ای آسمان!
آسمان هستی، که هستی
اینجا زمین است و قانون خودش.
دل در خاک سپردن
خاک در دل سپردن
شرط زمینی شدن
و شرط ورود به شهر ماست.
اینجا زمین است و قانون خودش
و تو نمی گویی چرا
دست های دلت را قبل ستایش می شکنند
که بگویند تو به خود محتاجی.
ابرها برای هوا و باریدن صف بسته اند
هوای حواست را داشته باش،
که هوا کمیاب است.
اینجا زمان پیش نمی رود
پس به فکر پیش بینی فردایت نباش
زمان شناسی خوب است،
زمین شناسی بهتر.
ای آسمان!
سنت شکنی ممنوع!
دریا زیر سر؟، هرگز!
و تو محکومی به خواب
و بخواب که دریا نیز
چشمِ رویایش به توست
که وصلت در خواب
برای زمینیان بهتر است.
ای آسمان!
شهر را برای تو
چراغانی نمی کنند
مگر
برای تولد مرگ ها.
اینجا زمین است و قانون خودش.
ای آسمان!
سر کوچه را ببین!
که کودکان چه پیرند
که چطور می جنگند
بر سر رویای خویش ناخویش خود
بر سر رویای افتاده به خاک
بر سر کیسه ی سیب های کبود
بر سر اوراق کنکورهای گنگ
بر سر افکار به سر آمده ی بی مصرف
یا ببین آن کودکان کوچه را،
که در حیاطی مین دار
و پر از دیوار و خارهای خسیس
و یک باغچه ی بیل خورده ی بی اعصاب
که با هر مکثش شروع و به هر سرفه، تمام است بازی،
یک نگاه می کارند
با دو دروازه ی کور.
مکث...
ای آسمان
می بینی!
هر جا انفجار شد
یک خنده، گُل کرد
یک خنده، گُل گرفت...
....زمینی شدن شوخی نیست!
سرفه.
ای آسمان!
که زمینی می شوی،
اگر سینه ی سرکش ات
در دستِ اتاق مچاله شد
اگر سینه ی کهکشانی ات
پر از سقوط ستاره هاست
و اگر پرنده ای
از دل تو می کوچد،
کوچه ها را طی کن
و با خودت تکرار کن:
اینجا زمین است و قانون خودش.