سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 15 آبان 1403
    4 جمادى الأولى 1446
      Tuesday 5 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۱۵ آبان

        نوبت دوم مطب

        شعری از

        مهرداد مانا

        از دفتر شعر مانا نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۹ ۲۰:۲۳ شماره ثبت ۹۴۳۰۹
          بازدید : ۲۵۳۱   |    نظرات : ۱۴۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مهرداد مانا

        _مرا به جلجلتا ی جدایی کشاندند
        فریسیانی که اندوهشان را بر شانه ی انجیل مانا میگریستند
        و اولین سنگ را العاذر ناسپاس به پیشانی ام زد ،
        که خود زاده ی نفسهایم بود .
         _ باز هم برگشتی به شیشه ؟
        _ به شیشه برنگشتم دکتر
        شیشه ی هرچه شعرست شکسته در چشمانم
        اصلا چیزی در گلویم گیر کرده که نه قی میشود و نه قورت می رود !!
        _ بداهه ای بگو تا بشنوم
        _ اهل بداهه نیستم 
        اما چراغ چشم زنی روشن که می شد ،
        شاعرانه شب را فراموش می کردم
        توفانکی از سو ی کلمات می آمد و بافه های خیالم را باد می برد ...
        _ این خود بداهه ی بی غایتی ست !!
        _ نه دکتر ، پرخاش و پرسش است که در هر سروده ام ماسیده است
        من یادگار یخساران پیش از خورشیدم
        اهل بداهه نبودم به خدا
        اما تو بگو دیدن بدر کامل در بادیه زیباتر است
        یا تماشا ی منیژه از پنجره ی چاه ؟؟
         _ از بیماری ات بگو . شاهنامه در خواب نقالان مرده است !
        _ آه حکیم توس را صدا کنید  تا به این ابیات بی بهانه بگوید ،
        آن  پهلوان پرخاشجو را به امداد اندوه ما بفرستند
        که بدهکار هزار بوسه و بغلیم
        اهل بداهه نبودم ، لبانش را اما پیش از آنکه ببوسم ،سروده بودم..
        _ پس بیمار نیستی دلت لب می خواهد !!
        _ آخر لبهایش لبخند لاله و اندوه ارغوانند دکتر
        و گونه هایش از شرم ، هرکدام سیب سرخی هستند در ین سروده
        که گناه نخستین را توجیه می کنند .
        اهل بداهه نبودم از نی نی چشمان زنی به این شعر رسیدم
        که طلبکار شب و ستاره بودند .
        _ برایت نسخه ا ی میپیچم : گور و گلایه و گریه ی بیگاه ...
        آنقدر غرقه شو تا سبکتر شوی . شاید جانت بدر رفت و
        این غافله ی غفلت به موطن هوش رسید ....
        _ آه دیگر ترانه نخوان توماس
        زخم صلیب  من از تردید تو تازه تر شد ...
        _ لطفاااااااا مریضضض بعدیییییی !!
         
         
         
         
         
        با احترام و تکریم بسیار ، خدمت استاد نازنین و دانای دلسوزم ، جناب آقای بهروز عسگرزاده ....  امید که این تحفه ی ناچیز ، مقبول طبع نازنینش افتد . ضمنا دوستان توجه کنند که این قطعه ، گفتگوی یک بیمار روانپریش و مشکوک به مصرف روانگردان است با دکترش ، بهمین جهت پرش محتوا دارد و از این شاخه به آن شاخه میپرد . این روایت پنج قسمت است که دو قسمت آن ( نوبت اول و دوم مطب ) در همین سایت شریف منتشر شده است . 
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر
        ۹۸ شاعر این شعر را خوانده اند

        محمد قنبرپور(مازیار)

        ،

        محمد امیری

        ،

        مهرداد مانا

        ،

        عباسعلی استکی(چشمه)

        ،

        سارا رحیمی

        ،

        منیژه قشقایی

        ،

        لاله رمضانپور

        ،

        سیدحسن خزایی

        ،

        طاهر بهادرانی

        ،

        منوچهربابایی

        ،

        ابراهیم آروین

        ،

        محمد باقر انصاری دزفولی

        ،

        طوبی آهنگران

        ،

        ابراهیم هداوند

        ،

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)

        ،

        اميرحسين علاميان(اعتراض)

        ،

        مدیر ویراستاری

        ،

        محمد رضا خوشرو

        ،

        مجتبی شهنی

        ،

        پریسا مصلح

        ،

        بهرام معینی (داریان)

        ،

        آرش خرم فر

        ،

        آرزو عباسی ( پاییزه)

        ،

        مجید قلیچ خانی

        ،

        ملکه زمانپور

        ،

        فروغ فرشیدفر

        ،

        فاطمه رضایی برما(آینه عدم)

        ،

        مجتبی شفیعی (شاهرخ)

        ،

        سجاد بحری

        ،

        شکوفه مهدوی (بهارانه)

        ،

        مصطفی فرزین

        ،

        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)

        ،

        زینت جلالی نژاد ( زینا)

        ،

        اصغر ناظمی

        ،

        گلاله ناصری

        ،

        عليرضا حكيم

        ،

        رسول علی محمدی

        ،

        یارا حقیقت

        ،

        ندا شاه علی

        ،

        سيد هادی حسینی(هادی)

        ،

        پرستو پورقربان (آنه)

        ،

        گیتی صالح

        ،

        سید محمدرضا لاهیجی

        ،

        معصومه خدابنده

        ،

        حدیث ابراهیمی (سوگند)

        ،

        لطیف عمران پور

        ،

        بهروز عسکرزاده

        ،

        مهدی معتمدی

        ،

        آرزو نامداری

        ،

        پژمان بدری

        ،

        مریم کاسیانی

        ،

        درویش حسین ندری

        ،

        آرمان پرناک

        ،

        مهرداد عزیزیان بی تخلص

        ،

        سحر غزانی

        ،

        مینا فتحی (آفاق)

        ،

        علیرضا محمدی

        ،

        نگین امیری

        ،

        سمیه قیاسی

        ،

        فرانک برادران تخلص فاخته

        ،

        دانیال شریفی ( دادار تکست )

        ،

        ابراهیم حاج محمدی

        ،

        آذر مهتدی

        ،

        ندا عبدحق

        ،

        سید حاج احمدی زاده(ملحق)

        ،

        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)

        ،

        محمد راد

        ،

        سعید صادقی (بیدل)

        ،

        محمد (هوداد)

        ،

        بهنود کیمیائی

        ،

        مهدی بدری ماشمیانی(دلسوز)

        ،

        رامینه خوشنام

        ،

        فرهاد شریف

        ،

        امینی

        ،

        سلمان مولایی

        ،

        علیرضا شاه محمدی (عشاهیر)

        ،

        زهرا خاکساری

        ،

        فاطمه کیانی(میترا)

        ،

        مهدی محمدی

        ،

        علیرضا عالمی

        ،

        عیسی نصراللهی

        ،

        محبوبه امیری

        ،

        حمیدنوری(احمد)

        ،

        سارا پیروتی (رها)

        ،

        کیمیا طولابی

        ،

        موسی ظهوری آرام(آرام)

        ،

        غلامحسین جمعی

        ،

        محمد جواد عطاالهی

        ،

        مهدي حسنلو

        ،

        عاطفه بابازاده خمیران

        ،

        حامد صمیمی

        ،

        تاراناصری راد (خاطره)

        ،

        محمد خوش بین

        ،

        وحید سلیمی بنی

        ،

        پریسا کلهر

        ،

        امین فرومدی

        ،

        حمیده قاسمی (اشک)

        ،

        فاطمه یاراحمدی ،روشنا

        نقدها و نظرات
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۰:۴۹
        ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ

        درود جناب مانای بزرگوار و نیکوسرشت!
        شعر پرمحتوا و نابی را به اشتراک گذاشتید.
        چند روزی به جهت مشغله‌ی نوشتاری در مجازی فعّال نبودم و امروز هم که به سایت سرزدم، به جهت کمبود وقت بخش نخست از این شعر پرمفهوم را واکاوی می‌کنم و مابقی را به اهل فن وامی‌گذارم:

        🍃🌸🍃

        _مرا به جلجلتای جدایی کشاندند
        فریسیانی که اندوهشان را بر شانه‌ی انجیل مانا می‌گریستند...
        و اولین سنگ را العاذر ناسپاس به پیشانی‌ام زد؛
        که خود زاده‌ی نفسهایم بود...


        بخش آورده شده، ضمن داشتن مراعات نظیر میان واژگان و تلمیحاتِ تاریخی، دارای آرایه‌های ادبی دیگری نیز هست؛ از جمله آرایه‌های ادبی و مفاهیم واژگانی آن عبارتند از:
        * جلجتا: جایی که مسیح مصلوب گردید.
        جلجتای جدایی: تشبیه بلیغ و واج‌آرایی.

        * فریسیان: گروهی از یهودیان و در اینجا می‌تواند استعاره باشد از بهانه‌گیران و کسانی که در راهِ به‌هم رسیدنِ عاشق و معشوق، سنگ می‌اندازند و مانع ایجاد می‌کنند.

        * العاذر یا لازاروس شخصی است که عیسی او را زنده کرد. در اینجا نماد قرار گرفته برای اشخاص بی‌چشم و رو.

        * سنگ زدن یا سنگ انداختن کنایه از: اشکال تراشی؛ مانع پیشرفت کار کسی شدن. حالا سنگ بر پیشانی زدن: به نظرم عبارتِ کناییِ مانایی است به مفهوم ضربه زدن؛ آزار و اذیت رساندن.

        *زاده‌ی نفس‌هایم بود: اشاره دارد به همان دم مسیحاییِ عیسی که مردگان (از جمله العاذر) را زنده می‌کرد؛ و بیماران را بهبودی می‌بخشید.

        *
         _ باز هم برگشتی به شیشه؟
        _ به شیشه برنگشتم دکتر
        شیشه‌ی هر چه شعرست شکسته در چشمانم...

        * شاعر واژه‌ی «شیشه»: را در دو معنای متفاوت به کاربرده است؛ پس در اینجا این واژه جناس تام دارد.

        *
        _ به این بخش از شعر، بیشتر دقّت کنید:

        شیشه‌ی هر چه شعرست شکسته در چشمانم؛
        اصلا چیزی در گلویم گیر کرده که نه قی می‌شود و نه قورت می‌رود...

        در این بخش از شعر، بی‌نهایت مفهوم گنجانیده شده است. این بند از شعر، ایجازی بلندمعناست و شاعر در قالب آرایه‌هایی؛ چون: وا‌ج‌آرایی؛ کنایه؛ و تشبیه بلیغ (شیشه‌ی شعر) رازهای مگو؛ و فریادهای پرخروشی را آواگر است.

        شیشه وقتی می‌شکند، می‌تواند بیشتر جایی از اعضای موجود زنده را زخمی کند؛ حالا تصوّر کنید دردِ شکستنِ یک شیشه در چشم و عواقب آن را؛ از جمله کور شدن.
        نیز بسیار زجرآور است گیر کردن چیزی در گلو؛ آن هم به گونه‌ای که شاعر بیان کرده؛ حالا بیابید مفاهیم کنایی این عبارت را...
        *
        _ بداهه‌ای بگو تا بشنوم
        _ اهل بداهه نیستم 
        امّا چراغ چشم زنی روشن که می‌شد،
        شاعرانه شب را فراموش می‌کردم
        توفانکی از سو‌ی کلمات می‌آمد و بافه‌های خیالم را باد می‌برد...

