_مرا به جلجلتا ی جدایی کشاندند
فریسیانی که اندوهشان را بر شانه ی انجیل مانا میگریستند
و اولین سنگ را العاذر ناسپاس به پیشانی ام زد ،
که خود زاده ی نفسهایم بود .
_ باز هم برگشتی به شیشه ؟
_ به شیشه برنگشتم دکتر
شیشه ی هرچه شعرست شکسته در چشمانم
اصلا چیزی در گلویم گیر کرده که نه قی میشود و نه قورت می رود !!
_ بداهه ای بگو تا بشنوم
_ اهل بداهه نیستم
اما چراغ چشم زنی روشن که می شد ،
شاعرانه شب را فراموش می کردم
توفانکی از سو ی کلمات می آمد و بافه های خیالم را باد می برد ...
_ این خود بداهه ی بی غایتی ست !!
_ نه دکتر ، پرخاش و پرسش است که در هر سروده ام ماسیده است
من یادگار یخساران پیش از خورشیدم
اهل بداهه نبودم به خدا
اما تو بگو دیدن بدر کامل در بادیه زیباتر است
یا تماشا ی منیژه از پنجره ی چاه ؟؟
_ از بیماری ات بگو . شاهنامه در خواب نقالان مرده است !
_ آه حکیم توس را صدا کنید تا به این ابیات بی بهانه بگوید ،
آن پهلوان پرخاشجو را به امداد اندوه ما بفرستند
که بدهکار هزار بوسه و بغلیم
اهل بداهه نبودم ، لبانش را اما پیش از آنکه ببوسم ،سروده بودم..
_ پس بیمار نیستی دلت لب می خواهد !!
_ آخر لبهایش لبخند لاله و اندوه ارغوانند دکتر
و گونه هایش از شرم ، هرکدام سیب سرخی هستند در ین سروده
که گناه نخستین را توجیه می کنند .
اهل بداهه نبودم از نی نی چشمان زنی به این شعر رسیدم
که طلبکار شب و ستاره بودند .
_ برایت نسخه ا ی میپیچم : گور و گلایه و گریه ی بیگاه ...
آنقدر غرقه شو تا سبکتر شوی . شاید جانت بدر رفت و
این غافله ی غفلت به موطن هوش رسید ....
_ آه دیگر ترانه نخوان توماس
زخم صلیب من از تردید تو تازه تر شد ...
_ لطفاااااااا مریضضض بعدیییییی !!
با احترام و تکریم بسیار ، خدمت استاد نازنین و دانای دلسوزم ، جناب آقای بهروز عسگرزاده .... امید که این تحفه ی ناچیز ، مقبول طبع نازنینش افتد . ضمنا دوستان توجه کنند که این قطعه ، گفتگوی یک بیمار روانپریش و مشکوک به مصرف روانگردان است با دکترش ، بهمین جهت پرش محتوا دارد و از این شاخه به آن شاخه میپرد . این روایت پنج قسمت است که دو قسمت آن ( نوبت اول و دوم مطب ) در همین سایت شریف منتشر شده است .
درود جناب مانای بزرگوار و نیکوسرشت!
شعر پرمحتوا و نابی را به اشتراک گذاشتید.
چند روزی به جهت مشغلهی نوشتاری در مجازی فعّال نبودم و امروز هم که به سایت سرزدم، به جهت کمبود وقت بخش نخست از این شعر پرمفهوم را واکاوی میکنم و مابقی را به اهل فن وامیگذارم:
🍃🌸🍃
_مرا به جلجلتای جدایی کشاندند
فریسیانی که اندوهشان را بر شانهی انجیل مانا میگریستند...
و اولین سنگ را العاذر ناسپاس به پیشانیام زد؛
که خود زادهی نفسهایم بود...
بخش آورده شده، ضمن داشتن مراعات نظیر میان واژگان و تلمیحاتِ تاریخی، دارای آرایههای ادبی دیگری نیز هست؛ از جمله آرایههای ادبی و مفاهیم واژگانی آن عبارتند از:
* جلجتا: جایی که مسیح مصلوب گردید.
جلجتای جدایی: تشبیه بلیغ و واجآرایی.
* فریسیان: گروهی از یهودیان و در اینجا میتواند استعاره باشد از بهانهگیران و کسانی که در راهِ بههم رسیدنِ عاشق و معشوق، سنگ میاندازند و مانع ایجاد میکنند.
* العاذر یا لازاروس شخصی است که عیسی او را زنده کرد. در اینجا نماد قرار گرفته برای اشخاص بیچشم و رو.
