پرواز بر بالهای پروانهی تفکر،
پر زدن بر بالهای شبانهی تکلّم،
صعود بر کوچکترین چروکهای
بلندترین قلّههای متروک
برای تنبّه روح،
ایما و اشاره به پرواز دورترین پیله تدبُّر
با سبابهی مرطوب،
خندهدار است.
چه بیهوده است
دست و پا زدن برای شناخت مفهوم
انتهای جهان.
نهایتاً به دیواری خواهیم رسید.
دیوار...؟
دیوار...؟
سفر به ابتدای قبل از ازل؟
یا به انتهای بعد از ابد؟
چه دیوار چینِ زیبایی ست.
دیوار...؟
بله دیوار!
آخر به دیواری خواهیم رسید،
وای....
یادم نبود که پشت هیچ دیواری
خالی نیست.
پس چیست؟
ماندهام انگشت بر دهان
که در قهقرای عقل
چگونه سقوط آزاد را تحمل کنم.
اشکهای زندانیام را باید
در کنج سیاهی ممتد
کوچههای بنبست
از تعلّقات آزاد کنم.
هقهقهایم علت دارند،
دیگر صدای ستاره را نمیشنوم.
درختی لرزان در این نزدیکی ست،
چه بیرحمانه کلاغها
آواز وداع را سر میدهند.
پنج عصر است و فوران آهها،
به دیوار که مینگرم
صدای تَرَک و جِر خوردن آن،
دل و گوشم را میخراشد.
درزهای آن مرا به یاد
بزرگترین دردهای
میراث فرهنگی قرنها میاندازد.
بیا تا بار دیگر از روزنهی دیوار،
منوّر بودنت را به گوش
دل و جان جهانیان برسانیم.
باقر رمزی باصر
بسیار زیبا و جالب بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد