خدایا من ندانستم ندانستم کِه داور است
تو گویی مِی تویی و خلق ساغر است
ز نیکی ها نبردند بو نبردند بو
نمی دانند صفات دیگرت را خلق یاور است
نمی دانند خدابودن هنرهای زِبَر خواهد
ز ربّ خود تمام طفل ها مهرِ پدر خواهد
برای هجرت از خود تا خدایی نیز
درون خود سفر خواهد سفر خواهد
کنون دنیا و هم هستی رُخ از وارونگی دارند
همه معشوقه های تو دَم از افسردگی دارند
هوای گرگ و میشِی جای نور بنشسته
سُم از وارونه نَعلی ها کم از ارزندگی دارد
تو را تسلیمِ تزویری کنند آخر، کنند آخر
چو با شیطان شدند هم عهد و هم یک سَر
تو مغضوبِ همین عهدی میان انس و اهریمن!
تو قربانی یک جنگی میان خیر و این یک شرٌ
خدا برگیر خدا برگیر مسیرت را به راهِ پیش
مشو گُمره مشو گُمره کمی اندیش کمی اندیش
به خاکِ کویِ انسانت تیمُم کن تیمُم کن
به پا دار آن نمازت را درونِ خویش درونِ خویش
خدا برخیز خدا برخیز خدا برگرد خدا برگرد
مکن تفویض مکن تفویض مشو شبگرد مشو شبگرد
برای اهل دردت باز، خدایی کن خدایی کن
نبردی کن نبردی کن بشو رهبر بشو رهبر
تمام نای من این است تمنا میکنم یاور
تو را ذبح می کنند آخر بکن باور بکن باور
میانِ شرکِ ناب و تو تمیزی چون نمی باشد
خودت مِی و سبو باش و خودت ساغر خودت ساغر
رضـــا اسمــــائی