        _ چراغ چشم: تشبیه بلیغ؛ همراه با واج‌آرایی.

        _ عبارت«شاعرانه شب را فراموش می‌کردم»: واج‌آرایی و شب می‌تواند نمادی باشد از تاریکی؛ غم؛ سختی و...
        در نتیجه «شب را فراموش می‌کردم»: عبارت کنایی است با مفاهیمِ نمادینی که اشاره شد.

        _ کاربرد مفهوم «روشن‌شدنِ چراغ» همراه با واژه‌ی «شب»: آرایه‌ی مراعات نظیر را شکل داده است.


        * معنای واژه‌ی توفان در فرهنگ‌ها، پر است از هیاهو و خروش؛ از جمله:
        شور و غوغا؛ فریاد و صدا و غلغله‌ای که از ازدحام مردم و یا جانوران ایجاد می‌شود؛ غران، غوغاکنان؛ جوش و خروش؛ تندباد، کولاک و موارد مشابه.

        حالا کاربرد واژه‌ی «توفان»، با «کافِ تصغیر»، «توفانک» به نظرم نوعی مفهومی پارادوکسی ظریف ‌و بسیار شاعرانه را می‌رساند. «توفان»، توفان است دیگر.
        مثلا خروش امواج دریا را نمی‌شود گفت کم هست؛ حتّی اگر چند ثانیه باشد.
        وقتی می‌گوییم: «توفان آتش»، آتش‌سوزی شدید و پیوسته در ناحیه‌ای وسیع مورد نظر است.
        همین واژه را دنبال کنید در ترکیباتی؛ چون: «توفان برف»؛ «توفان تگرگ»؛ «توفان خاک» و...

        «توفانکی از سوی کلمات می‌آمد»:
        عبارت استعاره‌ی مکنیه و تشخیص است؛ ضمن این‌که دقت کنید واژه‌ی سو به این معانی است: ۱_ نزدِ؛ پیشِ؛ سمت و جهت. ۲_ روشناییِ اندک.
        بدیهی است که در اینجا مفهوم یک مورد نظر است و در معنی دوم، ایهام تناسب دارد با واژگان «چشم»؛ و «روشن».

        * «بافه‌های خیالم را باد می‌برد»:
        این عبارت نیز استعاره‌ی مکنیه و تشخیص است؛ همچنین «باد می‌برد»: مفهومی کنایی نیز دارد.

        * بافه‌ی خیال: تشبیه بلیغ و استعاره از تراوش‌های اندیشه و احساس شاعر.


        تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل...


        ادامه‌ی واکاوی شعر را می‌سپارم به اهل فضل و ادب.

        مانا باشید به مهر یگانه‌ی مطلق!🍃🌺🍃
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۲۸
        درود خاله ی عزیز؛ الهه ی احساس و مهربانوی بزرگوار خندانک
        و چه کلامی دلنشین تر از لطیفِ نوشتار شما و حضور قشنگتان...
        سپاس که هستید و مهر می افشانید، بی دریغ... خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۳۲
        قرار شد شکوفه دهی
        بعد که به هسته نشستی ، برایت جشن قاعدگی بگیرم :
        گردوی کالی که دست ملتی در پوستت ...
        قرار شد برگ ‌سبزی به بازویت ببندم
        و سفارش کنم ندا را فراموش نکن
        او تنها غریوی بود که وقت سر بریدنش ، از لای کتاب فتاوی خون فواره زد

        قرار شد میوه بدهی
        چماق شدی
        گردوی پیر !!
        مگر در بتخانه ی بابل
        کسی خواب اصنام سرشکسته دیده بود ؟؟
        یا مانای شاعر نام گلاله را ... ( شعرم را همینجا قورت میدهم
        خوب چه خبر از رود
        که در خیال ماهیان حوض گریه میکرد ؟؟ )


        کرمانشاه پنجم دی ۱۳۹۹


        شکی نیست آنچه خاله ی بزرگوار و با رای و دانشم مینویسد ، بی شک همه از مانامداری و مانا نوازی اوست ، وگرنه خود بهتر از هرکسی میدانم که اینهمه نیستم . و اما قدردان محبتهای بی مرزتان هستم و خواهم بود .. و این کمترین کار است ....
        ارسال پاسخ
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۴۳
        درود بانو بافقی عزیز خندانک بهره بردم خندانک
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۶:۰۹
        درود جناب مانا
        تقدیمی بسیار زیبا و با شکوه بود
        مبارک استاد عسکرزاده عزیز باشد
        دستمریزاد
        موفق باشید
        خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۷:۴۴
        عرض خوشامد .... من هم مثل شما قدردان حضور جناب خندانک عسکرزاده ام خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۲۹
        درود جناب استکی ارجمند و سپاس از حضور و مهرتان خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۳۷


        از مشخصات جهان سوم یکی هم این بود
        که بوسیدن ترا در هیچ رساله ای حلال نشمردند
        اگر اینجا بودی
        بحث عمیق اروتیک را به خط میان دو سینه ی زنی مرتبط میکردم
        که گونه اش را با شعر مانا هاشور میزد
        ...
        چه سود
        تو نیستی و من خیالات خامم را به خاک میسپارم
        بی آنکه بر گورشان گلی بگذارم

        شیراز۲۸ آذر۹۹


        درود جناب استکی ، میبینید که دستی بر دیوار بنارس میکشم و دستی بر حجرالاسود !! و خود نیز نمیدانم پریشانی عقیده را کجا میشود شانه کرد ؟ هرچند از پرتو خورشید مهر او به مانا هم رسیده و چراغی در خانه ی دلش دارد که به صد کهکشان ستاره اش نمیدهد ، چراغی که از نگاه گلاله روشن است . سپاس که میایید و سپاس که مینویسید . شاهنامه هم آخرش خوش است ، باز من و شما ماندیم و این کلمات سربه زیر ....

        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۲۵
        شیشه ی هرچه شعرست
        شکسته در چشمانم
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        درود برشما
        یسیارزیبا بود .پراز فریاد خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مبارک استاد عسکرزاده ی عزیزباشه
        که واقعا حق استادی برگردن مادارند وبایدبیاموزیم ازعلم واخلاق وهنرشون هموارهخندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۳۲
        درود بر بانوی واژه ها و مهربانوی گرانقدر خندانک
        مهرتان را سپاس و لطف حضورتان مستدام خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۴۰
        پالتویم پوست پلنگی ست که هنوز
        بوی خون غزال رمیده میدهد
        و در یقه ی آخوندی پیراهنم ،
        پرستویی بی جفت
        به لذت لقاح پیش از کوچ میاندیشد
        و کفشهایم ، که باردار جاده های جهانند ....
        دلم اما بندی بانویی ست
        که خالش را خدا سروده بود و خیالش را من
        و هنوز نمیدانم حفره ی خالی نبودنش را
        با کدام سروده پر کنم ؟؟


        شیراز ۲۷ آذر ۹۹


        سپاس از شما و دلسوزیتان و مهربانی دریاوارتان ... یادم هست قدمهایتان همیشه ثابت بود و لبخندتان همواره برقرار .. و اگر نه تمام بلکه بخش بزرگی از شادابی این سایت را باید مرهون و مدیون حضور شما دانست .. همیشه به همین شیوه ی شیوا بمانید ..
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۹:۰۴
        با سلام.....و عرض ادب خندانک
        بسیار زیبا خندانک
        از خواندن این شعر واقعا لذت بردم. خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۳
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۵۰
        درود بر شما و سپاس از حضورتان جناب خوشرو خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۳:۵۱
        از سیلی این همرهان سست عناصر
        سکندری مخور
        ای سکندری که با من از مرز شب میگذری
        تا آب حیاتمان تنها یک ترانه باقی ست خندانک


        سلام و عرض ادب و خوشآمد خدمت شما هموطن ، امید که مانند نامتان همیشه خوشرو باشید ...
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۵۹
        درود جناب مانا
        از خوانش دوباره این سروده زیبا بهره بردم
        بسیار زیبا و خیال انگیز بود
        به گمان کمترین
        سبک خاصی از سرایش است
        انشالله که رونق یابد
        و به اسم مانا ثبت شود خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۴۸
        اهل بداهه نیستم
        از نی نی چشمان زنی به این شعر رسیدم
        که طلبکار شب و ستاره بودند .... خندانک


        تشکر از حضورتان
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۹ ۱۸:۱۵
        خندانک
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۷:۲۰
        سلام .... همیشه هستند کسانی که نان و نامشان را در گرو تخریب نامها میدانند ، و همیشه هستند کسانی که جیره و مواجبشان را جایی دیگر میگیرند ولی در کلونیهای هنری ، ورزشی ، صنعتی و .... رخنه میکنند تا وزنه ی عقیدتی را به نفع اربابان عاشق کش خود سنگین کنند . جایی که از مفاخر علم و ادب تجلیل شود ، نامش را بت تراشی میگذارند و آنجا که پای هم سلک و هم کیشان خودشان در میان آید ، میلیونها بنر و بیلبورد و تکریم و تنویر برگزار میکنند . اما تاریخ معلم خوبی ست و نشان داده چه کسانی ماندند و چه کسانی که بر طبل تکفیر میزدند بی نشان رفتند . ما همه حلاج و عین القضات و سهروردی و مولوی و فردوسی و بایزید و عطار و سعدی و خیام و حافظ و .... را دستکم به نام میشناسیم . اما کیست که نام یکی از منکران معانی را به یاد بیاورد ؟ کیست که مفتی حلاج کش را بشناسد و نام آنکه جواز کشتن سهروردی را صادر کرد ، بداند ؟؟؟ و عاقل و عالمتر آنکه ازین تاریخ درس عبرت بگیرد که : " با دردکشان هرکه درافتاد ، برافتاد " ....
        از طرفی این تیک نقد ، برای نقد و واکاوی اثر است نه برای منازعه و مناقشه . بزرگوارانی هستند که برای هر شعر دو خط به زور مینویسند اما زمان دعوا ، کل ستون سبز را مشغول میکنند !!!!! میگویند آدم زنده وکیل و وصی نمیخواهد ولی خود به وکالتش قلمها را سرنیزه میکنند !!!!!

        از روزی که آمدم اینجا اول کارم احترام به عزیزان بود و نکوداشت منتقدان و فعالان سایت ، از جناب اخباری و مولایی تا مدیران افتخاری سایت و بانو حکیمی و جناب هداوند و شاهرخ عزیز و .... و اینک جناب استاد بهروز عسکرزاده
        همین استاد عزیز سر فهم متفاوتی که از داستان سوشیانت داشتیم به بنده تشر زد ، ولی موضع دلسوزانه و چوب پدرانه اش را قدر دانستم و ارج نهادم و این کمترین کار بود . دوستش دارم چون میدانم از اهالی معرفت است . اما مدتهاست که نه فقط ادبیات ما که ورزش و سینما و صنعت و کشاورزی و پزشکی و .... هم از شبه مفتیان متشرع پر شده است . که دوست دارند همه چیز به رنگ و لون آنها در بیاید . اگر شاملو و اخوان بمیرند وقعی نمی نهند ولی اگر ناخن شصت یکی از مداحانشان گرم شود ، گوش فلک را کر میکنند . ولی خدا را شکر که ذائقه ی ملت از سلیقه ی این خرمقدسان جداست . و قهرمانان خود را فراموش نمیکنند . از آن هزاران هزار شمعی که برای شجریان بزرگ روشن کردند تا آن تیترها و تسلیتها که برای فردین نوشتند و آن تشییع میلیونی که برای پاشایی گذاشتند ، میتوان امیدوار بود که هنوز هم دریا به دهان ..... نجس نمیشود . و یکی از کارهای مانا درین سایت کشف چنین مفتیانی بود که پشت آیات و روایات مخفی میشدند . اما غافل از اینکه مارگیری فقط کار موسا نبود . ید بیضا و عصا هنوز هم کارساز است .


