سلام جناب حسنلوی عزیز و گرامی
من ناراحت نشدم که بخواهم به خاطر ناراحت شدنم مطلبی را که بنویسم ننویسم. اما در خصوص گرفتاریها واقعا راست می گویید
مثلا همین شعر بلند بی نظیرتان هم خواندنش وقت می خواهد و هم پرداختن بهش
البته این فرصت پیدا شد که روی شعرتان تفکر کنم برای همین می گویم بی نظیر است
یک نکته جالب در این شعر را اشاره می کنم که نظرم را جلب کرد و به نظرم در اوج هنرنمایی یک شاعر بروز پیدا می کند و آن هم بیان شاعرانه در نزدیکی پایان جمله جایی است که فعل می خوابد
عصری که خورشید را هنوز آتش آفریده نبود
خدا مکثی بود هزاره ها
می بینیم که در هر دو جمله نقش های جمله دگرگون شده است.
عصری که هنوز خورشید آفریده نشده بود
در این جمله نقش ها هر کدام در سر جای خودشان قرار گرفته است
جمله مجهول، خورشید فاعل، نشده بود فعل
اما این جمله : خورشید را هنوز آتش آفریده نبود
خورشید آتش را نیافریده بود! (اشاره به سرد بودن خورشید)
آتش خورشید را نیافریده بود!
می بینیم که در این بیان شاعرانه که ابهام شاعرانه وجود دارد قابل تفسیر برای مخاطب می باشد و آنچه باعث بوجود آمدن این ابهام شاعرانه شده است دگرگونی نقش های جمله است
خدا مکثی بود هزاره ها : دقیقا همین ابهام شاعرانه با نقش آفرینی جدید هزاره ها در جمله بوجود می آید
ماه قبض روح شد به خانه : به خانه نقش جدید گرفته است
ماه آمد، یارانه برخیز این حماسه را : آشکارتر است چرا که فعل برخیز مفعول نمی خواهد ولی اینجا شاعر با آوردن مفعول معنای جمله را تغییر می دهد و وارد فاز شاعرانه می شود که با در نظر گرفتن «ماه آمد» پیوند این دو جمله نقش آفرینی ها را بیشتر و بالطبع معانی بیشتری را به ذهن متبادر می کند
از این موارد در این شعر بسیار است :
شبیخون می شود خواب قافله را
تو استعاره یِ مرگی،تا مرگ
نماز می گذارم تو را
گریه را شیهه می کشد در چهره شکسته یِ دشتهایِ دور.
قلمتان سبز و دلتان دریایی
بسیار زیبا و جالب بود