چهارشنبه ۲۸ آذر
|
دفاتر شعر الناز حاجیان (مهربانی)
آخرین اشعار ناب الناز حاجیان (مهربانی)
|
دیشب دوباره به خوابم آمد او دیگر زمان را کنترل میکند
تنم را خسته چشمانم را بی سو
و روحم را سرد
هیچ زمانی در خواب اورا با چشم باز نمی بینم
روحم نه دهانی دارد نه چشمی
با سرش به من حکم نشستن و برخواستن میدهد
پشت بر من
حسم به من میگوید که در انتهای ورودش نورها پرسه میزنن
چشمک زدنهای نور راه را به من نشان میدهند
او مقابلم ایستاد
و ندایِ فریاد بر روحم.... بنشین!!!!
سخن از مرگ ده نفر را آویزه گردنم کرد
هر کدام از آن نامها مرا به دیاری پَر دادن
نامها با حروف ابجد نام گذاری شده بودند
بنشین
دوصدا در میانِ نورها به صورتم سیلی زدند...
و مرا نشاندند...
اینجا دعوت شده ای تا راه های کور را برایت تعریف کنم
راهی که نشانه دروغ را بر دروازه اش آشکارا حلقه زده ای
راهی که نشانه غیبت را بر صورتک های خفته بر درِوازه آویزان
او قصدش هر چه بود آگاه کردنم بود اما به خشن
روحم سنگین بود از گناهانم
چشمانت را قدردان نبودی هرزهگی را به خوردشان داده ای
و آنچه میبینی در شناسنامه اعمالت خط خورده است را دارا
و آنچه را خود به جانِ گناهکارت خریداری کرده ای
پنهان شده است از روحت
خواه بینایی باشد
خواه شنوایی
آنها را بر زمین جای گذاشته ایی و از تو یک صورتک مانده بدونِ نقش
حتی نمیتوانستم فریاد سردهم
اعمالم را چه بد چه خوب بر روحم فرامیخواند
فریادم درونم را میخشکاند
گویی ماموریتش این بود که مرا بارها به آغوش مرگ فراخواند
از اندامِ گناهکارم که بر انگشتانِ دستِ مردان هوسران میرقصد و نوش دارویی بود برای هوسرانیشان
از گیسوانِ آویز شده به بُعد آسمان و زمین
که خودنمایی میکردند بر باد
آنچه را که داشتم فقط خوابِ خفته بر جسمم بود
به گمانم میشد جسمم را دوباره با روحم آشتی دهم
که شلاقی تَر بر تنم رقصید
به من فرصت دادند تا بتوانم توشه خود را پاک
و آنچه را که به بادِ گناه داده ام دوباره پَس گیرم
حق الناس مانند آبی است بر دهانِ خشکیده گناه کار
اگر میخواهی سیراب شویی باید بتوانی حق هایی را که ضایع کرده ای دوباره دیدار کنی و از آنها خواهان بخشش باشی
....این داستان یک جرعه از آن آب است که لبهای خشکیده از گناه فردی را سیراب کرده و از عمقِ فاجعهِ گناه به عمق بخشش کشانده
درس ها همیشه باید تکرار شوند حتی اگر گوشهایت و چشمهایت نمیخواهند راهی بیابند برای برقرار شدن با لمس گناه و ضجه های آشنا و یا غریبِ یک ناشناس...
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام استادبزرگوارم سپاس ازتوجه شما زیباخواندید | |
|
سلام مهربانوی شعر دنیایی سپاس ازحضورتان حضورتان گلباران | |
|
سلام مهربانوی شعر عزیزم خوش آمدی به صفحه شعرم حضورت گلباران | |
|
سلام استادبزرگوارم دنیایی سپاس ازخیرخواهیتان حضورتان گلباران | |
|
سلام استادروشنفکر دنیایی سپاس ازحق گوییِ شما ان شاءالله همه انعکاسی ازنورهاباشیم برایِ یکدیگر... | |
|
سلام استادبزرگوارم زیباخواندید دنیایی سپاس ازحضورتان درصفحه اشعارم حضورتان گلباران | |
|
سلام شیمای عزیزم نگاه زیبایی داری مایکل داستانِ بلندی هست که نمیشوددرسایت اشتراک گذاشت عزیزم ان شاءالله چاپ کتاب وسوپرایزبرای دوستداران داستانهای ترسناک | |
|
سلام استادبزرگوار عالی نگرهستید سپاس ازحسن توجه شما حضورتان گلباران | |
|
سلام استاداحمدی زیبامیخوانید متاسفانه نوشته هایِ گویش محلی رابه ناکُجاآبادسفری بلندپروازداده ام شمابه بنده لطف دارید دنیایی سپاس حضورتان گلباران | |
|
سلام بزرگوار خوش آمدیدبه شعرناب دنیایی سپاس ازحضورتان درصفحه اشعارودلنوشته هایم | |
|
سلام تکتم عزیز بانوی شعر زیباخواندی عزیزم حضورت گلباران | |
|
سلام استادبزرگوار دنیایی سپاس ازدقت شما حضورتان گلباران | |
|
سلام استادآزادبخت شاعرروشنفکر دنیایی سپاس ازوقتِ ارزشمندتان حضورتان گلباران | |
|
سلام بانوی شعر نیازعزیز نگاهت زیباست | |
|
سلام مهدیس عزیزم نگاه زیبایی داری بانوی ادیب عالی نگرهستی عزیزم حضورت گلباران | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و آموزنده بود
موفق باشید