شنبه ۴ اسفند
اشعار دفتر شعرِ جاودانه خواهم ماند؟ شاعر محمد بابایی حسکویی
|
|
یادم آمد شعری ازسهراب را
دل من پابرجاست
وقت دلتنگی و خوشحالی و سردی و نشاطش هر صبح
می کند پهن
|
|
|
|
|
اگر از فرصتِ احساسِ تو، غافل باشم
لاجرم ، بی تو ، در این محکمه جاهل باشم
|
|
|
|
|
شب بی حس ِ من در کنج عزلت خواب بود
خدا داند کزین پس، همنوایی تازه دارم من
حظیظی، پر هیاهویی، پر ا
|
|
|
|
|
از زبان مادرشهیدان غواص
شعری با نام آبی ِ دریای ِ خون
|
|
|
|
|
تقديم به اونا كه دوست ندارن كسي رو به بازي بگيرن
|
|
|
|
|
اين شعر زماني به ذهنم رسيد كه يكي از دوستانمو بعد از مدتها در باغ فين شهرستان كاشان ديدم..... اميدوا
|
|
|
|
|
بعضی وقتا که نگات از چشم من افتاده بود
اما بازم اون چشات،چشم منو ربوده بود
|
|
|
|
|
شعرهای من یک مخاطب خاص دارد نگاه کن به صورتم، آیا هوش و حواس دارد؟
گیرافتاده ام عجیب در دام حق
|
|
|
|
|
وقتی صدای قلب تو اینگونه خامم می کند
از زردی دنیا چه باک، عشقت تمامم می کند
|
|
|
|
|
هر زمان عشق تو را دیدم و تطهیر شدم
لحظه ای بود و همان لحظه ز خود سیر شدم
گفتمت دارمت ای دوست، عزیز
|
|
|