« مرغ الهام »
ما كه در ملك فنا ، كار بقاء ساخته ايم
زين سبب مُلك فنا ، از نظر انداخته ايم
ما كه خود را زِ سر كِبر و ريا ساخته ايم
علم و تقوا و قناعت ، عقب انداخته ايم
تا كه در زُهد و قناعت ، نَـبُوَد راه بشر
در ره حرص و طمع،خود چو گدا ساخته ايم
ما كه در مرحله اول ، نـشناسيم خدا را
در دَم مرحله ي مرگ ، چه بـشناخته ايم
هر چه از صحبت نيكانِ تو بـشناخته ايم
زآن اثرهاي نكو ، صحبت خود ساخته ايم
ما كه نشناخته ايم،جنبه ي اين جسمي خود
كي توان آنچه تو هستي، زِ تو بـشناخته ايم
كار دنياي دني را ، همه ديديم فنا است
زين سبب كار بقاء را ، عَلَم1 افراخته ايم
چشم دل را به بقامان ، نظرش ساخته ايم
لذت ملك فنا ، از نظر انداخته ايم
هر چه در ملك فنا ، ما به جلو تاخته ايم
به همان قد2 به بقاء ، خود عقب انداخته ايم
ما كه برنامه نـداريم ، از اين ملك فنا
تحت برنامه ي عقبي ، نظر انداخته ايم
شورش و غُلغله ي3 ملك فنا ،خود غلط است
صحبت از عاقبتـس ، شور و شر انداخته ايم
رشد جسم است كه منزلگه اين ملك فناس
رشد فكرس ، كه از ملك بقاء يافته ايم
جسم در ملك فنا مي رود ،اندر دَم مرگ
مرگ در ملك بقاء نيست و نـشناخته ايم
سِـرّ آن مرگ كه گفتيم: نه مرگـس به فنا
آن تحوّل زِ فنايـس ، به بقاء يافته ايم
بر لب بام كسي قوقو4 و كوكو5 نـزنيم
مرغ الهام6 خوش هستيم، نه چون فاخته ايم7
مرغ پرواز بقا ايـم به باغ ملكوت
بـر سر شاخ گُلش ، بال و پَـر افراخته ايم
مرغ الهام خوش هستيم ، زِ الهام خوشي
بلبل باغ بقاء ، چهچهه سـر انداخته ايم
مرغ الهام خوش هستيم ، نه چون جُغد خمود
كوكوي شوم نداريم ، نه چون فاخته ايم
گر تفؤل زنم اين رابطه ي مُلك به ملك
اين تفؤل به يقين است ،نه چنين ساخته ايم
بلبل راه بهشتيم ، به باغ ملكوت
در چمنزار جنان ، چهچهه سر انداخته ايم
طوطي گلشن قدسيـم ، در اينجا به قفس
حيف و صد حيف،كه با زجر قفس ساخته ايم
كار دانايـي و دانـش بُوَد از فكر بلند
نه چو كوته نظران ، راه فنا تاخته ايم
حسن از ملك فنا ، هيچ مجو جز ره علم
علم اگر با عملس ، ملك بقاء ساخته ايم
٭٭٭
1- نشان – پرچم 2- اندازه 3- ناله و غوغا و فرياد 4- آواز خروس 5- آواز فاخته 6- وحي- در دل افكندن 7- پرنده اي خاكستري رنگ داراي طوق سياه
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
زیبا بود