چهارشنبه ۲۸ آذر
اشعار دفتر شعرِ دفتر اول شاعر علی نیاکوئی لنگرودی
|
|
آتش به دل افروختی و سوخته دیدیم
|
|
|
|
|
منم و حسرت یک دم که کشم از بویت
|
|
|
|
|
من بودم و تصویر، لمس نفسم با تو..
|
|
|
|
|
گفتی که غمش جان مرا سوخت، چه کردی
داغش سر و سامان مرا سوخت، چه کردی
|
|
|
|
|
دوست دارم که تو را سیر تماشا بکنم
با نگاه و لب و لبخند تو سودا بکنم
|
|
|
|
|
رفتم به سرکویت، میخانه به میخانه
پوشیده و دزدیده، خمخانه به خمخانه
|
|
|
|
|
نه چندان طاقت دوری نه نزدیکش به مخموری
مرارت می دهد دل را گهی با موی و گه رویش
|
|
|
|
|
دل ز کفم ربودی و رفتم و بی تاب شدم با لب و خال و عشوه ای در تب و در تاب شدم
|
|
|
|
|
تا به کی با بوی زلفی دل پریشان می شوی
با نگاه مست و مخموری تو حیران می شوی
|
|
|
|
|
سوز زمستانه من و هلهله ساز تویی
زوزه این سوز من و ولوله انداز تویی
|
|
|
|
|
ای که به آسمان دل زهره و ماه من تویی
حال خراب و حسرت عمر تباه من تویی
|
|
|
|
|
گفت که حلاج ببین، عشق و سر و دار ببین
مسح و وضو ز خون زدم، راهی محراب شدم
|
|
|
|
|
وه چه سودای محالی که ز عشقت بگریزم چه طمع بود و نبودت،نتوان از تو گریزم
|
|
|
|
|
بنشسته به تاریکی، افسرده، بپرهیزم در دوزخ خاموشی، با غصه هم آویزم
|
|
|
|
|
ای آبروی هستی، در بزم نور و دیده
از چشم نازنینت، سر می ز
|
|
|