        اما سروده ی فوق ، اتفاقا سیم آخری ست که بر آن زدم ، سیم دیوانگی . هرچند از اول نیز شایسته ی جنون بودم چرا که به راهی میرفتم که سر از خانه ی گلاله در میاورد . و این جنون خلعتی ست که برازنده ی اهل احساس است . ماه در آسمان البته زیباست ، بخصوص در آسمان بادیه که شفافتر است . اما تماشای یار حتا از درون چاه هم طعم و بوی دیگری دارد . پس شما باید به مانا حق بدهید که " تماشای منیژه از پنجره ی چاه " را به " دیدن بدر کامل در بادیه " ترجیح بدهد .
        هرچند همین انتخاب او را تا مطب دکتر روانشناس ببرد ، دکتری که از طایفه ی احتیاط و پرهیز و مباداست و نماد عقلانیت ابزاری ، دکتری که علم میداند و عشق نمیداند ، و با دیدن جوش و خروش شاعر ، فکر میکند که شیشه کشیده است !!!


        توماس از حواریون بود ولی زنده شدن عیسا را باور نکرد . و به تردید در او نگریست . تابلوی معروف شک توماس را در گوگل ببینید . در عشق هم تردید و احتیاط گناه است . که این وادی ، وادی یقین است و شهود ...



        مانا
        تبریز ۲۲دی ۹۹
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۴۴
        وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً «63»

        و بندگان خداى رحمان كسانى‌اند كه روى زمين بى‌تكبّر راه مى‌روند، و هرگاه جاهلان آنان را طرف خطاب قرار دهند (و سخنان نابخردانه گويند) با ملايمت (و سلامت نفس) پاسخ دهند.

        درود مهربان مانایم؛
        تنها به این صحبت بسنده میکنم که اگر چشمی بینا و گوشی شنوا و روحی بیدار باشد، به یقین نمی تواند منکر وجود این صفت در مانا باشد چرا که بارها در همین سایت هم شاهدش بوده ایم.

        و اما...
        گفت، من دیوانگی کردم هزار
        تا بدیدم جلوهٔ پروردگار
        دیده، زین ظلمت به نور انداختم
        شمع گشتم، هیمه دور انداختم
        تو مرا دیوانه خوانی، ای فلان
        لیک من عاقلترم از عاقلان
        گر که هر عاقل، چو من دیوانه بود
        در جهان، بس عاقل و فرزانه بود
        عارفان، کاین مدعا را یافتند
        گم شدند از خود، خدا را یافتند
        من همی بینم جلال اندر جلال
        تو چه می بینی، بجز وهم و خیال
        من همی بینم بهشت اندر بهشت
        تو چه می بینی، بغیر از خاک و خشت
        چون سرشتم از گل است، از نور نیست
        گر گلم ریزند بر سر، دور نیست
        گنجها بردم که ناید در حساب
        ذره ها دیدم که گشته است آفتاب
        عشق حق، در من شرار افروخته است
        من چه میدانم که دستم سوخته است
        چون مرا هجرش بخاکستر نشاند
        گو بیفشان، هر که خاکستر فشاند
        تو، همی اخلاص را خوانی جنون
        چون توانی چاره کرد این درد، چون
        از طبیبم گر چه می دادی نشان
        من نمی بینم طبیبی در جهان
        من چه دانم، کان طبیب اندر کجاست
        میشناسم یک طبیب، آنهم خداست

        و به قول برادر بهاری ام؛ نباید دنبال خدا دوید، باید ایستاد و در لحظه در آغوشش کشید...
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        لطیف عمران پور
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۲۱:۴۹
        ... با سلام
        برادرم، شاعر مطلب شما را خواندم متنی که با فروتنی ( دلنوشته اش) نامیده ای و باز صد رحمت به شما که رفتاری حرفه ای با خود و مخاطب داشته ای، حتی اگر این کار از روی ( تجاهل العارف) باشد و من خود مطلبی را دیدم و البته در همین سایت که طرف آمده است در شناسنامه یک کار و در مقابل گزینه ی نوع شعر آورده است ( غزل) حال آنکه آن متن پریشان نه شباهتی به غزل داشته و نه به هیچ قالب شعری دیگر ، متنی مهمل که تعداد کلمات آن با احتساب حروف اضافه به چهارده کلمه هم نمی رسد. نخستین برخورد مخاطب و به عبارتی منتقد همان فرم اثر است و اگر جواب مقدماتی نگرفت ورود به آن مطلب کاری عبث خواهد بود . جالب تر آنکه همان کار بی فرم توسط ( گل نشان های) بیست و چهار ساعته چه تحسین ها که نشده بود. باری برادر ، من شاعران کرمانشاه را می شناسم و جریان های مختلف شعری را هم و بسیار خوشحالم از دوستی و مراوده ی چندین ساله با ایشان ، شاعرانی که بعضی از آنها اینک از نام های معتبر شعر معاصرند بعنوان مثال جناب محمدسعید میرزایی را می توان نام برد که بخشی از شناسنامه ی غزل مدرن امروزند و باید یادآور شد که علی رغم همه ی کاستی های این سامان و محرومیت های تاریخی شاعران اینجا دچار ( توهم) نشده و با پرخاشگری و افکار ( پارانویایی) به جنگ زمین و زمان نیآمده اند.
        و اما در مورد (دلنوشته) و یا شعرشما:
        ۱_ بعد از خواندن آن بلافاصله نخستین شعر باشکوهی که به ذهن متبادر می شود (مرگ ناصری) جناب شاملو است توصیه می کنم شما هم این دوتا را بلند بلند بخوانید و با هم مقایسه کنید و بعد ببینید سکانس پایانی مرگ عیسا ناصری را آن هنگام که به جلجتایش می برند و سنگش می زنند و بخوانید چهره ی شرمگین ( لازاریوس) و یا همان العاذر را که با نفس مسیح نجات یافته ، همان که در بین جمعیت است و دست در پس پشت افکنده و تماشا کنان زیر بار دین عظیم اش به پیامبر بینوا ، مکدر است و عذاب وجدانش را اینگونه فرو می نشاند: _ مگر خود نمی خواست ، ورنه می توانست... و البته که این حجم ( اضطراب) فرو نمی نشیند . شاعر جان، من تعمد دارم که شما هم بخوانید حتی اگر قبلا خوانده اید تا به این نکته برسیم که تفاوت یک اثر (فاخر) با یک نسخه ی( بدلی) تا چه اندازه می تواند غم انگیز باشد.
        ۲_ اگر از منظر جناب( براهنی) به دلنوشته ی شما نگاه کنیم خواهیم دید که این مطلب زیر بار حجمی از ( ارجاعات برون متنی) تا چه اندازه شکسته است، ساده تر بگویم ، یعنی اینکه مخاطب قبل از اینکه از جوهر شعری و و( حالت زبان و جهان ویژه) و هنر شما لذت ببرد از متن ، دور شده و باید هی به بیرون مراجعه کرده و از حوادثی لذت ببرد و یا متاثر شود که مال شما نیست وظیفه ی هنر( ناب) کاستن از اضافات و تعلیق هاست تا گل آلود کردن متن.
        ۳_ بعد از خواندن متن شما و جداشدن از آن به احتمال زیاد این دو سطر در ذهن می ماند و با مخاطب می آید: _ اما تو بگو دیدن بدر کامل در بادیه زیباتر است ، یا تماشای منیژه از پنجره چاه؟؟ و باید بگویم که بسیار عالی است آیا همین دو سطر یک شعر کامل و صمیمانه نیست؟ آنقدر این دو سطر درخشان است که اگر بگویم تمام کلمات دیگر اضافی اند سخنی به گزاف نیست آنوقت تو بی رحم این همه کلمه ی زاید و ادا بر سر این دریچه ی کوتاه ریخته ای که چه بشود ؟ اصلا بیا و در یک تحقیق میدانی این متن را به ده نفر از مخاطبین و دوستانت بده تا بخوانند بعد از ایشان بخواه سطرهای مانده در ذهنشان را در غیاب شعرت بیان کنند و نتیجه را ببین.
        ۴_ نکته ی آخر خطاب به شما و دوستان و آن اینکه ای برادر، ای هم خون، شعر و خصوصا ( شعرناب) عرصه ی( معلومات فروشی نیست) ، شاید اینکار برای سخنرانی و یا نوشتن مقاله خوب باشد ولی در عرصه ی شعر نوعی شیادی است و لابد می دانید که خودفیل بینی در فضای مجازی و در روزگار ما بسیار راحت است کافی است به مدد مراجعه به موتور گوگل یک جستجو بکنی تا هزار و یک مطلب تاریخی ، اجتماعی، سیاسی و... پیدا کرده بعد برداری و آن را به دیگران بفروشی تا در نقش کذایی فرو رفته و از اضطرابت بکاهی و دچار (غافله ی غفلت) نشوی و آنگاه ( گل نشان ها) تو را به توهم پیامبری بکشانند.
        دی ماه _۹۹_ کرمانشاه_ سرپل ذهاب
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۲۳:۰۹
        برگرد ابراهیم
        هوای دیده ی هاجر را به سحر ساره ابری نکن
        سودای کدام خدای خیالی ات را
        سر بر این سنگ سودا نهادی
        که مشهد شب بوها و مسلخ یاسها بوده است ...


        برادر بزرگوارم سلام
        و بسیار عذرخواهم که چرا تاکنون متوجه حضور شریفتان درین سایت نشده بودم
        و اما متن دلسوزانه تان را خواندم و به زاویه و دریچه ی دید شما کاملا احترام میگذارم ، حتا اگر تفاوت دیدگاه داشته باشیم . برایم بسیار لذت بخش است که آنچه را مینویسم و عرضه میکنم ، ممکنست به مذاق دوستانی ناپسند باشد و لطف کار در این است که مرا از نظر و نقدشان محروم نکنند که درین تضارب آرا نعمتی ست که باید قدر دانست
        نه فقط شعر مرگ‌ناصری از مرحوم شاملو که تمامی آثار آن بزرگوار را و همینطور فروغ و سهراب و اخوان و نیما و صالحی و .... را خوانده و با آنها رشد کرده ام . و چرا انکار کنم ؟ براستی که تحت تاثیر آن بزرگواران قرار داشته و دارم .
        هرچند ممکنست گاه از آن جنابان هم انتقادی کرده باشم و خرده ای گرفته باشم که مثل حکایت پیرزن و بازار فروش یوسف از غافله جا نمانم
        به قولی :
        البته همه ی اینها که میگویم
        فقط تشبیهات قلنبه ای ست
        تا مثلا مردم هم بگویند فلانی شاعرست و
        هر زمان که باران ببارد
        چیزی از چتر دلگیر نارون طلبکارست ...


