درود بر میهمانان عزیز صفحه شعر «خواهرخوانده یِ شهری بهشتی»
با توجه به لطف و عنایت و پیشنهاد عزیزان، در مورد بسط معانی این شعر، مطلبی را خدمتتان تقدیم می کنم:
زن مصداقی این نیمایی را کنار می گذاریم. به یک تیپ اجتماعی توجه می کنیم که هر کدام می توانیم دخترها یا پسرهای زیادی در پیرامون را به عنوان مصداق این تیپ قرار دهیم.
من دختری 25 ساله را در نظر می گیرم. باهوش و جذاب و زیبا. کانت و هگل و هایدگر را خوانده است. رمان می خواند. به شعر و ادبیات مدرن علاقه دارد. موسیقی پاپ و ... گوش می کند. خبرهای سیاسی را دنبال می کند. شیک پوش است و مد روز را می شناسد. یوگا و مدیتیشن می کند. وقتی در هانوفر آلمان، یکی با کامیون مردم را زیر می گیرد می رود جلوی سفارت آلمان شمع روشن می کند. اما برای 16 هزار کودک سلاخی شده در غزه «ککش هم نمی گزد.»! شیفته ایران باستان است و وقتی از ساتراپی های هخامنشی حرف می زند دهانش آب می افتد. گاهی با دخترها و پسرهای سمن زیست محیطی می روند در کوه و کمر، درب نوشابه و نایلکس جمع می کنند. روی بوم، نقاشی رنگ روغن می کشد. کارش هم بد نیست. گیتار هم می زند. علاقه مند به سیر و سلوک تصوف هم هست. زیاد مذهبی نیست اما گاهی نماز می خواند و آش نذری درست می کند و روزهای عاشورا هم سیاهپوش می شود و دنبال دسته راه می افتد. باشگاه بدنسازی می رود. شنا می کند. تنیس بازی می کند. ساعت های طولانی با مجازی مشغول است و...
اما حالش خوب نیست. گویا ترکیب همه این ها، چیز خوبی از آب در نیامده است. یک روز هم، تقدیر اینگونه رقم می زند که سفره دلش را پیشت باز می کند و سنگ صبورش می شوی. در همان نگاه اول می فهمی که یک حفره بزرگ در قلبش دارد که فقط با معنویت پر می شود. از آن نوع معنویت ها که آرامش می دهد و امن می کند و امید می دهد. معنویتی از جنس رستگاری ابدی. وقتی می خواهی به یک زبانی از معنویت برایش بگویی «پس می زند». نه اینکه منطق حرفت را رد کرده باشد بلکه کانون سخن را معتبر نمی داند. به بیان جامعه شناسی، «دین گریز» شده است و تو نماینده همان جماعتی هستی که این دین گریزی را در جامعه پدید آورده اند. متاسفانه شانسی برای تاثیرگذاری نداری...
بر می گردیم به نیمایی «خواهرخوانده یِ شهری بهشتی». این شعر به بیان سمبلیک چه می خواهد بگوید که او نمی خواهد بشنود؟!
مفهوم «شهر» سابقه چند هزار ساله در تاریخ فلسفه دارد. برخی از معروفترین ها را برایتان می گویم. افلاطون به مدینه (شهر) فاضله اشاره می کند. ارزش ها و فضیلت های این شهر را بر می شمرد و در مورد مناسبات بین شهروندان توضیح می دهد. شهر افلاطون سازه ای فیزیکی نیست. یک نهاد است. الگوی روابط است که می توان مصداق شهری نیز داشته باشد در عالم امکان.
صدها سال بعد یک شهر دیگر در تاریخ معروف می شود. مدینه النبی. برای اولین بار الگوی نظری منسجمی در جهان واقع تحقق پیدا می کند. این شهر هم، نظام ارزشی و مناسبات خاص خود را دارد.
چند صد سال بعد، دوباره معلم ثانی یا فارابی (ارسطو را معلم اول می دانند)، در جهان اسلام از مدینه فاضله و مدینه ضاله می گوید. دیگرانی هم در مورد شهر گفته اند که از آن می گذریم.
