صادقانه
چه گوشخراش است ،
این سکوت
چه دردی دارد ،
این رکود
چه بوی گندی متصاعد میشود ازاین پارک
معلومست دیگر،
با اینهمه پخشِ کود
پرسه ام مشمئز میشود ، ازآمدنش
کاش بود دراین حوالی لااقل چند عود
اینجا انگار، آخر دنیا بود
لباس مندرس ام ،
خجالت نمیکشد انگار
با اینهمه نخ کِش ،
با اینهمه آس و پاس، تار و پود
چه میخواستم و چه شد
فکرصعود ، تبدیل شده به خودِ خودِ فرود
مردی می آید از دوردست با یک کلاه خوود
او مجهز آمده و من همینم که هستم
یه صادقانه ی ، ازهمه جا بی خبر
پُراز ایثار و اگر داشتم ، پُراز جود
یه با وجود
لعنت برهر بی وجود
درمیانه ی اینهمه وارونگی ،
درمیان اینهمه دود ،
یکباره انفاکتوس ، امانم را بُرید
افتاده ام روی کودهای پخش دراین شهرِبی قانون
اورژانس قول داده به یک عابر، که بیاید زود
اما بی قانونی دراوهم نفوذ کرده
روحم میرود درآسمانی چون رود
نچسبیدم به روحم که نرود ،
آخرازاینهمه ماندن و ماندن ، چه سود ؟
بهمن بیدقی 1403/9/25