        در مورد " خود فیل بینی " هم البته حق با شماست . کمی تا قسمتی شلوغم و چون طبل میان تهی گاه موجب آزار و تکدر دوستان میشوم . اما چون به قلت دانش و ضعف بینشم واقفم ، بلافاصله هم طریق پوزش و نوازش در پی میگیرم و از در عذر داخل میشوم .
        امید که در محضر اساتید عزیز ، فرصت تحصیل دست دهد و شما نیز به نوبه ی خود مرا از کلام سرشار و بی غش خود محروم نفرمایید ...
        ارسال پاسخ
        پژمان بدری
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۰۶
        تفاخر ادبی چیست؟؟؟
        به اشعار زیر توجه کنید

        عطار که در عین گلاب است عجب نیست

        گر وقت بهارش سر گلزار نباشد

        مردم همه دانند که در نامه سعدی

        مشکیست که در کلبه عطار نباشد

        به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند

        سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

        فخر در لغت به معنای نازیدن افتخار کردن می باشد

        در شعر سعدی می بینیم حضرت چنان به کلام خود می بالد که آنرا مشکی خطاب می کند که در خانه ی کلمات شیخ عطار هم وجود ندارد و لسان الغیب چکامه ی خود را به اندازه ای شیرین و موزون می پندارد که فقط با ساز این واژگانست حوریان زمینی می رقصند

        این نوع بالندگی از سر غرور نیست بلکه از حاذق بودن سرچشمه می گیرد
        که برگرفته از رسمِ جنگ اعراب بادیه نشین می باشد
        که جنگجویان ماهر در فنون رزم ابتدا به میدان آمده و برای هم رجزخوانی می کردند
        که در اینجا با دیبایی لطیف و دوستانه ای با نام تفاخر ادبی وارد ادبیات شده است

        حالا بارها دیدیم
        مانا در اشعارش از این آرایه استفاده کرده
        از انجیل مانا
        یا مزامیرش بگیر تا جایی که به مدعیان خطاب می کند مثل کلیم کلماتش پیامبری وجود ندارد
        نه اینکه از سر کبر و خودبینی باشد فقط می خواهد مانند شخصی که در جمع میکروفون در دست دارد صدایش را رساتر به گوش مخاطب برساند
        چنین آرایه ای که قدمتش به اندازه ی همان اشعار کلاسیک ست
        تلفیق کردنش با اشعار امروزی به همان مبحث چیره دست بودن در سخنوری اشاره دارد
        و همین امر باعث میشود بفهمیم معمار اگر معمار باشد می تواند پل ارتباطی مستحکمی بین کلاسیک سرایی و شعر نو ایجاد کند
        اینجا روزنه ی گفت و گویی باز میشود که آیا بدنه ی کلاسیک سرایی از شعر مدرن کاملا جداست یا.....؟؟؟؟

        پر کردن این نقطه چین ها بر عهده ی اساتید
        که من شاگرد هم یاد بگیرم

        مبارک استاد عسگرزاده نیز باشد که دوستشان داریم سبد سبد....


        خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۱۹:۱۸
        سلام دوست عزیزم
        راستش برای تفاخرات بیشماری که در نوشته هایم هست ، بیشترین تاثیر را از رودکی و سعدی گرفتم . منتها فرقی که هست من به همان اندازه هم از تخفیف استفاده میکنم . یعنی توی سر خود و شعرم میزنم
        همانطور که به موسا نهیب میزنم که " برایم شاخ و شانه نکش الکن بی اشتیاق "
        بارها هم خود را کم از کمترین دانستم :

        شعرهای کج و معوج مانا


        یا :
        و این شعرهای بی خریدار که به کاهشان کس نمیخرد

        پیش از این نیز سلمان و گلاله بحث تفاخرات مانا را پیش کشیدند و خوشحالم که شما هم به این خصیصه ی بارز اشاره کردید . حالا برای خودم هم سوال شده که چرا مانا اینهمه از قلم خود مطمئن است و به آن می نازد ؟؟

        در مورد سوالت ، پنجشبه ی گذشته پس از یک بحث دورو دراز سرانجام به این نتیجه رسیدیم که شعر نو ادامه و ورژن تازه شعر کلاسیک است و از آن جدا نیست .. اما توجیه این نتیجه نیاز به زمان و حوصله ی بیشتری دارد
        ارسال پاسخ
        سلمان مولایی
        يکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۹ ۲۱:۵۷

        سلام

        و

        پیش از هر سخنی بی گمان آن چه سزاوار است عرض شادباش بی شمار به استاد فرهیخته و بی مانند جناب عسکرزاده ی بزرگوار است هم به سپپ چنین ارمغانی ماندگار که پیشکش شان شد و هم به دلیل داشتن دوستان و شاگردانی که قدرشناسی از ایشان را هرگز فراموش نکرده و نخواهند کرد.

        سی و شش سطر و ۲۶۰ واژه این بدان معناست که با شعری طولانی روبرو هستیم درست مثل بیشتر اشعار مانا اما برخلاف اشعار پیشین میزان استفاده ی از اسامی و وقایع خاص به طرز مشهودی کمتر شده است .
        جلجتا ، فریسیان ، انجیل ، العاذر ، منیژه ، توماس .

        تنها شش اسم خاص داریم که هر کدام به موضوعی تاریخی یا افسانه ای اشاره دارند که بدون شک انجیل و منیژه برای هر خواننده ای آشناست و جهار مورد دیگر کمی غریب تر می نماید که مخاطب تنها باید به اندازه تایپ آن در گوگل وقت برای فهمیدن اش بگذارد ،
        حتی اگر شعار مرسوم شاعرانی را که دارای قلمی دیریاب هستند هم در نظر نگیریم این چند واژه نه به معنای نشان دادن عام و دانش شاعر است و نه می تواند باشد چرا که بسیاری از عوام نیز آن ها را می شناسند .
        اما آن شعار معروف افزودن سطح معلومات و در کل سطح آگاهی مخاطب است از طریق نوشتن اشعاری دیریاب تر که صد البته اگر در مقیاسی متعادل به کار رود می تواند تاثیری به سزا بگذارد که غالبا این گونه نیست اما استفاده از شش کلمه در میان ۲۶۰ کلمه در حکم هیچ است و اگر چه خودم همواره از منتقدین مانا و دیگر دوستان در این خصوص بودم ولی در این شعر این اتفاق روی نداده است و شعر بسیار سرراست و درست با مخاطب وارد صحبت می شود و با او پیش می رود و اتفاقا با خلاف آمد عادتی که مانا به کار گرفته است و دیالوگی بین دکتر و مریض را در میان کلمات غالباً فخیم خویش جای داده است در این سرراستی و همراهی پا به پای مخاطب و متن پیش رفته است .
        از سویی دیگر اگر فرض کنیم که کسی برای اولین بار این شعر را به عنوان اولین شعر از مانا می خواند ، آیا او دچار احساس دلزدگی از متن به سبب بی شماری اسامی و اساطیر می شود یا نه آن ها را در طبیعت کلام جاری و لازم می بیند ؟
        همگان می دانیم که یکی از آرایه های مورد توجه در شعر پارسی تلمیح بوده است و نیز استفاده از آرکی تایپ ها و این منحصر به شعر نو ، سپید یا کلاسیک نبوده و نمی تواند باشد پس به کار بردن این موارد به تعادل از زیبایی های شعر محسوب می شود و نه نقطه ی ضعف آن اما اگر همین امر از اندازه خارج شود هم چون هر موضوع دیگری ، هم به شعر ، هم به شاعر و هم به خواننده آسیبی جدی می رساند ولی اگر بخواهیم بر طبق آمار های ریاضی شاخصی در نظر بگیریم و مثلا بگوییم استفاده از تلمیح اگر از پانزده درصد متن تجاوز نکند در حیطه ی زیبایی شناسی قرار می گیرد یا با کمی سخت گیری بیشتر ده تا پانزده درصد را معیار قرار دهیم ، در این شعر میزان استفاده از این موضوع تنها دو و نیم درصد کل متن را پوشش می دهد ، پس به هیچ روی نمی تواند در ادراک لذت و شهود مخاطب خالی ایجاد کند .
        اما در خصوص مفاخره های پنهان و پیدا در شعر مانا در ادامه ی نقد پژمان نازنین باید افزود که این امر نه مختص به مانا و نه شعر معاصر یا کلاسیک ایران است بلکه در بسیاری از اشعار شاعران بزرگ و کوچک به وفور دیده شده و حتی در ادبیات دیگر کشورها و فرهنگ ها نیز نمونه های بسیاری دارد .
        کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب
        تا سرزلف سخن را به قلم شانه زدند
        ...
        صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت
        قدسیان گویی که شعر حافظ ازبر می کنند
        ...
        به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
        سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
        ...
        این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
        اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند

        این ابیات تنها مشتی از خروار ها موردی ست که هم در دیگر اشعار حافظ می توان دید و هم از آغاز داستان شعر در ایران بعد از اسلام ، از رودکی گرفته تا مانا مسبوق به سابقه است و هرگز دلیلی بر خودبزرگ بینی شاعر به حساب نیامده است و غالباً در شمار جدل های شعری میان دو یا چند شاعر قرار داشته است چرا که چه بپسندیم و چه نه ، زمانی در ازای شعر مستمری پرداخت می شد و شاید هنوز هم می شود و هر چه شاعر قوی تر و زیرک تر بود بهایی بیشتر داشت پس این اتفاق امری رایج بود در جهت اثبات شاعران در دیدگان حکام و البته مردم ، البته اگر از دیدگاه نقد جامعه شناختی و روان شناختی بخواهیم در شعر معاصر به این پدیده بنگریم بدون شک به نتایجی می رسیم که چندان باب میل خیلی ها نیست .

        اما حرف آخر آن که بسیار باید سپاس گزار باشم از دوستان عزیزی که با نوشتن نقد و نظر های پربار خویش و از شاعر به دلیل صبر و حوصله و سعه ی صدر خود ، سببی شدند تا در این صفحه به انتشار آگاهی مددی هر چند اندک رسانده باشیم و امید که این امر به رسم تبدیل شود و انرژی های بالقوه ی قلم دوستان در جهت خدمت به شعر و ادبیات بالفعل شوند و نه جهات بی بهای پر هیجان ...
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹ ۱۵:۱۲
        با تاخیر فراوان ازت تشکر میکنم سلمان عزیز
        امیدوارم با رفتن ما ، سایت برای دوستان بماند .
        ارسال پاسخ
        عیسی نصراللهی
        جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۹ ۱۴:۰۹
        آقای مهرداد مانا بر اثرتان نگره ای نگاشتم. امید است مؤثر بوده باشد

        و اولین سنگ را العاذر ناسپاس به پیشانی ام زد/


        امان از این به مردارِ زن تجاوز کنندگانِ بی ریشه هم اینان به سودایِ دندانِ زرینِ مردگانی بیخبر از حلقومِ نامردی و ناسپاسی بسانِ گورکنی از دشتهایِ اقیانوسیه به طمعِ کفنِ سرخِ بی باوری فرسنگها راهِ بی پیموده را میپیمایند آنان صبحگاهان بی ابایی عروسِ خردسالِ زمانه را از بسترِ تیرگی و ناباروری میربایند و ککشان هم نمیگزد
        عصرگاهان بی توجه به اتفاقاتِ شومِ پر از تلخندِ زنانگی و عقیم افکنی،در حجره هایِ توی در تویِ پر رزق و برقشان می آسایند و هِرهِر به ریشِ نداشته یِ جنابِ کوسه المصفا میخندند و میزایند.