شهر جمعی از انسان ها را در بر می گیرد که در بطن یک کلان گروه قرار می گیرند و با هم رابطه دارند. شهر مظهر تقسیم کار ارگانیکی است. در شهر است که فلسفه، ادبیات، معماری، هنرهای تجسمی، موسیقی، زیرساخت ها، سلاح، تجارت، حکمرانی و ... شکل می گیرد. دین الگوی روابط و مناسبات خاصی را برای این شهر تجویز می کند که با هر شهر دیگری متفاوت است. حالا اینکه برخی به نام دین سر دین را می برند و در شهر خرابکاری می کنند داستان دیگری ست...
شهر زمینی که دین طرحش را ریخته است بر یک نظام ارزشی مستحکم استوار است. ارزش دارد و هنجار. مناسبات این شهر نه بر مبنای قرارداد اجتماعی دو طرفه و دوسویه بلکه سه طرفه و سه سویه است. من، دیگری و خدا. توصیه های فراوان دارد به شهروندان:
مال یتیمان را نخورید. زنا نکنید. انفاق کنید. مبادا همسایه تان گرسنه باشد و شما سیر. به کهنسالان احترام بگذارید. عبادت کنید. به پدر و مادر نیکی کنید. از مظلوم حمایت کنید. بر ظالم بتازید. امر به معروف کنید. نهی از منکر کنید. دروغ کنید. ربا نخورید. غیبت نکنید. به حیوانات آزار نرسانید. علم بیاموزید. اسراف نکنید و...
معمار این شهر خداست. اوست که طرح کلی این شهر را ریخته است. ما هستیم که می توانیم با نظر معمار آن را بنا کنیم. این شهر همزمان (زمانی که خطی نیست و دورانی نیست و همزمان گذشته و حال و آینده برهم تاثیر دارند.) با شهری در جهانی دیگر پیوند دارد. می توان آن را خواهرخوانده این دانست. مگر نه اینکه شهرداران دو شهر در دو کشور مختلف زمانی که شهرهایشان پیوند عمیقی دارند یا قرار است پیوند عمیقی داشته باشند آنها را خواهرخوانده اعلام می کنند. پیوند شهر زمینی و شهر بهشتی بسیار عمیق است. معمار بین این دو شهر، معبری گشوده است که بین آن دو تبادل صورت می گیرد. از شهر زمینی «نیت» و «عمل» به بالا می رود و در آن سو، کاخ ها برافراشته و باغ ها رویانده می شود. از سمت شهر بهشتی هم امداد الهی و فرشتگان و ... است که در معبر جریان دارد به سوی شهر زمینی...
وقتی کسی در کوه یا بیابان گم می شود در هزاران کیلومتر مربع، شهر مبدا و شهر مقصد به سهولت پیدا نمی شود. اگر بین دو شهر معبری باشد هر جای معبر را که پیدا کنی به هر دو شهر می رسی...
دختر یا پسر داستان ما، اگر این معبر نورانی را فهم کند آن وقت شهرش را پیدا می کند یعنی در زمین وارد مناسبات خاصی می شود. همان روابط و مناسباتی که معرف نهاد شهر زمینی پروردگار است. این شهر لزوما جنبه فیزیکی ندارد بلکه می تواند مناسباتی باشد بین جمعی کوچکتر در بطن جمعی بزرگتر در شهرهای کنونی ما. شهری که ظاهرا نیست اما کارکرد دارد. آرامش می دهد و امن است و تعالی می بخشد...
اگر او معبر را فهم کند همزمان شهر بهشتی را هم نقد می کند.
آدینهروزِ همگی شما ارجمندان بخیر و شادی
بااجازه از محضر یکایکِ شما بزرگانِ ادیب و مدیر عزیز سایت استادسیّدفکری احمدی زاده و تشکّر از لطفِ زحماتِ شبانه روزی ایشان و همکاران شان در برگزاری محفل ادبی بین المللی شعرناب ؛ چند خطی به شکل تمرین مشق و مرور و یادآوری ، راجع به نیما یوشیج و تحوّل آفرینیِ نوگرای نیما در شعر فارسی ذیلِ دلگویه ی استاد زراعتی دانشمند می نویسم .
