پنجشنبه ۲۹ آذر
اشعار دفتر شعرِ عِرفا شاعر کوروش کیان ایرانی (عِرفا)
|
|
حالم همه ماخوب است...
نه اشکی...نه آهی...
همانطور که تو گفتی عمو خسرو ............
|
|
|
|
|
خدایا حالم خوب نیست
یک مسکن قوی میخوام . . .
بدون تجویز روزگار هم
مرگ میدهی .
(عِرفا)
|
|
|
|
|
ذهنم فلج می شود...وقتی میخوانمت...و تو نمی گویی: " جانم!" (عِرفا)
|
|
|
|
|
خدایا ....
مرا در آغوش خود بگیر دلم آرامشِ خدایــــــی می خوا
|
|
|
|
|
دنیا” ، بازیهایت را سرم در آوردی… گرفتنیها را گرفتی… دادنیها را ” ندادی “…
|
|
|
|
|
از هیاهو زمین بیزار شده ام !! سهراب قایق ات جایی برای من دارد؟ (عِرفاerfa) ****
|
|
|
|
|
یادم بماند که من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهاییم...
|
|
|
|
|
خواهش می کنم پنجره را باز بگذار و برو ... هوای دلم به وسعت ِ تمام ِ حرف های نگفته ،
|
|
|
|
|
مرگ...!!!
باید سفر زیبایی باشد!
چون...
هر که به این سفر رفته..
|
|
|
|
|
خدایا ... جای سوره ای به نام " عشق " در قرآنت خالیست ، که اینگونه آغاز میگردد : و قسم به
|
|
|
|
|
تلخ ترین قسمت زندگی اونجاست که آدم به خودش میگه : چی فکر میکردیم و چی شد.....!
|
|
|
|
|
و چه زیباست صدای باران مثل اینست که خدا میخواند و فرومی رودش در دل و جان مثل
|
|
|
|
|
خالی ام از حرف پرم از دلتنگی تشویش هجرت باران خسته ام از اندیشه..دلگیرم از
|
|
|
|
|
یکی برای تو ...
یکی برای خودم ...
یکی به یاد لحظهِ باتو بو
|
|
|
|
|
منصفانه نیست اما قبول! تو به تماشای درد های من بشین و من به تماشای چشمهای تو . . .
|
|
|
|
|
و فکر می کنم این روزها چقدر برای همه چیز دیر است . . .
(عرفا)
|
|
|
|
|
غمگینم همانندِ..
جوان ِ لحظه ی اعدام ; بـــه گریــه مـادرش میــخـندید ;
خاطرش
|
|
|
|
|
مـی خواستم بمانم، رفتم. می خواستم بروم، ماندم. نه رفتن مهم بود و نه ماندن… مهم من بودم ک
|
|
|
|
|
دردم این است که درکت به دردم نمی رسد
(عرفا)
|
|
|
|
|
گفتم : بیا ! گفت : پاهایم یخ زده ! رفتم به پایش سوختم ! گرم شد رفت به سوی دیگری
|
|
|
|
|
از خودم دور میشوم تا به تو نزدیکتر باشم این روزها "خیال" تنها راه با تو بودن
|
|
|
|
|
میخوآستم به یآدت لبخندی بزنم امآ چشم هآیم رسوآیم کردند . . . (عرفا)
|
|
|
|
|
آرامشی میخواهم خلوتی و تو که سکوت کنی و من گوش کنم ... (عرفا)
|
|
|
|
|
درحسرت دیدارتو سالهاست (مولا جان )روزها را سر کردم ...
ب
|
|
|
|
|
گفت بخند گفتم خودش را بلد نیستم گفت پس چه گفتم میتوانم رسمش کنم گفت شروع کن مداد سیاه
|
|
|
|
|
اولین غزلم: برای روح زمینگیر من پر آوردی کمی "هوا" به منِ "خاک" بر سر آوردی تو را ب
|
|
|
|
|
دومین غزلم: بیا! آماده ام دیگر به آسانی ،تمامش کن بکوبان! تیشه را محکم به پیشانی، تمام
|
|
|