        این بندش من را به شبلی و منصور کشانید... باید بر دارِ مکافاتِ همخوابگی بمانیم.


        وقتی هنوز متولد نشده بود،شبانگاه،میانِ اصرارِ اسرارِ پگاهان،بوسیدمش
        پالتویِ بلندِ سیاهش را گرفتم
        به پایش افتادم و به همخوابگی رسیدیم
        او حق داشت انتخاب کند ( نپذیرفتم و به هم رسیدیم!)
        از آن لحظه به بعد،شامگاه،میانِ هیبتِ کوچِ پرستوها و صدایِ غوکِ ناآرامِ برکه ها،جوییدَمَش. او را ندیدم
        پس از آن در درونم،شکفته شد
        متولد شد و مُرد
        ما
        هرگز
        به
        هم
        نرسیدیم



        پَرِش مفهومی و روایی ات را دوست داشتم جناب مهرداد.
        یک بُعدِ تلقینی که گویی از مخیله یِ انسانهایِ روزگارِ سرخورده متولد میگردد و هیچ ربط و خطی با شعرتلقینیِ وهم آلودِ اجنه ندارد.
        انگار در همین حوالی،میانِ بازخوردِ دو سنگ از آتشِ پنهان بر پیکره یِ عصبیتها و عصمتها جا خوش کرده است.

        اتفاقا سرایشاتِ آزمایشگاهی و پاتوبیولوژیِ مدیکالی از منظرِ روانشناختی و جامعه شناسی جنایی و اموراتِ اجتماعی و زیستْ فرهنگی و روان درمانی امروزه برخلاف پیشین بایست محل کنکاش و تأمل بوده و از همین تعارضات است که مستنطق محله میتواند ادعا کند که هیچ جرمی در اجتماعِ نابسامان رخ نخواهد داد. اما آیا این ظرفِ متغیّر، همواره بایست لبریز از خالی باشد؟ یا جامعه میپذیرد که نصف آن را از مدیکال ها برگیریم و دوباره بفکر اجتماعی کردنِ جامعه گریزان باشیم؟

        اَثرتان باورمند و تأمل نگر است ( اقلا برای برهه ای و جهتِ طیفی از این واقعیتها)

        باید بیشتر مینوشتم. اما حوصله ی دوستان را در نظر گرفتم



        موفق باشید/ عیسا
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹ ۱۵:۱۳
        ممنونم عیسای عزیز خندانک
        واقعا زحمت کشیدید
        من که دیگه به صفحه کسی نخواهم رفت و شعر و مطلبی هم منتشر نخواهم کرد
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۷
        سلام مانا
        هماره خواندن قلمت و حس خوانش وصف ناپذیر
        و پر معنا
        دوستت دارم
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۵
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۴۵
        چه سود اگر دلم را خوش کنم
        که ما بی گمان
        ریشه های یک سپیدار سر به سما ساییده بوده ایم ؟
        مگر نه این بود که نصیب من از پیراهن تو
        کلبه ی احزانی از چوب چکامه بود
        تا تو به سرای دگران بخرامی و
        سلاخ گاوهای گرسنه ای باشی
        کز خواب فرعون به بوی گندمزار کوچیدند ...


        سپاس از تو مازیار عزیز ،، و اگر یک جو انصاف داشته باشم ، همواره نگاه شما را به شعر مانا ،، نگاهی شایق و دلسوز دیده ام . برقرار بمانید و پایدار باشید ....
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۴۵
        سلام جناب قنبر پور خندانک
        سپاس از حضورتان
        مانا باشید به مهر و دوستی خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۷
        خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۱:۴۶
        درود استاد گرامی جناب مانا ارجمند
        خواندن از قلمتان هماره ارزشمند هست
        مبارک استادوالاقدروگران ارج جنا ب عسکرزاده گرامی
        همیشه به شعرو مهرو روشنا خندانک


        هنوز ما را «اهلیت گفت» نیست، کاشکی «اهلیت شنودن» بودی! «تمام گفتن» می باید و «تمام شنودن.»

        گفتن جان کندن است، شنیدن جان پروریدن است.
        (مقالات شمس)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۴۷
        و خوشا زمانی که زبان رام شود، آنگاه دل آرام گیرد و از دلِ آرام؛ کلامی به اتصال بر می خیزد....
        درود منیژه گلم خندانک و جانت به جانان هماره متصل خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۴۹
        شکی نیست که بوی پیراهن یوسف
        نشاط زلیخا و راحت یعقوبست
        همچنانکه دم مسیحا ، حیاط العاذر ناسپاس بود
        در نفسهای تو نیز جادویی لطیف است
        که الهه ی شعر مرا
        باردار میکند ....



        در برابر خورشید محبت شما ، قندیلکی بیش نیستم که خون زمستان در رگم ، آواز انجماد میخواند ... بی شک نام شما نام دیگر مهربانی ست . همچنانکه حضورتان آتش افروز کوره ی اشتیاق است ...
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۱۵:۵۴
        عزیزدلم هرجا هستی و درهرحالی مهرالهی همدم لحظه هات خندانک
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۱۵:۵۴
        تمام گلها پیشکش مهرتان ماه مهربان بانو عجم عزیز خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۵:۳۹
        باسلام وارادت
        قلمتان همیشه نویسا باد
        دستمریزا درود .درود
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۵
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۴۷
        درود استاد ارجمند خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۵۱
        وقتی میگویم دوستت دارم
        دنبال دلیل و فلسفه نباش
        رواقیان همه بر دار سوالند و
        شکاکیون همه در زندان تردید
        هنوز نشنیده ام
        هیچ فیلسوفی در جهان ،
        زنی را در آستانه ی اشتیاق ، بغل کرده باشد ...

        سپاس از شما جناب انصاری نازنین ، بقا و دوام مهرتان را آرو میکنم ...
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۶:۰۹
        سلام جناب بسیار
        متن زیبایی به نگارش
        در آورده اید
        دورود بر شما
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۴
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۴۸
        درود بر شما بانو آهنگران گرامی خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۵۵
        گمان میکردم اگر هزارسال بر این زخم دیرینه سال بگذرد
        پیری از حوالی هامون
        دستهای مرا در دستان زنی خواهد گذاشت
        کع تنش تنور تمناست
        / رمیده غزالی کز غزلش باردار کنم /
        حالا هی سرت را به شاهنامه نکوب :
        آب دیگر از ضحاک گذشته است ...



        عرض سپاسهای فراوان و خوشامدگوییهای بی مرز از تشریف سبزتان ... سلامت و شاداب بمانید ..
        ارسال پاسخ
        ابراهیم هداوند
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۶:۴۱
        "اهل بداهه نبودم به خدا
        اما تو بگو دیدن بدر کامل در بادیه زیباتر است
        یا تماشا ی منیژه از پنجره ی چاه ؟؟"

        سلام مانای عزیز
        بی مبالغه عرض کنم که اگر بخواهم بنویسم؛ یک پنجره‌ی بالا‌بلند را فقط به همین سه سطر اختصاص میدهم.
        و انچه بیشتر از هرچیزی شش دانگ هوش و حواسم را برد، قیاس آگاهانه و شاعرانه‌ی "بدر و بادیه" با "ماه و چاه" بود.
        البته که تماشای ماه از پنجره‌ی چاه زیباتر است.
        و "منیژه" یک استعاره‌ی زیبا و درخور از ماه است تا به "تلمیح" گره بزند ذهن مخاطب را به یکی از عاشقانه‌ترین داستانهای اصیل ایرانی در شاهنامه. "بیژن و منیژه"
        "پنجره‌ی چاه" چه تشخیص و چه تشبیه زیبایی!

        در کل مزین است به تصاویری بکر و رنگارنگ
        با پرداختی عالی.

        و اجازه میخواهم همینجا
        عرض ادب و ارادتی داشته باشم خدمت استاد ارجمند جناب بهروز عسکرزاده

        با احترام خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۴
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۵۸
        حضورتان برابری می کند با آرامش نسیم در دل کوهستان سبز...
        درود و سپاس جناب هداوند روشن اندیش خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۳:۴۷
        یاد گرفته ام این روزها
        به چشمانم در آیینه نگاه کنم
        و او را به یاد بیاورم
        که ترکیب دلخواه رز و ریحانه بود
        او را که لب چشمه ی زندگی اش نشسته و
        به زلال آن لحظه ی سیال میاندیشد
        که روزی در آبیدر
        دو شط شعر مانا و اشک او به هم رسیدند
        به همین سادگی دوستش دارم
        چرا که نگاهش اردیبهشت باغهاست
        چرا که شاهزاده خانم اقلیم آرزوست
        چرا که ... کات کن مانا
        از این ترانه تا لن ترانی راهی نیست ....



        سنندج . دیشب داخل اتوبوس
        ۲۱ دی ۹۹



        یکی از لطایف الحیل مانا این بود ، که مثل سواران اشکانی به سراغ سرداران خوشنام میرفت ، تا تحریکشان کند که به صفحه اش بیایند و پته ی شعرش را بر آب بیندازند . اما اینجا دو تفاوت است : اول آنکه سواران اشکانی قصد جنگ داشتند و مانا نیت دوستی . دوم این سرداران خوشنام اکثرا خطاپوش بودند و جز به دیده ی مهر بر مانا نگاه نمیکردند .
        یکی از این شهسواران میدان ادب شما بودید کز ابتدا بر قلم و دانشت رشک میبردم و دوستت داشتم و خدای را هزار مرتبه شاکرم برای این توفیق آشنایی خندانک
        ارسال پاسخ
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۲۶
        تو از خورشیدها آمده‌ای از سپیده‌دم‌ها آمده‌ای
        تو از آینه‌ها و ابریشم‌ها آمده‌ای.
        در خلئی که نه خدا بود و نه آتش،
        نگاه و اعتمادِ تو را به دعایی نومیدوار طلب کرده بودم.
        جریانی جدی
        در فاصله‌ی دو مرگ
        در تهیِ میانِ دو تنهایی
        [نگاه و اعتمادِ تو بدین‌گونه است!]
        شادیِ تو بی‌رحم است و بزرگ‌وار
        نفس‌ات در دست‌های خالیِ من ترانه و سبزی‌ست
        من
        برمی‌خیزم!
        چراغی در دست، چراغی در دل‌ام.
        زنگارِ روح‌ام را صیقل می‌زنم.
        آینه‌یی برابرِ آینه‌ات می‌گذارم
        تا با تو
        ابدیتی بسازم.(شاملو)


        درود بر ياور خسته از راه
        قلمت سبز نفست گرم دلت چاق خندانک خندانک خندانک

        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۴
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۵۹
        درود بر امیرحسین برادر گرامی خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۳:۴۹
        بهاری دگر آمده است
        ترا مژده ای اسفندیار مغموم
        در بادیه ی فردا
        هیچ نهال گزی از کینه ی رستم نخواهد رست ... خندانک