زنی را میشناسم
در غبار دوردستِ خاطرهگاهی
که گم کردهست شهرش را
فسانه اطلسی دارد ولی ترسان و سرگردان
نمییابد رَهی هرگز
دریغا کاش میدانست
که شهرش هست خواهرخوانده یِ شهری بهشتی
میان این دو شهر از خاک تا افلاک
گشوده معبری معمار
«ابدبنیاد» و نورانی
نگاهش را اگر بر آسمان دوزَد
بیابد معبر و شهرش
و خواهرخوانده یِ شهرش
دریغا کاش میفهمید
همان طور که قبلاً نیز در همین سایت شعرناب عزیز یا به قول شما بزرگان ( دانشگاه ناب ) در نقدنویسی ها برای اشعار گرانقدران فرهیخته اشاره کرده ام ؛ شعر نیمایی پیروِ بحرطویل و نثرِ موزون است که پایانِ جملات یا سطور در آن ، «بند» نامیده شده است . بنابراین قبل از حضورِ شعرِ نیمایی ، به مصاریعِ قالبِ بحرطویل هم ، بند می گفتند .
- در شعرِ نو و نیمایی نیز عینِ قالبِ بحر طویل سُرایی ، ذکر و قیدِ تساویِ اَفاعیل وجود ندارد امّا کوتاه و بلندیِ مَصاریع در شعر نیمایی جزوِ اساسِ کارِ شعر است ولی با این تفاوتِ رویکردی و مهم که در شعرِ نیمایی زحافِ ترکیبی هم می توان آورد ؛ نیز با این فرقِ آشکار که در شعر نیمایی استقلالِ مصاریع با پایانبندیِ آنها ، رعایت می شود ؛ یعنی با یک زحاف یا سکون ، تسلسل و توالیِ افاعیل ، متوقف میگردد و پایان می پذیرد که این پدیده خود سببِ استحکامِ بُنیهی چنین اشعاری است.
اگرچه دلگویههای موزون و متونِ منثورِ مسجّع از قرونِ متمادی تا الان ، در اشعارِ اهلِ قلم و شاعران و نویسندگانِ دانشپژوهی چون نجم الدین ها در رسالات و کُتُب ارزشمندی مثل مرصادالعباد ؛ یا خواجه عبدالله انصاری در مناجاتنامهی زیبایش یا زیدری در نفثهالمصدورش یا حکیمجُوینی در تاریخ جهانگشای خود و یا همین سعدی عزیز در گلستان اش و جامی عزیز در بهارستانِ ناب اش و .... تاکنون در اشعار نیمایی سرایان عزیز معاصر ، هریک به زیباییِ منحصربفردی آورده اند ولی تحولآفرینیِ مآثرِ نیمایوشیج پس از سفرش به غرب را در این زمینه ، هرگز نمی توان نادیده انگاشت .
- راستش به این دلیل که علیرغمِ اکثریتِ خط خطی های خودم و در غزلنویسیهایم ، طرفدارِ اشعارِ کوتاهِ ایجازیِ بلندمعنا هستم و انصافاً آنقدررر سرودهی عالیبیان و حکمت آموز استاد زراعتی ارجمند باوجودِ کوتاهی ِ سطور ، دلپسند و از جمیعِ جهاتِ ساختاری و درونمایگی ، زیباست که این نگارهی شریفشان ، و لطف دعوت خود ایشان در سمعاً و طاعتآ بودنم بر امر استاد زراعتی نیکنهاد و بزرگوار بهانهای شد تا راجع به ایفای نقشِ تحوّلآفرینِ نیمایوشیج در این زمینه در ادب معاصر ، که بتدریج در پیمایِشی نوگرا ، باعثِ بروزِ شعرِ امروزی و بویژه سپیدِ شاملویی و موجنگاریها در روندِ تعالیِ معنابخشی شعرِ کنونیِ ایران و ساختارشکنیاش ، گشت ؛ به اختصار هم که شده ؛ چند سطری بنویسم .
- یقیناً دو عبارتِ (( نقدادبی و انتقاد )) مفهومهایی جداگانه و مُتباین از یکدیگر به لحاظِ کارکردی هستند و در نقدادبیِ یک اثرِ هنری ، پُروسه ای همراه با تقویتِ محاسنِ نگاشت در جهت ارتقای کمی و کیفیِ اثر و مَحوِ تدریجیِ معایبِ آن ، بدور از هرگونه لفّاظیهای تعریضگونه و کنایاتِ دِلشکن ، جزوِ اهمّ ِ کارِ نقادان و روندِ اصولیِ آن بایستی باشد .
