من
ذن
ظن
زن
بودم
و درون تاریکی،
حمام آفتاب می گرفتم!
سطر های برهنه ی لذت های پنهانم
در شعله های حسرت
خاکستر می شد
می فهمی؟
کودتای وجودم آبستن انقلابی بود
تیر می کشید
و من ،
به گلوله ها شیر می دادم
پوشک اسلحه
تعویض می کردم
مقداری از هوشم را
با کاهو های خرد شده
و ادویه مهربانی
درون ظرف صلح می ریختم
اما ، تنها ماه در شب های عریان
با صورتی نیمه کبود
هم درد زنانگی ام بود
مسافری بودم،
که از کودکی ام به اینجا سفر کردم
و شاعری بی حال
که شاعرانه هایش طغیان اشک بود
و عشق آن ،
کاراکتر یخ زده ی
متن های ممنوعه ام
که در زمستان سکوت
لای گل های برفی
به فکر تخریب وجودم بود
تا آتشی برای خود فراهم کند
و با شورِش خنده های شورَش
زخم های مرا غمگین کند!!!
من به تمام ایستگاه های قانون
ثابت خواهم کرد
این
شعر
نیست
اندام
زنانگی ست
که
برهنه
می شود...