        سپاس از تو عزیزدل ، چشمانت پرفروغ ، دلت آرام و لبت خندان ...
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۱۹:۳۶
        💫درود
        بسیار
        عاااااا ااالی
        و زیبااااا💫💫💫💫💫💫💫💫💫
        💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
        💫💫♥️♥️♥️💫💫💫♥️♥️♥️💫💫
        💫♥️♥️♥️♥️♥️💫♥️♥️♥️♥️♥️💫
        💫♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️💫
        💫♥️♥️ 💔 💔 💔💔💔♥️♥️♥️💫
        💫💫♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️💫💫
        💫💫💫♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️💫💫💫
        💫💫💫💫♥️♥️♥️♥️♥️💫💫💫💫
        💫💫💫💫💫♥️♥️♥️💫💫💫💫💫
        💫💫💫💫💫💫♥️💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۳
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۵۰
        درود بر شما جناب شهنی خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۳:۵۳
        به یقین معجزه نگاهت از چوب نبود
        اگرچه مرا که خدای مردمان فکر خویشم
        غریق امواج تمنا کرد خندانک


        من کشته مرده ی این طرح زیبا هستم که میسازید . همیشه خرم و خندان باشید انشالله خندانک
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۲۰:۱۸
        درود فراوان ادیب وارسته جناب مانا دوست فرهیخته وبزرگوار م
        بسیار زیبا می خانیم وبهره می بریم از محضرتان
        شکوه قلمتان مستدام
        زندگی تان پر فروغ
        ایام بکام
        در پناه حق 🌷🌷🌷🌷
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۳
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۵۰
        سلام بر شما استاد ارجمند خندانک
        سپاس از بذل مهر و حضور گرم شما خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۰۰
        قلم را غلاف میکنم
        باقی این شعر را نمیشود سرود ،
        مگر به گریه ی بی گدارش
        که انباز دیرینه ی باران ست
        ...
        صله ی هر بوسه اش
        سرود گرم ماناست :
        پرندگان هوایش
        ویار آواز داوود کرده اند .....


        سی شهریور 99 کرمانشاه
         
         
         
         سلام بر دایی نازنینم که آمدنش مزید نعمت است و نوشتنش سبب رحمت .... خوشحال شدم از دیدن خط پر مهرتان ..
         
         
         
         
         
         
        ارسال پاسخ
        آرزو عباسی ( پاییزه)
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۱۲
        پرخاش و پرسش است که در هر سروده ام ماسیده است
        من یادگار یخساران پیش از خورشیدم

        درود و عرض ادب خدمت برادر و استاد بزرگوارم خندانک خندانک

        بمانید به مهر و مهربانی عزیز گرانقدر خندانک
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۳
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۵۱
        درود مهربانوی عزیز،
        خواهر خوبم آرزو جان خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۰۳

         
        اگر به دیدنش نیایم
        و سنجاقی طلا
        نزنم به موهایش
        تو فکر کن آب چه سیال ساده ایست
        باد چه بزم بیهوده ایست !!
         
        اگر به دیدنش از هفت اقلیم اشتیاق نگذرم
        از هفت دریای دیوانه
        فکر کن خورشید چه خرابه ی خاموشی ست ؟؟
        ماه چه منزلگه منحوسی ست !!

        سوم شهریور 99
         
         
         ،،، گرامی خواهرم که میان من و ایشان هزاران کوه و دره است ، اما گویی که همسایگان یکدل و یک زبانیم .. خوش آمدید و صفا آوردید
         
         
         
         
        ارسال پاسخ
        فروغ فرشیدفر
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۱:۰۳
        " آنقدر غرقه شو تا سبکتر شوی . شاید جانت بدر رفت و
        این غافله ی غفلت به موطن هوش رسید ..."
        👌👌
        درود بر جناب مانا🌹
        بسیار زیبا و منحصربه فرد بود.
        دیوانگی هم عالمی است ! به قول.....

        سلامت وموفق باشید.
        🌹🌹🌹🌹🙏🙏🙏🙏
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۲
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۵۳
        درود بانو فرشید فر گرامی خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۲۵

         
        نام ترا در ستاره ها
        تلاوت میکنند
        تبریک باد نام تو
        که همپای حقیقت است
        گل نیلوفری در مرداب چشم این کلمات است
        که به دور شهود شعرم میپیچد
        چگونه میشود وقتی سنگ و سایه هنوز مومنان صحیفه ی خاکند
        زن نشد
        و زندگی را گریه نکرد ؟؟

        ششم آبان 99 حسن آباد اقلید
         
         
         
         سلام و درود و خوشامد .. چه توفیق و نعمتی ازین بالاتر که نان پاره ی شعرم را به عدالت تقسیم میکنند و هرکس آن تکه را که خوشتر است برمیدارد ... سپاس از مهرتان ..
         
         
        ارسال پاسخ
        اصغر ناظمی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۳۱
        باسلام
        ودرودها خندانک خندانک خندانک
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۳:۰۰
        درود ایتاد ارجمند خندانک
        خوش آمدید خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۲۶

        پس مرا نیز مال خود کن
        با همه ی ناسروده ها و نابوسه هایم
        با همه کج قامتی ام که از تبر تقدیرم
        به یادگار مانده
        مرا مال خود کن
        بخاطر تسکین دل گر گرفته ی زاگرس
        برای التیام زخم عفرین
        برای اشک کودکانی که عروسکشان در این شعر جا مانده
        مرا مال خود کن ماه من
        این پلنگ عاشق ، از ارتفاع آرزو پایین نمیاید

        چهارم آبان 99 حسن آباد اقلید


        سپاس از دانای نکته سنج و عزیز سایت که قدمش زر است و قلمش گوهر ..
         
         
         
         
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۳۴
        و راستی گلاله جان
        خبر خوب را همینجا بگویم ، گردن بندت که گم شده بود ( دفتر شعر چهاردهم ) بالاخره پیدا شد
        و الان همه ۲۶ قطعه ی آن صحیح و سالمند . و البته باید هنوز صبر کنی تا ۶۳ قطعه شوند . و بعد بیام بندازم گردنت
        ..
        اما وقتی گم شد آنرا به حساب آزمون الهی گذاشتم که شاید خدا میخواهد ایمان مرا امتحان کند تا به سخنان ناصواب دیگران وقعی بگذارم و درین سگال فرو روم که اگر گلاله آن زن مژده داده شده ی الستی ست این دفتر گم نمیشد . اما ذره ای در جمال آفتاب و طلعت ماه شک نکردم تا آنکه نگین باز به انگشت سلیمان برگشت ... و حالا من یک روز و تو نیز یک روز باید روزه بگیریم خندانک
        رسول علی محمدی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۵۷
        سلام بر شیخ مزامیر
        همیشه وقتی می آیی بی سایه ، بی غروب و پر از فریادوخود میدانی که دردراتحمل نیست در روزهایی که گاه حنجره ها به سکوت می اندیشند و صداها به خاموشی
        چه نگارم برایت رفیق که توهم پیر شدی در میان واژه هایی که هماره زخم داشتند و طعم درد
        اما همیشه کوه غرورت زیر بار سنگین غمهایت ایستاد
        تو حکایت مردی بودی که لبهایش هیچگاه با سکوت عهدی نبست پس همیشه باش ، بمان و بنویس و مطمئن باش خورشید هیچ گاه کشته نخواهد شد خندانک

        گوهر وجودت مصون از تلخی روزگار خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۶:۲۰
        : هرجا لاله ای سر از پیله ی پندار برآورد
        پاسخش پوتین حرامیان گمنام تو بود _ سرسپردگان عمامه و عصا و انگشتر !! _
        هرجا چشمه ای ، چکامه خوان نسل سوخته ی نسترن ها شد
        به فرمان قحطش پر نمودی حضرت توهم !!
        زنبق را در نظرگاه نسرین گردن زدی و شاخه را پیش چشمان درخت سر بریدی !!
        تو کیستی که از ناخنت ، خون آبان میچکد
        و دهانت بوی فتاوی قلعه ی قندهار میدهد ؟
        من لکم ، کوردم ، ایرانی ام .. انسانم کز چشم آسمان چکیده ام
        بگو تو کیستی ؟؟؟؟؟؟؟



        سلام مهربانترین رسول خاورمیانه ، که رسالتش محبت و مانا نوازی ست . و مانا نیز قدر این نعمت را میداند
        ارسال پاسخ
        پرستو پورقربان (آنه)
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۶:۱۴
        درود ... خندانک
        و عرض ادب و احترام خندانک
        هرچه از قلم جناب مانا بر صحنه ی ذهن تصویب شود ماندگار است و غنی خندانک

        دلتان شاد باد به الطاف بی نهایت دوست در ثانیه ثانیه های زندگی خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۶:۲۵
        لایک کن برادر
        تو هم اگر از بلندای باور زنی سقوط میکردی
        جهان را به سیلاب شعر میشستی ...

        در حقیقت این صفحه پا نمیگیرد مگر با حضور گرم دوستان نازنینی چون شما
        ارسال پاسخ
        گیتی صالح
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۷:۰۴
        عرض ادب و احترام استاد گرانقدر
        قلم بینهایت درخور تحسین تان جاودانه باد
        مانا و برقرار باشید به مهر در نگاه و فریاد در کلامتان
        خندانک خندانک خندانک
        من یادگار یخساران پیش از خورشیدم
        اهل بداهه نبودم به خدا
        اما تو بگو دیدن بدر کامل در بادیه زیباتر است
        یا تماشا ی منیژه از پنجره ی چاه ؟؟
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۹:۰۱

        گاه با خود میگویم خدا را شکر
        با همه افترایی که به ناف عصمتم بست
        هنوز چشمانش ، آبشخور شعر ماناست
        خدا را شکر که اگر آن دیوانه نبود
        تکلیف این دیوان بی دلبر چه می شد ؟؟


        سلام و عرض ادب و خوشآمد .... خوشوقت شدم از حضورتان .


        ارسال پاسخ
        معصومه خدابنده
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۷:۳۱
        سلام و ارادت استاد مانا ی گرامی
        بسیار عالی و زیبا که باید بارها خواند تا نکته قشنگ تر از قبل فهمید
        درودهایم تقدیمتان
        🌹🌹🌹
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۹:۰۴
        نوبت پنجم مطب –

        - ماهی بر دیوار دلم به خون حک شده .. میدانی دکتر که تقدیر تلخ گلوی آدمی را ...
        - اینجا مطب است حضرت اعتراض ، این آیات پس و پیش را بر منبری دیگر تلاوت کن
        - ماهی بر ورقهای ویرم نوشته شده که به موج هفت دریا نمیتوانمش شست

        - ماه آسمان را میگویی؟
        - ماه آبان را میسرایم !!

        - کدام آبان ؟؟؟؟
        - همان ماه سرخی که نیزار ، لاله زار شد

        حسن آباد اقلید 21 آبان 99



        سلام بر خانمی از اهل سلام . سپاس بی حد دارم از حضور خوبتان درین صفحه ..
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۷:۴۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۲۳:۱۲
        گل نثار قدم و قلمتان خندانک
        ارسال پاسخ
        مجتبی شفیعی (شاهرخ)
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۲۱:۳۴
        سلام مانای عزیز
        عالی بود شعر زیبایت
        و مبارک دوستمون باشه ایشالله
        افرین...افرین
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۲۳:۱۴
        نامم مانا بود
        و روزی به دماوند گفتم : خندانک
        به بالای بلندت چه مینازی ؟
        شاخ آرزویم اینک ، سر بر آسمان سوده است !!!