- نخست آنچه دراین شعر برای دیدگاهها بارزتر است کوتاهی کلمات در قالب ایجازی بلند معنا و جنبهی سوررئالی و داشتن اندیشه ای آرمانی و معناگرا بودن این شعر است و اغلب شاعرانِ نیماییسُرایِ معاصر نیز در کل از شاعرانی هستند که به آرایهی ادبیِ ایجاز و نیز تکرار ، توجّه خاصی دارند؛ زیرا این صنایعِ ادبی اگر درست و دقیق در اثنای متنِ سرودهها بکار گرفته شوند ؛ یقیناً موجب لطافتافزایی و زیبایی در حیطه های موسیقیایی و آوایی ِ شعر و ترتیبدهیِ ظریفی به شَکیل بودنِ شعر خواهند بود.
- چنان که واقفید تعریف صنعتِ تکرار در واقع کاربردِ بیش از یکبارِ هجا یا کلمه یا کلماتی در جمله یا بیت است ؛ ( البته اگر درحروف باشد؛واج آرایی و نَغمهی حروف است ) نیز یکی از پارامترهای قالب ادبیِ نیمایی را پس از تکرار همین ایجازگویی ها است که به خود اختصاص می دهد و بیشتر در گونه ی بدیعِ لفظی ، برای تاکید و یا به قصدِ تعظیم و تنبیه و بزرگداشت ، در جهت بسط معنای کلام با کوتاهترین و مآثربیانترین واژگانِ برگزیده در قلم شاعر به کار می رود.
- اگرچه این تکراروایجاز در عادیگوییها اصلاً به هیچ وجه شایدخوشایند نیست ؛ اما برعکس در سبکهای ادبی بویژه در شعرِ کوتاهِ استاد زراعتی در سِیرِ مقاصدِ بَلاغی و آرایشِ کلامی و یا برحسبِ ضروریّاتِ شعری به نظرم بهرهمندیِ درستی داشته است . در خصوصِ این جستار ، با تجزیه و تحلیلِ دَواوینِ ادبی پیشینیان و امروزی ها و اشعارِ زیبای اهلِ هنر ، می توان انواعِ آرایهی ایجاز و تکرار را در صورتهای مختلفی مثل : تکرارِ واج و هجا ، تکرارِ واژه ، عبارت و اصطلاح و جمله و مَضامین و ضرب المثل نگاری ها ، به شیوه های هنرپرور ، مشاهده و استخراج نمود.
همانگونه که عرض شد در نمودِ قالبِ نیمایی ، اشعار به جای چیدمانی از (( ابیات )) ، از چند (( بندِ بههم پیوسته)) ، تشکیل می شوند ؛ که این بندها در همراهی با قافیه ، در طولِ سروده ، ارتباطِ معنایی و سازه ای و آوایی را باعث می شوند.
- شعر نیمایی با وجودِ حفظِ وزنِ عروضیاش ، مویّد به ترتیبِ یکسانآوری و هماندازهی هجاها و ارکانِ عروضی - به هیچ وجه - نیست.
- در واقع علیرغمِ نحوهی ساختاری در شعرِ کلاسیک ، با انواعِ قوالبِ سنّتیاش یعنی : ( قصیده و غزل و مثنوی و رُباعی و دوبیتی و ترکیببند و ترجیعبند و ترکیب بند و مسمّط و مُخَمّس و قطعه و ملمّع و تکبیتی و بحرطویل ) که در همگی ِ انواعِ آن ، مصاریع در تعدادِ هجا و ارکان ، هماندازه بودهاند ؛ مصاریع یا سطورِ شعرِ نیمایی با توجه به معنا و موسیقیِ کلام ؛ عین ضربان قلب در نوسان اند و دائماً کوتاه و بلند میشوند که در واقع ((( اصلِ کوتاه و بلندی ِ مصاریع ))) یکی از ارکانِ اساسی در شعرِ نیمایی محسوب است که در این دلسروده ی کوتاه اما بلندمعنا هم این اصل به شیوهای خوشپرداخت و آهنگین رعایت شده است.
- اینسان از شعرِ معاصر ، یعنی شعرِ نیمایی و به تَبَعِ آن سپید و موجِ نو و آزاد ، مقیّد به تکرارِ قافیه در پایانِ ابیات نیستند ؛ بلکه هر کجا نیاز به قافیهآوردن در شعرِ نیمایی - باتوجه به موسیقی و آهنگِ شعر ، احساس شود ؛ از آن استفاده میگردد.
به قولِ خودِ نیمایوشیج به صورت تعریف در چارچوبی خاص ، قافیه (( زنگِ مطلب )) است . که در شعرِ نیمایی نقش آوایی و موسیقیِ بیرونی را قوافی بر عهده دارند .
