صفحه رسمی شاعر بهمن بیدقی
|
![بهمن بیدقی بهمن بیدقی](/uploads/avatars/1568815513.jpg) بهمن بیدقی
|
تاریخ تولد: | شنبه ۸ بهمن ۱۳۴۵ |
برج تولد: | ![برج دلو برج دلو](/includes/images/zodiac/aquarius.gif) |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۸ | شغل: | مهندس عمران |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | طراحی - نقاشیخط - صنایع دستی چوبی شامل نقش برجسته و مجسمه - نقاشی رنگ روغن -عکاسی- سرودن شعر - نوشتن داستان کوتاه |
امتیاز : | ۸۷۳۱ |
تا کنون 309 کاربر 1324 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: برای مشاهده ی آثار هنری دیگر (ازجمله طراحی ، نقاشی ،خط ، صنایع دستی )درصورت تمایل میتوانید به گوگل و وبلاگ اینجانب در سایت صدهنر مراجعه فرمائید . یا اینکه درگوگل به فارسی بهمن بیدقی را تایپ فرمائید |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
درآن زمان گرگ و میش
درآن زمانی که نمی دانستم ،
آهو، گرگ است یا میش
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۰۸۵۷ در تاریخ دیروز
نظرات: ۰
|
|
هزارتکه شد وقتی نگاهم ،
ز پل طبیعت ،
پرت شد پائین
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۰۸۳۰ در تاریخ ۲ روز پیش
نظرات: ۴
|
|
روی نقشِ عالیِ یک قالی ای ،
گم شدم در گلسراش
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۰۸۱۱ در تاریخ ۳ روز پیش
نظرات: ۶
|
|
همه جا با حضورِ پُربرکت ات ، شده نورباران ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۰۷۷۹ در تاریخ ۴ روز پیش
نظرات: ۸
|
|
چه نورِ خوبیه که افتاده میون جمعمون ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۰۷۵۷ در تاریخ ۵ روز پیش
نظرات: ۲
مجموع ۱۴۵۳ پست فعال در ۲۹۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر بهمن بیدقی
|
|
به یادِ پرواز عقربه های سرگردان ! من و شما ، دردو مورد مشترکیم : ما همگیمان سرگردانیِ غریبی را تجربه میکنیم . و دیگر اینکه در دنیایی محدود، اسیریم . دراین غر
|
|
جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۹ ۱۷:۲۰
نظرات: ۲
|
|
کوچه ی سیزدهم غربی ۱ - از پشت شیشه ی جواهرفروشی دید که کامران درحال خرید یه دست گردنبند و گوشواره ی طلاست اما همچنان خودش را به دیدنِ جواهرات پشت ویترین مشغول نشان میداد و
|
|
چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۹ ۱۷:۴۹
نظرات: ۷
|
|
دیوونه ها مقصراصلی خودش بود بیژن . هر وقت رانندگی میکرد لاین آخرِ اتوبان در قبضه ی او بود و سرعتش در حدی بود که حداکثر فاصله اش با اتومبیل جلویی نهایتاً به یک متر میرسید . بارها کسانی
|
|
سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۹ ۰۳:۳۳
نظرات: ۶
|
|
چه جالب ! چند سال پیش ، رفته بودم سلمونی نشستم تا نوبتم بشه یه نفراصلاح سرش تمام شد و شخصی که نوبتش بود ، بیرون ازمغازه با کسی مشغول به صحبت کردن بود. آقای سلمون
|
|
دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۲۸
نظرات: ۱۴
|
|
بوی عطر دوستش گفت : حالا با خودت چندچندی ؟ جواب شنید : فکر میکنم چهل ، شصت دوستش گفت : یعنی چی چهل شصت ؟ جواب شنید : مگه گناهامو نمیگی ؟ چهل جسمم ، شصت روحم دوستش
|
|
يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۳۶
نظرات: ۸
مجموع ۱۴۷ پست فعال در ۳۰ صفحه |