... سهشنبه چای مینوشیدم ز فنجان
عمو دم کرده بود و پای قلیان
نباتی بود و خرما بود و قندان
و بحثی بس عمیق، در باب انسان
چو مرد عالمی باشد وی الحق
بیارم از برایت لبّ مطلب
ز داغِ نعلبکی چون جرعه نوشید
نکات زیر از لبهاش جوشید:
« آنانکه ندانند در سینه چه حسّیست
اطلاق کنندش به یقین عشق بهشتیست!
میل به بی شرطی مهر مادرانه است
جاماندهٔ خودخواهی خام کودکانه است
ترس از تنهایی و اضطراب دوریست
از واکنش ذهن به انگیزهٔ جنسی است
یا حسّ تملّکی است بر فرد دگر
آمیزش و امتداد این نوع بشر
یک محیط امن با رشد پر ثباتی
تضمین تنازع بقای نسل آتی
مگر از علم راه بهتری هست؟
که گوید کار هورمون بوده و بس! »
بسی هم صحبتی با او اثر کرد
مرا روشن چو شمعِ شعلهور کرد
که علم است آری آن پاسخ که باید
مرا راهِ دگر هرگز نشاید
به استدلال و استنتاج و تشریح
بیاور پیش آماری به تصدیق
وگرنه نزد ما صحبت بکن کم!
که در بحثت عدلّه نیست محکم
نزن حرفی، که من مردِ حقایق
گشتم، ندهم گوش به اوهام خلایق
وقایع را بفهم از واقعیّات
نباش اهل خیالات و خیالات
خیالات است عشق از مردمی گیج!
همه هیچ و همه پوچ و همه هیچ!
پایان
( تقدیم به عاقلترین دوست و داناترین عمو، بردیا و رضا )
میم موسوی
۱۳۹۸
بسیار زیبا و منطقی بود
ولی در مثل
"پای استدلالیان چوبین بود"