چنانکه در شعر استاد زراعتی ارجمند نیز صنعت ادبی حسآمیزی و مهارت و خلاقیت در واژه گزینی ایهامی در عباراتی مثل (در غبار دوردست خاطرهگاهی / فسانهی اطلسی / ابدبنیاد و ...) این وظیفهی دلی را بهخوبی انجام داده است .
کلاً هدف از تغییراتِ واضح و بحثبرانگیز در شعرِ نیمایی ، همسو گشتنِ زبانِ شعر با موسیقیِ درونیِ کلام و اجتناب از محدودیتها و یکنواختیهای حاکم در شعر سنّتیِ فارسی و البته حرکتی پویا و مُستَمَر داشتن در جهتِ گستردگیِ مَنویاتِ باطنیِ به سویِ قلم و رویِ کاغذ آمدهی نگارندگانِ این نوع شعر است.
آنچه که محتوا و درونمایهی قالبِ نیمایی (( چه به شکل ِ کوتاه نگاری و چه بلندنویسی )) - که حتماً با چامک و هایکو و انواعِ آن در وزنگرایی ِ خاصاش تفاوتها دارد - و بر شیوه ی پَردازشیِ آن استوار است ؛ مسائل اجتماعی و سیاسیِ روز است.
شاعر از مفاهیمِ انتزاعی و دور از اجتماع ، اغلب فاصله می گیرد و هر چه تمامتر به مسائلِ انسانیِ زمانهی خودش و دنیای پیرامونش رغبت دوچندان دارد .
شاعر شعرِ آزاد ، از طبیعت ، از تجربیات فردی و اجتماعی ، از عواطف و احساسات ، از عشق و ارتقای سطحِ آگاهی ِ بشریت و حتی از فُرم گرایی های هنرسوی ، برای سرودن اشعارش بهره میبرد و شخصاً خودش در اثنای شعرِ خودش حضورِ پُر رنگی دارد.
یک ( من یا منِ نوعی) در شعر نیمایی همواره به تلاطمِ افکار از بُعدی فرازمانی و وَرازَمینی در جریانسازیِ شعر به نگرش و پویِشی ارتقایی مشغول است.
- شعرِ نیمایی شعری است که نوعِ نگرشی ژرف و بُنیادی به مسائلِ انسانی در ابعادی جهانی دارد و اهمیتی که شاعر برای پدیدههای اجتماعی و رَوندِ رو به رُشدِ جوامع ، قائل است را به خوبی در بیانش می توان مشاهده کرد ؛ در این نوع شعر ، شاعر دربارهی دغدغههای اجتماعیِ دورانِ معاصرِ خویش مینویسد و خودش را در قبالِ جامعه اش حتماً مسئول و سَهیم میداند.
- جزئیاتپردازی ، که خصیصهی هنر است در توجّه به طبیعت و مادی بودن شعر نیمایی ، وجه تمایزِ آن با اشعار ذهنیگرا و کلیگویِ شعرِ کلاسیک است.
- در اشعار نیمایی ، صنعت اِبهام و البته ایهاماتِ چندمعنایی و البته تضاد یا طباق ، موج می زند و خواننده را وادار به تفکّر و مَکث در این مقولاتِ تُرداندیشِ مندرج در عمودِشعر میدارد.
- دیدِ فلسفی و تامّلمدار با زبانی نمادین در اشعاری چنین ژرفاندیش با رویکردِ سمبولیسم ؛ بُروزی چندلایه داشته و برای درک بهتر آن به دقت ، درنگ و تحلیلی دانشپژوه نیاز است.
- نیما یوشیج ( علی اسفندیاری ) بهشخصه در اشعارش از واژگانِ محلّی مانند داروَگ ، چماز و سیولیشه ، میم رز و امثالهم به کرّات استفاده کرده است و همانطور که گفتم طبیعتگرایی یکی از عناصر پُررنگ و طمطراقی در سروده های این نوع اشعار است.
شاعران متمایل به سبکِ نیمایی نیز با توجه به اقلیمِ جغرافیایی مختصی که دارند ؛ بارها از این روش برای سرودن اشعارِ نو با بیانی ساده اما مفهومپرداز و درنگسوی بهره مند بوده اند. عین اشارات در این شعر مذکور .
که گم کرده ست شهرش را...
