سلام
سلمان عزیز
بی مقدمه ، اگر این شعر انتشار دوباره... شاید باور نکنی، دل دیگه احساس می کردم با توجه به حضور دوباره ات در سایت حتما می بینی و می نویسی
و این سعادتی برا من و این شعر که خیلی دوست اش دارم .
ممنونم ازت که بی تفاوت نبودی
....
و خوشبخت تر این شعر که با حضور تو امیدی در دل کلماتش رویید.
شعر آخرت را بگم بیست سی بار خوندم
باورت نمیشه ،( را) دوست داشتنی شعرت
همیشه دوست داشتم.
اونقدر جا برا بحث داشت، شعر با تنهایی
شروع و تموم میشد
اما در این شعر اصلا تنها نبودم
جایی بغض شدم ، در بندی خنده روی لبم آمد در بخشی به یه مقطعی از تاریخ رفتم
به طبری و داش خسرو یه نگاه تازه ای کردم ، با تنبک مازیار، انگور و دختر شیرازت بزمی داشتم. با سانتافه ات تا خود یونان پیاده رفتم،، و سلامی به دیوژن کردم
چی بگم کاش می توانستم
در پیشگاه شعرت اعتراف کنم به این..
امیدوارم به روزهای پیش رو
باز ممنونم از حضورت
ولی حق با تو
پشت این پنجره دیوار کشیدن دارد.
بسیار زیبا و جالب بود
توفق؟