ای عشق
هنوز
کام "حافظ" شیرین می شود
وقتی از تو
غزل سرایی می کند
(در ازل ، پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق ، پیدا شد و آتش به همه عالم زد )
"سعدی"
دلباخته ی توست
(گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست)
"مولوی"
شب و روز
در پی تو سرگردان است
(حال ما بی آن مه زیبا مپرس
آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس...)
"بابا طاهر" را
بیابان گرد کرده ای
واژه ها را
عریان می نویسد
(به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم)
"خیام" سرمست توست
و از نابی بوسه هایت
پیاله پیاله می بر می دارد
(چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت)
"فروغ"
هنوز زنانگی اش را
مدیون توست
(بی آنکه بخواهم
تمام من شده بودی!)
"فردوسی"
به پاس بزرگداشت تو
حماسه سرایی می کند
( مگو آن سخن کاندرو سود نیست
کزان آتشت بهره جز دود نیست)
بهانه ی هر "انقلاب" هست
(من به خال لبت ای دوست
گرفتار شدم)
"ابتهاج" با تو
زندگی می کند
(تو در من زنده ای
من در تو
ما هرگز نمی میریم...!)
"فاضل نظری"
چرا از تو
دلگیر است؟!
(من آسمان ِ
پر از ابرهای دلگیرم....)
"شهریار"
تا عمق جان دوستت دارد
(آمدی جانم به قربانت
ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام
از پا چرا...)
"گروس"
را جان به لب کرده ای
(هیچ چیز
مثل مرگ تازه نیست....)
ماه شبهای "مشیری"
هستی
(جای مهتاب به تاریکی شب ها
تو بتاب...)
ای "عشق"!!
این رشته سر دراز دارد
و تو همچنان
خون مرا به جوش می آوری
تا
شعرهای جوششی بسرایم
عارفه مرادی
زیباست پیشاپیش روزتان مبارک