صفحه رسمی شاعر بهمن بیدقی
|
بهمن بیدقی
|
تاریخ تولد: | شنبه ۸ بهمن ۱۳۴۵ |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۸ | شغل: | مهندس عمران |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | طراحی - نقاشیخط - صنایع دستی چوبی شامل نقش برجسته و مجسمه - نقاشی رنگ روغن -عکاسی- سرودن شعر - نوشتن داستان کوتاه |
امتیاز : | ۸۵۷۲ |
تا کنون 303 کاربر 1302 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: برای مشاهده ی آثار هنری دیگر (ازجمله طراحی ، نقاشی ،خط ، صنایع دستی )درصورت تمایل میتوانید به گوگل و وبلاگ اینجانب در سایت صدهنر مراجعه فرمائید . یا اینکه درگوگل به فارسی بهمن بیدقی را تایپ فرمائید |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
چقدر پروارشده کفر،
اما ایمان ،
طفلکی تازگیها ،
یه پوست و استخونه
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۴۷۳ در تاریخ ۲ روز پیش
نظرات: ۶
|
|
من یه شب نشین و، ویرانه نشینم ،
چون جغد
بگو تا چکارکنم میان این بهت ؟
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۴۳۸ در تاریخ ۳ روز پیش
نظرات: ۴
|
|
دراین سکوت خالی ام ،
دراین سجود عالی ام ،
ببین که من چه حالی ام !
همچون یه دار قالی ام
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۴۱۲ در تاریخ ۴ روز پیش
نظرات: ۴
|
|
بین صلح و اسلحه ،
بین اجباری که بود ،
بین فیل های عظیم ابرهه
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۳۷۹ در تاریخ ۵ روز پیش
نظرات: ۲
|
|
مانده ام چه عذابی میشد ،
اگرنبود داغیِ خورشید
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۳۵۸ در تاریخ ۶ روز پیش
نظرات: ۲
مجموع ۱۴۰۱ پست فعال در ۲۸۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر بهمن بیدقی
|
|
مانکن ها (داستانی - سورئال) روزی روزگاری در یک شهرمعمولی ، زندگیِ عادیِ مردمان جاری بود . گرچه در جای جای شهر، اشتباهات و خطاهایی دیده میشد ولی بالاخره شهر آدم
|
|
سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۲:۱۵
نظرات: ۹
|
|
سیب زمینی تنوری (شبهه طنز) : سلام دوست عزیز : سلام عزیز دلم : چقدر داغونی ! : آره ، آخه همسرم ... : شریک غمت هستم : ولی اون زنده س : میدونم ، بعضی ها بعد ازمرگشون آد
|
|
يکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹ ۰۷:۵۰
نظرات: ۵
|
|
داستان کوتاه فانتزی خلبان بود وبه مرور،بواسطه ی اعتیاد به مشروب ومواد مخدر، رازنهانیِ سقوطِ روحش، فاش شد وطبعاً اخراج شدنی بی بازگشت ، همه امیدهایش را ناامید کرد . او مانده
|
|
شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹ ۰۳:۵۷
نظرات: ۶
|
|
تراژدی اطمینان بیست و چند ساله به نظر می رسید . صورتش بغض کرده بود و لبهایش میلرزید . روی نیمکتی در سالن انتظار راه آهن نشسته و به روبرو زُل زده بود و اشکهایش گلوله گلوله می بار
|
|
جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۹ ۰۵:۱۵
نظرات: ۹
|
|
به یادِ پرواز عقربه های سرگردان ! من و شما ، دردو مورد مشترکیم : ما همگیمان سرگردانیِ غریبی را تجربه میکنیم . و دیگر اینکه در دنیایی محدود، اسیریم . دراین غر
|
|
جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۹ ۱۷:۲۰
نظرات: ۲
مجموع ۱۴۶ پست فعال در ۳۰ صفحه |