بوسه ای بر دست
قسمت دوم
گرچه امشب چون عروسی می درخشد دست تو
ای دریغا تاکنون هرگز ندیدم روی آن
زین سبب باشد دو چشمم رانظر بازی مباح
همچنین دستم که بنوازد دو دستت نرم و رام
شاد از آنجائیکه امروزش به بزم دست هاست
بر خلاف دیدگانم نبود او کم رو و ترسان سر به زیر
هم زرنگ است و حساب کاردل
طرفت العینی بسازد با سر انگشتان خویش
وه چنین با دست تو درنرد عشق او شور بر پا می کند
تا که جمع طعنه سازان در مصاف خود ستایان یک به یک
از در و دیوار منزل رو به بالا می روند
این صدای قلب تو باشد به گوشم در طنین
آنچنان گرما بگیرد جان تو از دست من
تا بسوزد در مقابل دست من از گرمی دستان تو
گرچه دستم بر دو دستت در هوا بی تکیه گاه
بوده مغناطیس و میدان های گرمی در وجودت
جای جای
لیکن او تنها یک امروزی به دستت داده دل
بزم امروزم به عشق دست هایت منحصر
مهربان باشند گاهی دست ها
گر چه این هم داستان دارد خودش
داستانش را به شعر دست های من بخوان
دست من نزدیک می سازد به صورت دست تو
دیدگانم تا نگاهی افکند شان رخ به رخ
گرشناسد او دو دستت گو که بشناسد تورا
دست هایت را بچرخاند دو دستم پشت و رو
تا که چشمانم بماند خیره در رگها و پوست
نرمی و گرمای دستت در بدن هرجا رود
جان بداند روح من کاشف شود
دل برقص آید و آنرا بر جهان سازد عیان
لیک نوبت دیدگان را باشد اکنون نی ز رخ
تا ببیند چین ها را هم شمارد زخمها
جای نا پیدای ضربت
هم که انگشتان و ناخن ها و هر بندی ز مفصل ها یشان