يکشنبه ۲ دی
رسیدن شعری از محمد شمس باروق
از دفتر مهتاب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲ تير ۱۴۰۰ ۰۰:۳۷ شماره ثبت ۱۰۰۱۳۸
بازدید : ۲۱۱ | نظرات : ۴
|
آخرین اشعار ناب محمد شمس باروق
|
بیا از این جا برویم
هر جا، جا شد
جا شد، شد
نشد که نشد
جا، جاست
جا دیگر جا می شویم
خوشبختی گران بود
پولمان نرسید.
بدهکار شدیم
می گویند پشت زمین خدا
شهری هست که مردم خسته،
به محبت آسیب نمی زنند
به خوشبختی می گویند سعادت
آنجا خوشبختی بها دارد
ولی فروشی نیست
چه ساده بودند
آنهایی که با پول رقصیدند
و چه بدبخت آنها که
نگهبان پول شدند
من به دنبال خوشبختی
پوست عوض کردم
پوست گاو به من رسید
ادای دیگران را در آوردن
برایم خیلی سخت بود
هدیه من به مادرم
چین و چروک صورتش بود
افسوس از سفر برنگشته
سفر را به جان خرید
یادش به خیر می گفت
خدا رحمان است و عادل
که شکم را شیشه ای نکرد
سختی، سختم نکرد کجم کرد
همچو میخی سخت
فرو نرفتم، کج شدم
یاد گرفتم نرسیدن
بهتر از رسیدن است
رسیده شوی
چیده می شوی
خورده می شوی
قاخ هم می شوی (میوه خشک شده)
آنها که نرسیدن
برای رسیدن صبر اختیار کردن
ما تا رسیدیم
نه چیده شدیم
نه خورده، له شدیم
از رویمان گذشتند
راستی چرا شهرداری
ما را جمع نمی کند
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
جالب و زیباست