سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        داستان کوتاه فانتزی
        ارسال شده توسط

        بهمن بیدقی

        در تاریخ : شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹ ۰۳:۵۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۷۸ | نظرات : ۶

        داستان کوتاه فانتزی
         
        خلبان بود وبه مرور،بواسطه ی اعتیاد به مشروب ومواد مخدر، رازنهانیِ سقوطِ روحش، فاش شد وطبعاً اخراج شدنی بی بازگشت ، همه امیدهایش را ناامید کرد .
        او مانده بود وعلمی که ، ظاهراً دیگر به دردش نمی خورْد . او ازهمه جا کتباً طرد شده بود .
         
        کاش تراشکاری  یاد گرفته بود ، شاید هم  نجاری ، یا هرکاری که اعتیاد ، در انجام آن کارها ، وقفه ای ایجاد نکند . حداکثر عضوی از بدنش را از دست بدهد ولی سرِکارش بمانَد .
        این ماندن ، بعضی وقتها آرزو می شود و او، آرزویش را بربادرفته می دید .
         
        دار و دسته ی دائم‌ الخمرها ، بعضی وقت‌ها در جایی ، در خانه ‌ای که دوستی ، میهمانیِ مستانه ای  راه می انداخت که به زوال عقلی ، مدتی  گناههایشان یادشان برود ، دورِهم جمع میشدند . دوستان  گوناگون و هم پالگی هایشان ، درجمعشان دعوت میشدند .
        وضع مالی و  وضع کاری شان مهم نبود . بیشتر ، دوستان مدرسه ‌ای بودند که چند سال پیش ، یکی بالا بوده و بالاتر رفته و شاید یکی پایین بوده و پایین تر آمده و شاید یکی متوسط بوده وهمانجامانده . به قول دوستانِ مستش ، درجا زده . ولی درهرحال ، دوستان مدرسه ای، بعد از چند سال وقتی هم را می بینند ، برای هم شگفت آورند و شگفتی ساز.
        هرگونه که باشند ، کودکی و جوانی شان ، نقطه اشتراک آنهاست که بسیار زیباست .
         
        درآن میهمانی، خلبان، دوستی را دید که تریلیاردر شده بود . وضع آنچنانی و، قصری و، زندگی سلطنتی و... تا برسیم به ، هواپیمای خصوصی .
        بواسطه ی مستیِ زیاد ، آندو با هم حرفشان شد وحرفهای درشت، به هول دادنهای خفیف ، بدل شد و پس از چندی ، اگر جدایشان نمی‌کردند ، همدیگر را لت و پار کرده بودند .
         
        کینه ، اولین چیزیست که بعد از گلاویزشدن آدمها ، معمولاً در وجودشان جا خوش میکند و میمانَد .
        برای همین هم هست که می‌گویند : تا می توانید دعوا نکنید ، عاقبتش هیچوقت خوش نیست .
        لذت انتقام، که اینهم ازگناهان نابخشودنیِ نقش بسته دروجودِ بعضی آدمهاست، مغزخلبان را، کشان کشان به دزدیدن هواپیمای شخصی دوست قدیمی اش کشاند ومغزش کشان کشان، روحش را با خود همراه کرد و روح هم کشان کشان ، جسمش را به آشیانه ی آن هواپیمای شخصی رسانید .
        این تلاش ها ، همه به انگیزه ی آرام کردن کینه و انتقام بود .
         
        هرطور بود ، با تطمیع و روباه صفتی و صد کوفت و زهرمار دیگر، هواپیما را دزدید و به آسمان برد . پروازی هماهنگ نشده وغریب ، که بواسطه ی مستی اش، همه قوانین را نادیده گرفت .
         
        پروازش مصادف شد با جشنی و شبِ آتش بازی .
        وقتی درآسمان ، یکباره در ساعتی مشخص وهماهنگ شده ی جشن ، میان آتش بازیهای زیبا ورنگارنگ قرار گرفت ، اولین چیزی که در ذهنِ مستش جای گرفت ، جنگ جهانی سوم بود .
         
