دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
« دو تا ديوانه »
دو تا ديوانه بـودن شهـر شيـراز
عمل بر ضد هم مي كردن آغاز
منـم ديوانه تـر بـودم از آنها
بدون رأيـشان گشتـم سخن ساز
تـو گـر ديوانگي را دوست داري
بيـا با ما بشـو اينجا هم آواز1
يكي ماننـد بلبل خوش صدا بود
بُد آن خواننده ي نيك و خوش آواز
يكي ماننـد كفتار2 و خَشن3 بود
بُد4 آن بدگو و بد خوان و بد آواز
يكي اول صدايش صاف و نرم است
به يك صوت دل آرا و خوش آواز
يكي بد رؤيت5 و بدگوي و بد صوت
صدايي صد گِـره ، همچون صدا غاز
يكي خوش رؤيت وخوش خُلق ونيكوست
لبش چون غنچه باشد، چهره اش باز
يكي ديگر قدش كوتاه و زشتـس
رُخـش تاريك و لبهايـش زِ هم باز
يكي با زُهـد و تقـوا و نـمازس
زِ اول ذكر حق را كرد آغاز
يكي با كينـه با مـردم به جنگس
دروغگو هست و وِلگرد و هوسباز
يكـي اول قناعـت پيشـه كـرده
ابد چيزي زِ كس ناكرد ابراز6
يكي چاقو كش و ظلم و پُـر آزار
مداوم پُـر خور و رند7 و هوسباز
يكي دانـا و دانشجـو و دينـدار
به شهرت بود از دينـش سـر افراز
يكي نادان و بي دين بود و بدكار
شده مشهـور غِـش8 و فتنـه پرداز
يكي با راستـي و صـدق و صافـي
سخن با راستـي مي كرد ابراز
يكي بر ضد آن با كذب و نيرنگ
تقلب كار و كج خُلق و دروغ ساز
يكي هشيار وخوش گفتار و خوشروي
سخندان و هنـرور ، نكته پـرداز
به عكسش ديگري خواب وخِرفت بود
به مردم از نهانـش مي گرفت گاز
اگر شعرم بـخواندي ، خنده كردي
بخوان بار ديگر با صوت و آواز
از اين مـردم به دنيـا صـد هزارنـد
زِ تهران و قم هستند ، تا به اهواز
خدايا اين چه وضعي هست و سختس
كبوتـر كـي شود هم راز شهبـاز
كداميـن آدم اين حالـت پـسندد
چرا خوبان به هم نيستنـد دَمسـاز
خدايا ما دو فرد از هم جدا كن
چرا با هم به يك شهريـم ناسـاز
خدا ما بنده ي يك خالق هستيـم
چرا بـر ضـد هم هستيـم زِ آغاز
خدايا ، نكته دان و نكته سنجـي
سخن در نطق ما مي كردي ابراز
خداوندا مگـر مُـلك تو تنگـس
كه ما را روبرو داري چو مقراض9
خدا مي گويد اي كوتاه فكران
بُـرشتي نيست از يك تاي مقراض
من اول آدمـي را خلق كـردم
ملائك نارضـا بودن از اين راز
زِ اول آدم و شيـطان هماهنـگ
به كار خود نماينـد راه خود باز
چو شيـطان سجده بـر آدم نـياورد
رجيم حكم حق شد ، آن زِ آغاز
بشـر را حق برِ تدبيـر من نيست
كه در مُلكم تو كردي بحثي ابراز10
جوابـت را بشـر اينجا شنيـدي
اگر سوزي ، سخن منما تو ابراز
خداوندا تويـي دانـاي دانـش
چرا ما را به هم داري تو ناساز
خدا مي گويد اين حكمم همين است
تو مي خواهي بسوز و خواه مي ساز
تو را كوتاه فكـري بيشتـر شد
چو بَد نَـبْود ، نـگردد خوبي ابراز
اگر آدم بُد و شيـطان نـمي بود
نـمي شد امتحانـش نيك ممتاز
به پرواز اَر طيوري تيز تـر بود
كجا مي شد اسيـر چنگ شهباز
خدا خَلقـت زِ تو بيگانه هستنـد
چرا با تو نـمي باشند همراز
حسن ايراد بـر خالـق نـشايد
كجا طوطي ظفـر يابد به شهباز
٭٭٭
1- صوت- نغمه 2- جانوري درنده 3- زُمخت 4- بود 5- ديدار 6- اظهار – درخواست 7- غدار 8-كينه - تقلب 9- قيچي 10- اظهار- آشكار كردن
حسن مصطفایی دهنوی
برشما
بسیار عالی بود شاعر گرامی
👍👍👍