نگاهش را اگر بر آسمان دوزَد
بیابد معبر و شهرش
و خواهرخوانده یِ شهرش
توجّه به آواها و صداها و صُوَرِ خیال و خلق موسیقیایی کلام در اشعار نیمایی ، آزادیِ گسترهتری برای قلم فرسایی در حیطه ی آرمانی و معناپروری دارد .
شاعران این سبک از صداهای پرندگان و جانداران و حتی اشیای بیجان هم مانند ساعت و سنگ برای هویتبخشیدن به اشعارشان در بکارگیری صنعت ادبیِ جاندارنمایی و تشخیص ادبی ، استفاده میکنند که از نکات جذاب اشعار نیمایی استفاده مکرر از صور خیال است. جان بخشی به اشیا را به وضوح میتوان در این سبک شعر مشاهده کرد. از جمله این جان بخشیها در شعرهای خودِ نیمایوشیج میتوان به ترکیبات جالبی مثل ساحل آشوب و عطسهی شب و استخوانِ آرزو اشاره کرد که در شعر آقای زراعتی ارجمند نیز چنین است .
- شاخصه ی هنجارگریزی و خلاقیت در بکارگیریِ اصطلاحات جدید و متفاوتی که در اشعار نیمایی ، آن هم برای نخستین بار در جهتِ تعالیِ معناپروری در ذهن و کلکِ خود شاعر خلق شدهاند مثل این نوآوری های آهنگین در شعر زنده یاد نیما :
جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی
ترْکیده آفتاب سمج روی سنگهاش...
«بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من
که ذرّهای با آن نشاطی نیست
و جدار دَندههای نِی به دیوار اتاق
دارد از خشکیِ خود میترکد » ... از جمله کارکردهای نو و جدیدِ نیمایی در شعر هستند که در اشعار استاد زراعتی هم این اصطلاحات و آوای نوراندیش و به قولِ مولوی [ تازهسخن ] به زیبایی تمام نمایان است.
هان سخنِ تازه بگو تا که جهان تازه شود = مولوی
میانِ این دوشهر از خاک تا افلاک
گشودی معبری معمار ...
ابدبنیاد و نورانی .
- استفاده ی زیبا و مُضمَرگونه از سه صنعت ادبی تعقیدِ لفظی و ایهام و کنایه ، توامان در عبارت ِ ( خواهرخواندهی شهرش)
که نهادِ خیراندیش و فهیم و فخیم شاعر را با سبکی سوررئال و ماوَرانگر در این جملهی شاهکار با طرحِ واژگانی زُلال در رَوندی به چیدمانیِ هماهنگ چونان قطراتِ جاریرود و قطاریسوت در سفرِ نوشتن ، آورده است که منویات درونی این کلکِ سبزنگار بر نگرانی و تشویش ِ سرنوشتِ لحظه به لحظهی رو به زوالِ از خودبیگانگی های اکنون و آینده ی مخاطبانی تاریخنام و مردمانش ، اذعانی موکّد دارد :
( دریغا کاش می فهمید...) .
- یک نکته اینکه : درباره واژه ی اوّل شعر ِ ژرفاندیش و دلپسندِ ( خواهرخوانده ی شهری بهشتی ) حتی باوجود قرینهی گویا و رسایی به نام ( خواهر یا خواهرخوانده) که یقیناً نیت نگارنده ی عزیز اظهار نقش متعالی و اصلی و اساسیِ بانوان در جامعه جهانی بوده است ؛ ولی چون منظورشان به قولِ خودشان در توضیحات آموزنده شان ، به طور اعم کلمه ی ( انسان) بوده است ، به نظر شخصی ام البته و با توجه به برداشت های متفاوت و گوناگون جمیعِ خوانندگان ، بهتر بود که به جای این واژه ی ارجمند ، کلمه ی ( فردی / کسی ) در جهت وسعتبخشی به معانیِ سطور بکاربرده می شد :
( کسی را یا فردی را ) می شناسم
در غبار دوردستِ خاطرهگاهانی
دربارهی دیگر ابعادِ محتوای متعالی و ارجمند شعر ، قبلاً درهمین صفحهی حکمت آموز چند سطری نوشته شد .
از اطالهی کلام و اغلاط احتمال املایی در
سریعنویسی ام هم که العفوووو ..
سپاس و درپناه امن حق
همگی سلامت و دلشاد باشید