        آیا جنگ جهانی سوم باید درست در این زمان که قرار بود دوستی ، دوستی را بچزانَد آغاز میشد ؟
        ولی چه میشد کرد ، درعالم مستی با خود فکر کرد که : حال که  شروع شده ، بمب افکن هم که ندارد ، پس باید فقط بگریزد . ازلابلای انفجارهای قشنگِ زرد و سبز و آبی و قرمز و نارنجی ، ویراژ میداد و وقتی میان آنهمه نور، پرتاب کنندگانِ شادی، هواپیما را دیدند لحظاتی خشک شان زد وجشن راخواباندند. لبهای پرلبخند و خنده هم مدتی متعجبانه فقط خطی شد و نه نشان از شادیی به قوسی ، نه نشان ازغمی به قوسی برعکس. فقط ماتشان برد. ماتِ هواپیما شدند .
        انگارصحنه ی شطرنج است وآنها همگی، بسانِ شاه . که به حیله گریِ سربازی مات شده باشد .
        مگر غیرِاین بود که خلبان ، درمقابل دوست ثروتمندش شبیه سربازی بود درمقابل شاه ؟
        و حال دراین وانفسا ، مردم درمقابل خلبان ، هریک شبیه شاهی شده بود درمقابل باز آن سربازِ مست ، که همه ی جسارتش ، بازهم ازمستیِ اوبود که اگرمستی از سرش می پرید ، فقط ترس میماند و ترس . و شاید فرار از مات کردن دیگران .
        ولی با محو شدنش در آسمان ، جشن دوباره آغاز شد و با پریدنِ سه فاز مستی اش درمیان آنهمه ترس ، هواپیما دوباره در آشیانه قرار گرفت .
        او دیگر کِرم اش خوابیده بود .
        وقتی دوستش او را دید ، حتی اعتراضی به او نکرد .
        دوستش فهمیده بود که اوچقدر کینه ای ست و فهمیده بود که انتقامی که نشان ازسبکسری اش داشت او را میتواند چه آسان ، به آسمان هایی از جنگ ‌بَرَد ، پس فقط چند لحظه به چشمانش زل زد ، سری به تاسف تکان داد و ازآشیانه ، در دو جهت کاملا برعکس ، به راهشان ادامه دادند .
        دوستی ای که لحظه به لحظه ازهم دورتر میشد .
        مغز خلبان به اوگفت : کینه بد کوفتی ست . انتقام هم . خلبان لحظه ای به خود لرزید، موهای دستش سیخ شد وحسی از چِندش ازخود، سراسر وجودش را پُر کرد . از رفتارش که بخشش درآن هیچ جایی نداشت
        بدجوری بدش آمد .
        ولی برعکس ، مغز دوستش ، ازآن متانت رفتار و آن بخشش و ازآن صبرِ زیبا ، آنچنان به شوق آمد که
        لحظه ای دوست، حس کرد که مغزش، بوسه ای کوچکی برگونه اش زد. شاید آن حسِ بوسه، از وجدانش بود . ولی هرچه بود حالِ رضایتی را بدنبال داشت .
         
        بهمن بیدقی 99/12/6

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۰۱۴ در تاریخ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹ ۰۳:۵۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹ ۱۱:۲۴
        درودبرشما جناب بیدقی
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹ ۱۲:۱۴
        با سلام و عرض ارادت بزرگوار
        سپاسگزارم از لطف و مهربانی شما
        شادمان باشید وسلامت
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹ ۱۱:۲۷
        سلام و درود فراوان بر جناب بیدقی بزرگوار
        بسیار
        عالی
        بود خندانک
        مجتبی شهنی
        شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹ ۱۱:۲۷
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹ ۱۲:۱۴
        با سلام و عرض ارادت بزرگوار
        سپاسگزارم از لطف و مهربانی شما
        شادمان باشید وسلامت
        ارسال پاسخ
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹ ۱۹:۱۵
        درود فراوان
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3