        سپاسگذارم از دوستی که دوستش دارم و بی حضورش پازل مخاطبین قلم مانا تکمیل نخواهد شد خندانک
        ارسال پاسخ
        بهروز عسکرزاده
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۲۱:۵۶
        سلام

        پیشکشِ شما را از سرِ مهر می‌بینم، و سپاسگزارم از شما و از همۀ عزیزانی که در این صفحۀ ارجمند ابرازِ لطف کرده‌اند.
        دربارۀ جلوه‌های شاعرانگی اثر، از یادداشتِ جناب هداوندِ عزیز، و از یادداشتِ باریک‌بینانه و پُرجزئیاتِ بانو حکیمی ارجمند بهره بردم؛ باز سپاس از ایشان.
        با همۀ پراکندگی که بر اساسِ ضرورت در اثر ریخته‌اید، بی‌انتظام نشده است؛ از نیستی به هستی رسیده‌اید...
        اوجِ شکِ "توماس" ـ که باور نمی‌کرد تا جاپای میخها را نبیند و انگشت بر آنها ننهد ـ، از یقینِ لرزانِ بسیاری والاتر است. شک و یقین در او تواَمان بود و هردو بی‌دروغ؛ و البته حکایتی دیگر است ندیده ایمان آوردن.
        همگی تندرست باشید و شاد
        با شاعرانگی‌هایِ بی‌آفت.
        با مهر خندانک خندانک

        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۲۳:۲۵

        از حال نزار نی لبک چه بگویم؟
        تو که خود با مویه های مولوی و
        قیل و قال قونیه قد کشیدی
        تکلیفم با تو روشن است
        ملال من از مردمانی ست که نمیدانند ،
        اگر از قندیل ستاره به دامان خاک چکیدم
        تنها برای تعبیر رویای زنی بود
        که لبانش از هجای نام من سرخ میشد ....

        کرمانشاه 11 تیرماه 96




        همه نیک میدانیم که در تقدیم یک اثر ، نه مالی کسر میشود و نه جانی رو به کاهش میرود ، و البته درین سایت برای قدرشناسی از حضور قلمهای سخی و فرهیختگان بی غش ، جز این چه میتوان کرد که به فرزانگی آنها و سپاسمندی و گوهرشناسی خود اعتراف کنیم ؟
        هیچوقت نخواستم خدا باشم یا پادشاهی قدرتمند یا ابرموجودی اساطیری ، مگر آنزمان که به حضور نازنین استادانی چون حضرتعالی شرفیاب میشوم و آنوقت است که آرزو میکنم ایکاش کمی فقط کمی زور و زر و کرامتم بیشتر بود تا بخشی از نعمت حضورشان را شکرگذار میشدم . و کاری میکردم که تکدر از خاطرشان لااقل اندکی پاک میشد و میتوانستم آرزویی از ایشان برآورده کنم ... اما چه کنم که از نعمت مال و عقل هردو به یکسان بی نصیبم و شعر تمام آن چیزی ست که در چنته دارم ( آنهم شعری که خود نیز تردید دارم ، نامش را شعر بگذارم ) .... باری از همه ی اینها گذشته ، قدردان حضورتان هستم و در زمره ی دعاگویانتان قرار گرفته ام ، و اینرا از افتخارات و نعمتهای زندگیم میدانم که در دوره ای زندگی کردم که شما نیز حضور داشته اید
        ارسال پاسخ
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹ ۰۱:۰۵
        خندانک خندانک
        طوبی آهنگران
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۴۳
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مریم کاسیانی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۲۳:۳۷
        زنده باد جناب مانا و جناب عسگر زاده خندانک خندانک


        اهل بداهه نبودم ، لبانش را اما پیش از آنکه ببوسم ،سروده بودم..
        _ پس بیمار نیستی دلت لب می خواهد !!
        _ آخر لبهایش لبخند لاله و اندوه ارغوانند دکتر
        و گونه هایش از شرم ، هرکدام سیب سرخی هستند در ین سروده
        که گناه نخستین را توجیه می کنند .
        اهل بداهه نبودم از نی نی چشمان زنی به این شعر رسیدم
        که طلبکار شب و ستاره بودند خندانک خندانک

        بسیار دوست دارم این بند رو چقدر عالی بود وچقدر بی نهایت

        مانا باشید برایمان جناب مانا خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۰۰:۰۰
        حالا باز دو شط شعر و اشک به هم رسیدند
        باورکن در این جهان
        از دلتای دلتنگی ترسناکتر نیست
        بگو که دوستم داری / ای ماه منیر محجب !! /
        باورکن همین جمله
        برای صله ی این سروده کافی ست




        سلام و سپاس فراوان و خوشامدگویی و نثار گل .... ممنون که قبول زحمت فرمودید .
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۱۱:۴۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        پژمان بدری
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۲۳:۴۳
        سلام شیخ
        خواستم مطلبی راجع به تفاخرات ادبی اشعارت بنویسم
        که برام جالب و ندیدم که کسی بهش اشاره کنه
        ولی ولد چموش شعر جدیدم درنا تا به دنیا آمد تمام انرژی مو گرفت
        سرفرصت مینویسم
        فعلا برم خودم توو ریکا غرق کنم که واسه قدرت اتصال این همه موضوع تاریخی کف بالا بیارم
        خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۰۰:۰۴
        تو فکر میکنی کندن کوه با کلمات کاری دارد ؟
        یا از جدال با تقدیر مرا هراس و تردیدی ست ؟
        نه به این سروده سوگند
        تو بگو که دوستم داری
        آنوقت ببین چطور سرنوشت محتوم را
        چون کاسه ی شیر بامدادان سر میکشم
        دوست داشتن تو شیرین است
        مثل رطبی که به روزه دار گرسنه میدهند ...


        سلام پژمان جان ، اتفاقا روزی یکنفر بهم گفت در شعرهات زیاد رجز میخوانی ، به شوخی گفتم " لات کوچه خالی ام زیاد جدی نگیر " در جایی هم سلمان و گلاله بحث مفاخره را پیش کشیدند اما بصورت اشاره بود . و چقدر دلم میخواهد از دیدگاه خودت این مهم را واکاوی کنی و شاید علل روانی هم داشته باشد
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۱۱:۳۰
        قبله عارف شعر تر اوست
        سینه ی عاشق دفتر. صفت غزل اوست
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۱۱:۴۳
        از حضور گرمتان تشکر میکنم خندانک
        ارسال پاسخ
        سحر غزانی
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۴۲
        سلام و درود فراوان مانای عزیز🌻🌹

        فکر کنم اینبار برای بیستمین باره که این شعرو میخونم و دیگه از بر شدم😅

        و من این نوبت های مطب و دفتر چهاردهم رو از همه ی شعرات بیشتر دوست دارم ولی نمیدونم چرا ۴ و۵ رو واسم نفرستادی تا بخونم خندانک
        قلمت نویسا به مهرو گلهایی برای گلاله خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۱۹:۵۲
        هنوز از دوری ما چند واژه نمیگذرد
        من سر بر بالین غفلتم اینسو و
        تو آنسو آسوده زیر لحاف سادگی ات
        ..
        چه میشود گفت
        تقدیر ، فلسفه ی رویش پونه ایست
        که بر دهان لانه ی مارها میروید ...


        ...

        سحر جان نوبت اول و دوم و سوم به فاصله ی کوتاهی از هم در سنندج و خلخال نوشته شدند و در دفتر دوازدهم ( دیوان دیوانه ) هستند
        نوبت چهارم مطب در دفتر سیزدهمه ( بهار را باور نکن )
        و نوبت پنجم در دفتر چهاردهمه ( گلهایی برای گلاله )
        ممکنست بپرسی چرا همشون توی یه دفتر نیستند ؟
        جواب اینه من سروده های هر مقطع زمانی را در یک دفتر مینویسم و اگر احساس کنم سروده ی جدیدی دارم که لحنش متفاوت شده ، علامت اینست که باید دفتر جدید را شروع کنم و قبلی را پاکنویس ...
        ارسال پاسخ
        نگین امیری
        نگین امیری
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۲۳:۱۹
        سلام بر نوه ی مانا خندانک
        ارسال پاسخ
        مینا فتحی (آفاق)
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۱۵:۳۹
        درود مهرداد خان خوش‌ذوق گرامی

        خوشا ب سعادتتان که پرورده‌ی استادی چون جناب استاد عسکرزاده هستید درودها نثار وجود ارزشمندشان

        برایت نسخه ا ی میپیچم : گور و گلایه و گریه ی بیگاه ...
        آنقدر غرقه شو تا سبکتر شوی . شاید جانت بدر رفت و
        این غافله ی غفلت به موطن هوش رسید ....

        مرحبا به قلمتان
        عااااالی.‌ست
        خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۲۰:۱۰
        ما هم بنشینیم و لبی تر کنیم به یاد باران
        گناهمان هم گردن گندم
        اگر پیشانی تو ارثیه ی لبهای من بود
        برای این قصه ی غریب
        دست به دامن آیه و آسمان نمیشدم
        انگار همین دیروز بود
        کز زبان برگ‌بی جانی شنیدم
        ما تمام این بیگاهان
        مویه سرایان مزار باد بوده ایم ...


        درود بر شما آفاق مهربان ، البته تلمذ از حضور حضرت عسکرزاده افتخار ماناست .
        و اما بعد ، بسیار قدم رنجه فرموده و زحمت کشیدید قدمتان روی چشم ...






        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۲۱:۲۰
        خندانک خندانک خندانک
        نگین امیری
        سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ ۲۳:۲۳
        سلام بر پدربزرگ سحر

        من این شعرو بارها خوندم و متوجه نشدم حتی معنی بعضی کلمات هم گوگل کردم
        که بیشک از کم سوادی من است اما ب قدری این گفتگو جالب بود که خسته نشدم از خواندنش و بارها خوندم خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹ ۱۰:۰۷
        من زنان زیادی در بلاد بالکان میشناسم
        که هنوز رخت خونین سربازان سارایوو را
        در خیال میشویند !!
        وگرنه تو فکر کن
        در زمینی که میان خاکستر حلاج
        و ریزگرد هامون
        تفاوتی نیست ؛
        چه فرقی دارد
        در نیزار نینوا به نام نامیرایت سلاخی کنند
        یا در حوالی رومت
        به چارمیخ افترا کشند ؟؟



        سلام نگین خانم عزیز
        انشالله که حالتون خوبه و همه چیز برقرار
        هرکجای کار را متوجه نشدید در واتساپ پاسخگو خواهم بود .
        و سپاس بی حد و حصر دارم از آمدنتان به این صفحه .
        ارسال پاسخ
        فرانک برادران(فاخته)
        چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹ ۰۹:۰۵
        خواندنی بود
        اما من یک گله ی بزرگ ازسعدی دارم!!!!
        درقسمتی از کتابش داستان پند آموزی تعریف کرده که گفته من از زن کمترم ‌‌...
        علاقه مندان می توانند به کتاب سعدی مراجعه بفرمایند تا به ادامه ی داستان پی ببرند
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹ ۱۰:۱۰
        حالا هزار قرن از آخرین تبسم باد میگذرد
        هنوز چاقوی تیز بر گلوی اسماعیل است
        باور کن
        در گوش همین خلیل خام به کنایه گفتم :
        برای بت بزرگ پاپوش درست نکن
        بخدا هیمه ی نمرود
        از تشنگی هاجر سوزنده تر نیست
        حذر کن از آه زنی
        که خدا را در خیالش زاییده ست .


