اين روزها
سقفِ آسمان
كوتاه وُ گچي ست،
جهان از خانه ام بيرون نميرود.
خيره شدن به لوسترِ متظاهر
كه با نورِ مصنوعي
تاريكي را فتح ميكند،
كلنجار رفتن با مهتابيِ رنگ پريده
اين فاز و نول برعكس شدهی عصبی
كه مدام پلك ميزند وُ
آرامشم را ميجَود،
يا ترانه سرودن
براي لامپهای كوچك ال ای دی
اين ستارگانِ چشمك زن
كه از كهكشان بيرون زدند
تا ايوان را
محلي برای
قرارهای يواشكی سهيل و ثريا كنند...
روزمرگيِ من است.
مجادلهی يخچالِ گرسنه
با اجاق گازِ خاموش
بر سر رياستِ آشپزخانه
كه تنها نقطِ ضعفشان
ماشين لباسشويیست
تا مباد وسواسِ فكريِ سرگيجه آورش
منجر به خودكشي با لباسچرك ها شود
روزمرگی من است.
روزمرگيِ من
دو اصل مهم دارد:
"برابری و برادری"
اين طعنه را
مدام به مبلِ مستبد ميزنم
تا پاهايش را
از گردهی فرش بر دارد
و زير گوشِ پنجرهی بينا
زمزمه ميكنم:
حواست به نابيناييِ ديوار باشد.
وراجيِ تلويزيونِ دروغگو
تمام كه میشود
تيك تاكِ ساعتِ عجول
برای آينههای افسرده
يادآور حسرتیست
از آلبوم خاطرات
و من بامدادان
با صدای سمفونيِ مگسان توالت وُ
جيرجير تختِ كلافه
در آغوشِ عذاب روزمرگی ميخوابم.
آري اين روزها
سقفِ آسمان كوتاه و گچي ست
و شايد روزي
حواليِ همين سطرها منفجر شوم.
"قرنطينه"
اميرحسين علاميان اسفند ٩٩