من از زاگرس ،نما دِکشورِ ایرانم
من از زرد کوه ،نشانِ شیر مردانم
چرا کمتر شدند آن همرهان سال های خوب ؟
چه آنهایی که از ابرِ سیاهِ آسمان بودند
چه آن هایی که در یخ های زرد کوه ، در امان بودند
سخن این جاست که دیگر نیستیم آزاد،
تو بانگِ غرشِ ما را، شناسی در دلِ فریاد؟!
و یاران هر کجا در سنگلاخِ کوه و کوهستان؟
به سدّی می کنند زندان ،به بندی بسته اند دستان
اگر هم رخنه ای یابی،گریزی آن پسُ زندان ،
بگیرند مردمان هرجا ،زمین گیرت کنند هر سان
نمی گردد فراموشم ،که طیِ قرن ها هر روز
گذر می کرد اجدادم،به سویِ اصفهان این جا،
درون بستر آرام،صفایِ دیگری می یافت
وحتی بهر آرامش،بگیرد آن خروش راه
بنا کردند پلِ خواجو، و چندین جایِ زیبایی،که مردم می کنند شادی
چقدر زیباست آرامش،درون بسترِ این رود
همین رود است کرده زندگی زیبا به هر نقطه در این وادی.
چه دشوار است دل کندن از این بستر از این مرداب
اگرچه در شتاب هستند رسانند خویشتن مرداب ،ببینند آن ترنم ها زِ مرغان مهاجر را
دلنوشته زیبایی است
جسارتا آهنگ نیمایی نداشت