        سلام بر فاخته ی مهربان ... نه فقط سعدی که در سخن اکثر مفاخر ادبی و اجتماعی و حتا مذهبی ما سخنانی هست که با حقوق بشر امروزی ممکنست همخوان نباشند ، و البته این بحث باید فنی تر دنبال شود و برای داوری باید مقتضیات زمانی و اقلیمی و شرایط حاکم را در نظر گرفت .. ممنونم که تشریف اوردید
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۳۴
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        آذر مهتدی
        پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۹ ۱۹:۰۳
        درود بر شما جناب مانا
        شعرتان چون روحتان سبز
        به نظر من تقصیر سعدی و مفاخر علم و ادب نیست . چرا که اگر متولی هوای زیارتگاه را ندارد دیگران نقصر توهین به شاحت بارگاه نیستند .اول ما زنان مقصریم که ارزش خود را کم می انگاریم . خودمان در دامان خود مرد را بزرگ کردیم تربیت نخست از ما بود.
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۹ ۰۴:۴۲
        درود بر شما و کاملا موافقم
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۹ ۱۹:۰۸
        ‏دردناک‌ترین دلتنگی برای کسیه که هیچ‌وقت نمیتونی ببینیش، کسی که دیگه توی این دنیا نداریش و هیچ‌کاری نمیتونی برای رفع این دلتنگی کنی.
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۹ ۰۴:۴۳
        سلام و سپاس بی حد خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد (هوداد)
        جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹ ۱۶:۳۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۹ ۰۴:۴۳
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        بهنود کیمیائی
        جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹ ۱۷:۲۳
        درود
        برشما
        بسیار بسیار
        عالی بود
        قلمتان توانا✏
        سبز باشید
        🌷🌷🌷🌷
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۹ ۰۴:۴۳
        عرض ادب و خوشامد خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹ ۰۰:۲۵
        سلام اینا چی میگن مانا کجا رفتی چی شده
        سیدحسن خزایی
        سیدحسن خزایی
        شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۰۴
        سلام مازیار خوبی؟
        این بحث‌ها و میزگردها خوبه و چه جایی بهتر از اینجا و البته صفحه خودت چرا که نه
        خوبه که تابو شکنی بشه و شاید یه جایی رو اشتباه دارم میرم و خودم متوجه نیستم و دوستان راهنمایی کنند منظورم به خودم و همه دوستانه. ما بری از خطا نیستیم. این مناظره‌ها به نظر من خیلی هم مفیده به شرطی که غرض ورزی و حبّ و بغص قاطی ماجرا نشه.
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۹ ۰۴:۴۴
        نترس ، من جایی نرفتم . همونجای قبلی خودمم
        ارسال پاسخ
        سیدحسن خزایی
        شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹ ۱۱:۵۶
        سلام و درود بر جناب مانا دوست همدل، هم تبار و هم زبانم:
        ابتدا ببخش که دیر آمدم و ادب حکم میکرد بعد از آنکه پای خط خطی بنده را مورد تفقد قرار دادید زودتر میآمدم، اما حالم بنا به حال روزگار خوش نیست و شاید پریشانیم در ادامه ملموس تر نشان داده شود.
        مانای عزیز سروده‌ات را نه یکبار که چند بار از همان روز اول تا الان خوانده‌ام وهر بار خواستم برداشتی از نوشته‌ات را پای اثرت بنویسم به دلیل همان تشویش خاطرم نتوانستم تا اینکه درنگ بیشتر را به دور از ادب دیدم. ببخش اگر واژه‌هایم خیلی اتو کشیده و معطر نیستند:
        شروع سروده‌ات باز ذهن تنبل و بیسواد من کم آورد و سراغ خوان پهناور گوگل رفتم!
        مرا چه به جلجلتا و فریسیان؟ منی که تا یادم میآید از شعر، عشق خوانده و آموخته‌ام. حتی درد فراقش که نیمی از عمر مرا درگیر کرد بسان قهوه‌ی تلخیست که بر کام جان مینشیند.
        اما حس کنجکاوی وادارم کرد تا مطلب را بگیرم و بفهمم و البته که خوب شد داستان تاریخی که به نظر بنده در اصل و چگونگی آن هم اختلاف نظر فراوانی هست را آموختم و دلم به حال العاذرش سوخت. کاش همان داستان را ادامه میدادی و یک نتیجه گیری اخلاقی میکردی، حیف تو نباشد خودت را جای بیمار روانی جا زده‌ای😂😂😂
        در ادامه جاهایی از اثر خودت بودی آنجا که منیژه‌ات را از پنجره‌ی چاه نگاه میکردی و ماه حسودیش میشد.
        یا آنجا که به رسم شاعرانگی لبانش را قبل از بوسیدن سروده بودی، که اوج سروده‌ات به زعم من اینجاست.
        و باز آنجا که توجیه گناه نخستین و قصه سیب معروف را.........
        که تاوانش را به پای همه بشریت حساب کردند، باز خودت بودی.
        نمیدانم چه احتیاجی به این که وقتی همان چند خط نابت که اشاره کردم هست دیگر این همه پیچیده‌اش میکنی؟
        قطعا تو خیلی بیشتر از من شعر خواندی و میفهمی و گفتن من اطاله‌ی کلام است. نقد جناب عمران پور هم روان بود و گفتنی ها را گفتند. انشاالله که دیگر دوستان هم مطالب جناب عمران پور رامطالع کرده و بکار ببرند.
        حرف آخر مانای عزیز: تاکید چندباره که در جاهای دیگر هم گفته‌ام نقد بنده برداشت شخصیست و از سر دغدغه مندی. و خودم را به هیچ عنوان صاحب رای نمیبینم، از دیگر دوستان هم خواهشمندم ساده ساده و ساده بنویسند طوری که برای مخاطب عامتان قابل فهم و زود هضم باشد که بعقیده بنده سادگی عین زیباییست.
        مهرداد جان گفتم که حالم خوش نیست تو را بخاطر خودت دووووست دارم ارادتمند همیشگیت خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۹ ۰۴:۵۷
        سلام و عرض ادب
        ممنونم که سر زدید .. در مورد پیچیدگی و پرش محتوا زیر شعر توضیح داده بودم که این گفتگوی یک بیمار روان پریش و اسکیزوفرنی ست و افکار درهم برهمی دارد ، بنابراین فضای شعر و قالب گفتمان باید در تلقین این معنا کمک کند . متاسفانه جناب عمران پور اون توضیحات را ندیدند و شعر را دارای ارجاعات برون متنی دانستند . همینطور ایشان شعر را به مرگ ناصری ربط دادند که از قضاهیچ شباهتی بین این قلم و قلم مرحوم شاملو خاصه درین شعر وجود نداشت ، غیر از اینکه آن بزرگوار هماز العاذر استفاده کرده بود ، در حالیکه العاذر در شعر مانا نماد چشم سفیدی و ناسپاسی ست . و اون اتیکت خودفیل بینی هم که به جبین بنده الصاق نمودند و مورد بهره وری قرار گرفت ، کاش از همان پاسخهایی که به کامنتهای نقادانه و حتا موهن مینویسم شخصیت بنده را برانداز میکردند که نکردند و ندیده و نشناخته چیزی را نوشتند که هنوز چهل است کسی بهم نگفته بود . چون از روزی که یادمه خودمانی و خاکی و شوخ طبع بودم و عجیب است توی این مملکت که اگر چیزی ننویسی و عین ماکت به ملت نگاه کنی ، حرمتت بیشتر است تا وقتی که با آنها قاتی میشوی و به درخواست نقد و نظرشان احترام میگذاری و آنچه را که به ذهنت میرسد به اشتراک میگذاری .
        فرصتی دست داد که به رسم ادب پاسخ این چندتا کامنت را در سرمای جاده ای کویری بنویسم . وگرنه دلی که شکست با هیچ نوازشی پیوند نمیخورد
        ارسال پاسخ
        فرهاد شریف
        شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹ ۱۹:۰۱
        درود بر تو مانای شعرناب
        باشی و بسرایی خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۹ ۰۴:۵۹
        متشکرم ... خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹ ۲۱:۱۴
        خندانک خندانک
        ندا عبدحق
        چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۹ ۲۳:۰۳
        بسیار عالی ،،درود و دستمریزاد خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۹ ۰۴:۵۹
        ممنونم از شما خندانک
        ارسال پاسخ
        آرزو نامداری
        يکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۹ ۰۲:۲۸
        سلام جناب مانا
        بسیار زیبا سلامت باشید خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        يکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۹ ۲۲:۰۶
        منت دار حضورتان هستم خندانک
        ارسال پاسخ
        يکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۵۹
        درود و ارادت خندانک
        مبارک جناب عسگر زاده ی عزیز باشد خندانک
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۲
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۵۲
        سلام بر بهاری ترین برادر دنیا که وجودش امتداد لبخند خداست خندانک
        و البته دل خواهر همیشه گریان زخم های برادرش....
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۴:۲۲
        بعد تو میمانی و پدی از پارچه ی ابر
        که پیشانی شفق را پانسمان کنی 
        من جماعتی میشناسم ،
        که شیرخوار پستان پوچند 
        و یوغ بلوغ بر گردن کودکان درونشان دارند 
        چه نصیب ببرم از گردوی پوچ و لوت خالی ؟
        که از دین و دهان اینان جز یاوه نمیروید 
        و این بایرستان بی درد ،
        کشتگاه شعر و شالی نخواهد شد 
        آه تفنگم کو ؟ 
        امروز هوای شکار ماموت کرده ام
        میایی به پیش از تاریخ انسان برگردیم ؟
        ...

        کاشان ۱۵ شهریور ۹۹


        سلام دارم بر آستان مبارک رفیق شفیقم ، امید که همیشه در سایه ی رحمت خداوند باشید ..
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۵:۱۱
        جناب مجید قلیچ خانی نازنینم خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۵:۰۹
        سلام و عرض ادب فراوان به شما مانای نازنین

        شعر زیبایی از شما خواندم و احساس پاک شما را می ستایم

        همیشه بمان و بتابان شعر با شما معنا میگیرد

        دلتان روشن

        زندگی تان پر از حس خوب و شادی

        و روزگارتان نستوه

        زنده ، سبز و سرافراز باشید در پناه حضرت دوست خندانک

        مبارک جناب عسگر زاده ی نازنین باشد
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ ۱۹:۰۰
        مشکی ختن در ناف ناهید است
        که خطای هاروت و ماروت را تقدیس میکند
        من چه بگویم از چشمان روشن دختری
        که دشنه در خون خورشید شسته است ؟
        شاعری میشناسم
        به لطافت کلام :
        بربرهای باور از حضورش
        شهروندان شریف شهر اشراقند ....


        سپاس از یارای با معرفت ... خوشوقت شدم از حضورتان ..
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4