پنجشنبه ۴ بهمن
اشعار دفتر شعرِ و زمانی که باران میبارید شاعر زهرا پورمیرزا
|
|
به یک روز، به یک شب
کنار تو
به یک خونه، کنار درخت چنار
|
|
|
|
|
تا به وقت ساز زدن
یک کوچه، مهتاب، پرسه زدن
یک باغِ گیلاس
یک طعمِ دلپذیر احساس
|
|
|
|
|
عین سکوت من، برای این عشق
عین خودِ ترس است
این آخرین شعر این دفتر
|
|
|
|
|
من همین بارانم
که سرش نمی شود
آن کسی که چتر گرفته
میلی به
|
|
|
|
|
که تمنا بکنم جانِ دل، یار را
که سرا پا بشم دل....
|
|
|
|
|
این آخر پاییز است که
کوله بارش را برداشته
|
|
|
|
|
بدون پاییز و درد دلتنگی هاش
یه سرپناه سرد
|
|
|
|
|
و چه ساده می برد از یاد، عهد های بسته ام
عشق، میشود نباشی همین دو سه روز
میخواهم مهتاب شبی، قرص ما
|
|
|
|
|
اینکه عشقی در یکجا
به پایان میرسد
شروع عشقی در یک جای دیگر است
|
|
|
|
|
بوی تنت را از خیابان
از قدم های غروب هر پاییز
|
|
|
|
|
جایی میانِ خیابان های بارانی
کنار آن چتر بسته ایی که سر به هوا
چشم بسته، لبخند خاطرِ عشق به لب دار
|
|
|
|
|
ما اتفاق چند سال بعد بودیم.....
یک جایی میان اول سطر
شعرهایمان بوی هم را میداد....
|
|
|
|
|
شاید آن روز......
فصل پاییز باشد، آغاز آشنایی
خنده های بی امان، دوست داشتن های بارانی
|
|
|
|
|
همین میانه و کمی بیش تر....
یک آغوش گرم و تنِ خسته ی تو
بوسه ی عشق بر روی پیشانی ات
|
|
|
|
|
جایت دقیقن همین جاست
کنارم... کافه ی دنجِ انتهای خیابان
یک قهوه ی تلخ، شیرینی نگاهت....
|
|
|
|
|
تو تنها و بارش باران و پرسه«قمیشی»
تو تنها، قدم زدن خیابان های خلوت
|
|
|