💥💕اشعار حسین گودرزی"تشنه":
وطنم آغوشت
چقدر دل هوس بوسه زلبهای تو دارد هر دم
کاش ویزا بدهی
و مرا سوق دهی در دل کشور زیبای وجودت
به پناهندگیم مُهر تایید بزن
دیرگاهی است دلم در پی اینست که در
نقطه امن تنت
بشوم ساکن و ماُوا گیرم
ای پر از تازگی و شهد و شهود
بکر بی وصف ...قشنگ و زیبا
دیرگاهی است دلم
بس فراوان و عجیب
سمت خواهش و تمنا و نیاز
پر از میل رسیدن در توست
جانجان ....جانجهان....
تا همیشه هر وقت
پر از خواهشم و محتاجم
بوی بودن با تو
بهترین عطر جهان است
نظیری زبرای تو ندیم هرگز
حضرت دلخوشیم
شوق و شادی و نشاط
همجهانی و جهان را جانی
جان جان....جانجهان
تا ته ناپیدا
از سر آغاز
هلاکم به تمام
وطنم....جان تنم
دوستت میدارم
دوستت میدارم
دوستت میدارم
گاه بیداری تو آنِ دلم
پر تپش میشود و میخواهد
مست بودن باشد
به تمنای تن پر هوست
شوق لب بوسه زلبهای پر از شهد تو جان
میکند خاطر جانم شیرین
تا به هر صبح به شوقت ای جان
پلکبگشایم و آغاز کن
ذوق دیدار تورا بر دل و جان
من به هر تن که تورا می بینم
متولد شوم از نو و دوباره از تو
حضرت شوق....
ترین نوش به جان جانم
جانکجان...
جانجهان...
دوستت میدارم
دوستت میدارم
دوستت میدارم
چشم هایت چه به خود داشت که من
از خودم رفتم و در تو گشتم
شعر هایم همه زین سرمستی
مست و پاتیل و خمار
گل لب بوسه و آغوش زتو
ای ترین شعر نشسته برجان
به هوس از بغل آَمن تو ای نوش ترین عیش جهان
به تمنا خواهد
بازکن آغوشت
حبس بودن و شدن در تو دلم میخواهد
دوستت میدارم
دوستت میدارم
دوستت میدارم
هیچ عشقی نبود جز تو
که دیگر جانی
بر دل و آن و تمامم ای جان
به جنون شدن در تو و آنِ نگهت
رسم دیوانگی و عشق به جانمگشته
از تو و بودن تو
گشته ام تا که تورا یافته ام
بی سبب نیست که در کنج دلم جا داری
عشقی و از دم آغاز به جانم بودی
نفسم بند به بودت ای جان
نقش تو نقش خدایی است به جان
جانجان...
جانجهان....
دوستت میدارم
دوستت میدارم
دوستت میدارم
متحیر شده ام
بُهت گریبان تمامم بگرفت
چیست در زاویه ی مست نگاهت ای جان
لطفا این شوق شدن را تو مگیر
لکنت افتاده به جان شعرم
واژگان گیج و سراسیمه و در حیرانی
دل بیتاب به غارت شده ها می ماند
ره زن از سمت کدامین دم و اکنون شده ای
که چنین برده ای و حال کنونم شده ای
با دلم راه بیا
متحیر شده ام
شوق و ذوقم به فراوانی بسیار
تماشا لازم
مهلتی از تو فقط میخواهم
قَد و اندازه ی بسیار که ناید به حساب
بی حساب از تو تمنای تماشا دارم
مابقیش بماند
تو خودت
از نگاهم که خمار است بخوان
که فقط می گوید
دوستت می دارد
دوستت می دارد
دوستت می دارد
بوسه های تو چه دارد در خود
که زمان را متوقف بکند
جذبه ی چشم تو جادوی عجیبی دارد
چه بگویم من از این غوغا که
تو به چشمان و لبانت داری
تا ابد حبس خودت کردی جان
بند بند منِ آغشته و شیدا شده را
دیشب تو خواب چشمات منو دوباره غارتم کرد
راهی نداشت و چاره ای بی چاره غارتم کرد
خبر نداره انگاری دلم یه عمری مسته
بیا پیشم بمون نرو دیگه جدایی بسه
هرشب بیا به خواب من که عاشق نگاتم
نگات زچشمام می خونه که عاشق صداتم
حالم خوشه با یاد تو همیشه مال من باش
حال خوشم همیشه باش بیا تُو فال من باش
هرشب بیا گرد آفرید سهراب بی قرارم
خسته زاین خزونم و دنبال نوبهارم
دوست دارم خیلی زیاد خدا فقط می دونه
یادت همیشه تا ابد تو جون و دل می مونه
امشب توخواب میبوسمت تا که دلت بلرزه
عاشقی حتی توی خواب ارزش داره می ارزه
امشب تو خواب حتما یه بوسه از لبت میگیرم
تو آغوشت رها،بهت می گم برات می میرم
مستی تویی هستی تویی میخونه اونچشاته
جون ودل تشنه من همیشه گل فداته
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.