درود فراوان به جناب عزیزیان که همواره به من لطف داشته
بله از بی دقتی خودم بود در استفاده از " داستان اگر" و وزن به هم ریخت
محتوای شعر در کل همین مصراع است که می گوید :
باید فدا شد تا فضیلت ها به دست آید
مقصودم از مصراع اول این است که در تخیل خودم شمع اگر پروانه را بکشد(عاشق از معشوق اشتباهی دست بکشد)به فضیلت خواهد رسید که همان نورانی شدن است
گرچه عشق وجود دارد اما اشتباهی است و باید از این لذت عاشقی دست کشید و به فضیلتی عمیق تر رسید
مصراع دوم هم می گوید گرچه افسانه ها و داستان های تخیلی خوب و خوشایند هستند،اما برای رسیدن به واقعیت که فضیلتی والا است باید از انها دست کشید
در واقع در بیت اول آرایه "اسلوب معادله "دارد که هر دو مصراع یک هدف دارند
و هم چنین تشبیهی میان دو مصراع که عشق را همچون افسانه ای لذت بخش می پندارد
بیت دوم هم که همین موضوع را تاکید می کند
بیت سوم هم می گوید که ، از محبوبی که باعث آزار و رنجش می شود باید گذر کرد ، گرچه دوستش داشته باشی
بیت چهارم هم همین موضوع است که من ز محبوب و معشوقم دست می کشم زیرا باعث ضرر و زیان من است(وقتی حضورش حرمت این خانه را کشته)
دو بیت آخر هم مربوط به این است که منِ شاعر پند می دهم از محبوب اشتباهی باید گذر کرد و به فضیلت رسید
اما این ترک کردن و رها کردن باعث عذاب من است و باید سختی این اتفاق را به دوش بکشم که اشاره دارد به :
"نابرده رنج گنج میسر نمی شود"
در مصرع:
سنگینی زلفان او صد شانه را کشته
به نظر خودم ایهام شگفت انگیزی به کار گرفتم
"شانه" هم می تواند به معنای قسمتی از بدن انسان باشد که مو روی آن تاب می خورد و توانایی تحمل زیبایی موها را ندارد
یا به معنای شانه کردن مو باشد که موهای محبوب بر روی شانه سنگینی می کنند(کنایه از زیبایی)
در ابیات قبل هم آرایه های زیادی به کار گرفتم که در این لحظه فرصت برای شرح دادن نیست
پس با این تفاسیر ، این گونه است که دل کندن سخت است گرچه به سود من و معشوق است و شاعر می گوید :
گاهی رها کردن به سود هر دو می باشد
دل کندن از او این من دیوانه را کشته
تفکرات من برای سرودن این شعر این گونه است
سپاس که اشعارم را می خوانید و نظر می دهید
باعث افتخار است
چند خط کوتاه زیر صفحه ی شما اضافه میکنم عزیز
و گمان نمیکنم امروز فرصت شود آنرا بسط دهم.
منتها شما ف را بگیرید و تا فرحزاد بروید.ولی ممکن است با این نظر موافق نباشید که آن دیگر نیاز به گفتگو دارد که اگر مجال شد حتما🙏
۱. با توجه به رکن مستفعلن،
"داستان اگر " باید تغییر کند چون " داس" در مستفعلن نمیگنجد و باید کشیده ادا شود، اگر کوتاه ادا شود زیبنده نیست
۲. به جای " آید" در مصرع سوم گمانم " آورد" مطلوب تر باشد
۳. نکته ای که محال کافی برای اثباتش ندارم
شعرتان دچار پارادوکس " مضمون و محتوا" شده
نکته ای را در ابتدای شعر مطرح میکنید و ادله ای هم برایش ارائه میکنید که گاها با هم در تضادند.
شما پروانه اید و معشوق شمع
شمع که پرنور باشد یعنی عیار معشوق بالاست
کشته شدن پروانه هم در ادبیات ما بد نیست
حکمش ظاهرا مرتبه ی بالایی از عرفان و فنا در الله است.
در ثانی داستان عشقتان را اصیل میخوانید که افسانه را از بین برده چون واقعیست.
در بیت بعدی فدا شدن را امری موجه و خوب قلمداد میکنید.
در بیت بعدی لازمه ی فدا شدن را گذر از محبوب میدانید در صورتی که بیت اول حرف از سوختن پروانه در آتش است
در بیت بعدی حضور محبوب را باعث کشته شدن حرمت خانه میدانید در صورتی که در بیت اول حرف از پرنوری شمع است و اصیل بودن داستان.
در بیت بعدی ولی باز به تعریف از معشوق میپردازید.
در بیت آخر چرا حدایی به نفع هردوست
و اگر هست پس چرا این جدایی عاشق را میکشد وقتی خود اذعان میکند این جدایی به نفع اوست؟
در نگاه اولم به شعر مجموعه ای از ابیات دیدم که هر کدام حرفی مجزا میزند ، منسجم نیست، در خدمت هدفی واحد نیست. ظاهرا جوشش در شعر به شاعر غلبه کرده و شاعر کنترل کافی بر جوشش ذهنیاتش نداشته.
اجازه صادر شده برای ذهن که هرگونه میخواهد قلم را بچرخاند.
وحدت کلام رکنی پر اهمیت در شعر و داستان نویسیت.
البته اینها نظریات بنده بود که هر کدام را باید در بوته ی تحلیل بگذارید و راستی آزمایی کنید.
موفق باشید بزرگوار 👏👏🌺