صفحه رسمی شاعر بهمن بیدقی
|
بهمن بیدقی
|
تاریخ تولد: | شنبه ۸ بهمن ۱۳۴۵ |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۸ | شغل: | مهندس عمران |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | طراحی - نقاشیخط - صنایع دستی چوبی شامل نقش برجسته و مجسمه - نقاشی رنگ روغن -عکاسی- سرودن شعر - نوشتن داستان کوتاه |
امتیاز : | ۱۰۰۸۸ |
تا کنون 335 کاربر 1457 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: برای مشاهده ی آثار هنری دیگر (ازجمله طراحی ، نقاشی ،خط ، صنایع دستی )درصورت تمایل میتوانید به گوگل و وبلاگ اینجانب در سایت صدهنر مراجعه فرمائید . یا اینکه درگوگل به فارسی بهمن بیدقی را تایپ فرمائید |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
درشهری که مرگ ،
عبادت بشمارمی آید ،
زندگی به چشم ، قمارمی آید
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۵۲۴ در تاریخ ۲ روز پیش
نظرات: ۱۱
|
|
میرسد به فرجامی خوب ،
به یقین فردای ما
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۴۹۹ در تاریخ ۳ روز پیش
نظرات: ۲۳
|
|
سرم سرگیجه گرفته ،
آلفرد هیچکاک کو؟
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۴۸۰ در تاریخ ۴ روز پیش
نظرات: ۱۶
|
|
چه گوشخراش است ،
این سکوت
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۴۵۶ در تاریخ ۵ روز پیش
نظرات: ۱۴
|
|
ما ز اهریمنِ دون ،
درس ها گرفتیم
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۴۳۷ در تاریخ ۶ روز پیش
نظرات: ۶
مجموع ۱۵۹۸ پست فعال در ۳۲۰ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر بهمن بیدقی
|
|
هنر ، ارمغان روح زیبای خدادادی انسانست این خیلی خوب است که هرچیزی را ، از دید هنرمندانه به آن بنگریم هنر آن دیدِ قشنگ و زیبایی است که به دنیا داریم و آن توانایی شادابی
|
|
شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۸ ۱۴:۲۴
نظرات: ۰
|
|
مجرم یا بی گناه ؟ درب خانه با شدتی مهیب بازشد . لولای خشک آن زوزه ای دلخراش کشیدهمچون کسی که به نیشگونی ریز جیغ میکشد و پابرهنه ای درحا
|
|
يکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۸ ۰۵:۲۴
نظرات: ۰
|
|
صحنه های غیر تکراری یک زندگی فصل اول علی ، خوشحال و خندان وارد خانه شد، با کارنامه ای درخشان در دستش، معدل دیپلمش 20 شده بود . دلش پر از شادی بود و
|
|
شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۸ ۱۴:۱۲
نظرات: ۰
|
|
بازی زندگی همه افراد حاضر در بانک ترسیده بودند. سارق تنها، با تهدید اسلحه، از متصدی بانک پول طلب میکرد. حرکاتش ناشیانه بود و با عکس العمل سریع یکی ازکارکنان بانک و رفتنش به زیر
|
|
شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۸ ۱۹:۰۱
نظرات: ۰
|
|
دوباره در لفافه میخواست بره بانک ، ولی جای پارک پیدا نمیکرد ، آخرای کار روزانه بانک بود . باعجله ماشینشو یه جا پارک کرد و بسوی بانک دوید . وارد بانک که شد نگهبان درو بست. چند مشتری دیگه هنو
|
|
پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۸ ۰۳:۵۹
نظرات: ۰
مجموع ۱۵۰ پست فعال در ۳۰ صفحه |