* سنگ زدن یا سنگ انداختن کنایه از: اشکال تراشی؛ مانع پیشرفت کار کسی شدن. حالا سنگ بر پیشانی زدن: به نظرم عبارتِ کناییِ مانایی است به مفهوم ضربه زدن؛ آزار و اذیت رساندن.
*زادهی نفسهایم بود: اشاره دارد به همان دم مسیحاییِ عیسی که مردگان (از جمله العاذر) را زنده میکرد؛ و بیماران را بهبودی میبخشید.
*
_ باز هم برگشتی به شیشه؟
_ به شیشه برنگشتم دکتر
شیشهی هر چه شعرست شکسته در چشمانم...
* شاعر واژهی «شیشه»: را در دو معنای متفاوت به کاربرده است؛ پس در اینجا این واژه جناس تام دارد.
*
_ به این بخش از شعر، بیشتر دقّت کنید:
شیشهی هر چه شعرست شکسته در چشمانم؛
اصلا چیزی در گلویم گیر کرده که نه قی میشود و نه قورت میرود...
در این بخش از شعر، بینهایت مفهوم گنجانیده شده است. این بند از شعر، ایجازی بلندمعناست و شاعر در قالب آرایههایی؛ چون: واجآرایی؛ کنایه؛ و تشبیه بلیغ (شیشهی شعر) رازهای مگو؛ و فریادهای پرخروشی را آواگر است.
شیشه وقتی میشکند، میتواند بیشتر جایی از اعضای موجود زنده را زخمی کند؛ حالا تصوّر کنید دردِ شکستنِ یک شیشه در چشم و عواقب آن را؛ از جمله کور شدن.
نیز بسیار زجرآور است گیر کردن چیزی در گلو؛ آن هم به گونهای که شاعر بیان کرده؛ حالا بیابید مفاهیم کنایی این عبارت را...
*
_ بداههای بگو تا بشنوم
_ اهل بداهه نیستم
امّا چراغ چشم زنی روشن که میشد،
شاعرانه شب را فراموش میکردم
توفانکی از سوی کلمات میآمد و بافههای خیالم را باد میبرد...
_ چراغ چشم: تشبیه بلیغ؛ همراه با واجآرایی.
_ عبارت«شاعرانه شب را فراموش میکردم»: واجآرایی و شب میتواند نمادی باشد از تاریکی؛ غم؛ سختی و...
در نتیجه «شب را فراموش میکردم»: عبارت کنایی است با مفاهیمِ نمادینی که اشاره شد.
_ کاربرد مفهوم «روشنشدنِ چراغ» همراه با واژهی «شب»: آرایهی مراعات نظیر را شکل داده است.
* معنای واژهی توفان در فرهنگها، پر است از هیاهو و خروش؛ از جمله:
شور و غوغا؛ فریاد و صدا و غلغلهای که از ازدحام مردم و یا جانوران ایجاد میشود؛ غران، غوغاکنان؛ جوش و خروش؛ تندباد، کولاک و موارد مشابه.
حالا کاربرد واژهی «توفان»، با «کافِ تصغیر»، «توفانک» به نظرم نوعی مفهومی پارادوکسی ظریف و بسیار شاعرانه را میرساند. «توفان»، توفان است دیگر.
مثلا خروش امواج دریا را نمیشود گفت کم هست؛ حتّی اگر چند ثانیه باشد.
وقتی میگوییم: «توفان آتش»، آتشسوزی شدید و پیوسته در ناحیهای وسیع مورد نظر است.
همین واژه را دنبال کنید در ترکیباتی؛ چون: «توفان برف»؛ «توفان تگرگ»؛ «توفان خاک» و...
«توفانکی از سوی کلمات میآمد»:
عبارت استعارهی مکنیه و تشخیص است؛ ضمن اینکه دقت کنید واژهی سو به این معانی است: ۱_ نزدِ؛ پیشِ؛ سمت و جهت. ۲_ روشناییِ اندک.
بدیهی است که در اینجا مفهوم یک مورد نظر است و در معنی دوم، ایهام تناسب دارد با واژگان «چشم»؛ و «روشن».
* «بافههای خیالم را باد میبرد»:
این عبارت نیز استعارهی مکنیه و تشخیص است؛ همچنین «باد میبرد»: مفهومی کنایی نیز دارد.
* بافهی خیال: تشبیه بلیغ و استعاره از تراوشهای اندیشه و احساس شاعر.
تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل...
ادامهی واکاوی شعر را میسپارم به اهل فضل و ادب.
مانا باشید به مهر یگانهی مطلق!🍃🌺🍃