سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 دی 1403
    21 جمادى الثانية 1446
      Saturday 21 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱ دی

        بوسه ای بر دست قسمت دوم

        شعری از

        مجیدنیکی سبکبار

        از دفتر برای او نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۷ دی ۱۴۰۰ ۰۱:۱۶ شماره ثبت ۱۰۶۰۳۸
          بازدید : ۱۴۹۲۰   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        صدای ارسالی شاعر:
        بوسه ای بر دست
        قسمت دوم
         
        گرچه امشب چون عروسی می درخشد  دست تو
         ای دریغا تاکنون هرگز ندیدم روی  آن
        زین سبب باشد دو چشمم رانظر بازی  مباح
        همچنین  دستم که بنوازد دو دستت نرم و رام
        شاد از آنجائیکه امروزش  به بزم دست هاست
        بر خلاف دیدگانم نبود او کم رو و ترسان  سر به زیر
        هم زرنگ است و حساب کاردل
        طرفت العینی  بسازد با سر انگشتان خویش
        وه چنین با دست تو درنرد عشق او شور بر پا می کند
        تا که جمع طعنه سازان   در  مصاف  خود ستایان یک به یک  
         از در و دیوار منزل رو به  بالا می روند
        این صدای قلب تو باشد  به گوشم در طنین
        آنچنان گرما  بگیرد جان تو از دست من
        تا بسوزد در مقابل دست من از گرمی دستان تو
         گرچه دستم بر دو دستت در هوا بی تکیه گاه
        بوده مغناطیس و میدان های گرمی در وجودت
         جای جای
        لیکن او  تنها   یک امروزی به  دستت داده دل
        بزم امروزم به  عشق دست هایت منحصر
        مهربان باشند گاهی دست ها
        گر چه این هم داستان دارد خودش
        داستانش را به  شعر دست های من بخوان
        دست من نزدیک می سازد به صورت دست تو
        دیدگانم تا  نگاهی  افکند شان  رخ     به   رخ
        گرشناسد او دو دستت گو که  بشناسد تورا
        دست هایت را بچرخاند دو دستم پشت و رو
        تا که چشمانم بماند خیره در رگها و پوست
        نرمی و گرمای دستت در بدن هرجا رود
        جان بداند  روح من کاشف شود
        دل برقص آید و آنرا بر جهان سازد عیان
        لیک نوبت  دیدگان  را باشد اکنون  نی  ز  رخ
         تا ببیند چین ها را هم شمارد زخمها
        جای نا پیدای ضربت
        هم که انگشتان  و ناخن ها و  هر بندی ز مفصل ها یشان
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2