تا زنده ایم ، درخورِهر نوع اِهانتیم
قربانیِ غرور و بُخل و حسادتیم
ما شاعریم و با قلم اَندَر عبادتیم
ما مُورّخینِ راستینِ ثبتِ صداقتیم
اِلهام گیرِ عالمِ اَسرار گشته ایم
با حِسِّ نابِ شاعرانه در رفاقتیم
هرجا که در گلو خفه گردد صدای خلق
فریاد شکسته در گلوی جماعتیم
ما دشمنانِ باطلیم و دوستدارِ حق
ما پیروانِ مکتبِ عشق و سعادتیم
هنگامِ شادی با قلم ، در رقص می شویم
وقت عزا مَرثیه از جنسِ جِراحَتیم
در یاری جنگاوران ، طبلِ حماسه ایم
در کوی عشقِ دلبر امّا ، بی عنایتیم
از دوستان بی مهری و از دشمنان جفا
می بارد امّا بی صدا و بی شکایتیم
از سردی برخورد ها بُگذر ، چرا که ما
در محفلِ اهلِ قلم هم ، بی حمایتیم
* * * *
در اِنزوای مرگ بارِ تلخِ واژه ها
شعر و ادب بازیچهٔ نیرنگِ سوژه ها
یک عدّه دربند واسیرِ بَحث و نَقد و حرف
بعضی دِگر مِصداقِ آشکارِ کبک و برف
بعضی فقط عنوانِ شاعر را یَدک کِشَند
موی عروض از مااااستِ قافیه بَرکِشند
جمعی لبِ بامِ هنر آیند و پَر کِشند
بعضی در آغوش غزل ها درد می کشند
بعضی تهی باشد زِهردانش درختشان
امّا به روست ، چرخِ نیلوفرنشانشان
عادت شده تعریف و تمجید از گذشتگان
هی حافظ و هی سعدی و تکرار این و آن
آنان به ما آموختند و لیک ، رفته اند
حتّی تعالیِ ادب ، چون ما ندیده اند
در یک فضای مُرده نقدِ زنده می کنیم
ما جامهٔ شعر و ادب را ژِنده می کنیم
با اِدّعا و اِنتقاد و وَصفِ این و آن
از رُشد فرهنگ وهنر آیا بُوَد نشان؟
با یادبود رفتگان و نقدِ یک دگر
گنج ادب را داد ه ایم بر بادِ دردِسر
دارد دگرگون می شود اصلِ زبان ما
دارد پریشان می شود لحنِ بیانِ ما
دردِ زبان مادری را هیچ ، دیده اید
این گویشِ سرشارِ از چِندِش شنیده اید
(سَ خوفی عِجقِ من همه کسم
دوجت دالم عسیسِ من ای نَپَسَم ؟)
بازی کودکانه نیست این حیلهٔ نهان
درمان ندارد این مرض که اُفتاده در زبان
این شوخی پنهان شود یک جدّی عیان
ما شاعریم و غافلیم از کیدِ دشمنان
از یاد بُرده ایم که دو گوش داریم و یک زبان
دو ، گوش باید کرد و آنگه گفت یک بیان
از یاد بُرده ایم که با تفاوت خلق شدیم
در باتلاق تحمیلِ نظرها غرق شدیم
یک دورِ بی نتیجه را تکرار می کنیم
یک ریز رای یِکدگر اِنکار می کنیم
از این شِکاف عدّه ای خوش بهره می بَرند
اندیشه پاک جوان را مُفت می دَرَند
بی زحمت و بی رنج و بَحث ونقد وگفتگو
تحمیل می کنند هر آنچه بخواهند مو به مو
گر چه به جُرمِ زنده بودن صحبتم خطاست
لکن پس از مرگم اَقلَّا این سخن رواست
ما شاعریم و می نویسیم آنچه گفتنی ست
ما می سُراییم هر چه در گیتی سُتودنی ست
گمنام می آییم و می میریم بی نشان
باز آش همان آش و همان کاسه به نرخ جان
یک عمر دمسازِ قلم بودم ولی چه سود؟
زخمِ مرا فرسایشِ کاغذ دوا نبود
در چشمِ یاران خار و چشمی خون ز جورِ غیر
انگار بی مُردن نگردد بختِ ما به خیر
تا زنده ایم هم ترازِ یک عبارتیم
در زیرِبارانِ تمسخر یا جسارتیم
بر بستر خاک سیَه تا سَر نَهیم ما
فخرِ زمین و آسمان ، پیک شرافتیم
هیهات از این میّت پرستانِ زنده کش
کز (که از)ظلمشان یک عمر در عمقِ وِخامتیم
سروده :
علی احمدی ( بابک حادثه )
بسیار زیبا و پر معنی است
گلایه آمیز و آموزنده
دستمریزاد