سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 4 ارديبهشت 1403
    15 شوال 1445
      Tuesday 23 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۴ ارديبهشت

        حیدر خدا را بنده بود...آری

        شعری از

        سید رضا موسوی

        از دفتر آیینی نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱ ۲۱:۲۰ شماره ثبت ۹۲۸۹
          بازدید : ۹۹۶   |    نظرات : ۲۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سید رضا موسوی

        ای باغ مینو ها شبیه صحن زیبـــا ت
        با یاد تو قلب گسل آرام گیرد
        با خواندن جوشن کبیرِ  خطّ چشمات
        شاعر از  الطاف شما الهام گیرد

        در نیمه ی تاریکیِ تاریخ ملعون
        دردِ کلامت بر دل یک چاه تابید
        نورِ  دل مولای نخلستان عالم
        در آسمان بینی و بین الله تابید

        در نیمه نورانی شهر مدینه
        حیدر به شوق فاطمه پرواز میکرد
        از کودکی های علی چیزی ندیدیم
        چون درب دل را رو به زهرا باز میکرد

        همسنگر روز و شب بابای خوبم
        او مادر  هفت آسمان ـ بانوی آب ـ است
        محو تماشای قنوتش عرش اعلاست
        کوچک ترین شاگرد او مثل رباب  است



        با رفتن فصل اقاقی های باغش
        یک بار دیگر درد را تصویر میکرد
        شاعر کنار دفتر محزون تاریخ
        همراه حیدر کوچه را تفسیر میکرد

        میگفت گرفتند از من ـ این قوم ستمکار
        زهرای اطهر ـ  جانِ جانم را ـ محمد!
        بعد از شما و فاطمه من ماندم و چاه
        بغضم  گرفته از غریبی یا محمد!


        دستان شاعر روی نبض کوچه مانده
        در شعر هایش رد پای درب خانه
        پهلو به پهلوی غزل خوان مدینه
        میگفت از غمهای رعد آسای خانه

        میگفت بعد از آسمان آبی ترین چیز
        دریای اشک کودکان همسرش بود
        میگفت برای عرشیانی در تماشا:
        زینب شبیه کهکشان همسرش بود





        آنقدر حیدر با غرور از دخترش میگفت
        تا شاعران از ذوق حیدر  پر درآوردند
        آنقدر دور  حیدر او جانانه میچرخید
        کاز معنی اُمّ ابیـــها سر در آوردند

        شاعر برای لحظه ایی ساکت تماشا کرد
        سرمای کوفه ... آسمانش ابر میخواهد
        این مردم ناشکر  و موزی مثل کفتارند
        آری خدا از شیر خود هم صبر میخواهد

        اینجا علی تنها ترین سردار تاریخ است
        با اینکه کل خلقت از او  وام میگیرند
        اینجا همان افسانه تاریکُ موهوم است
        با اینکه از صبر علی سرسام میگیرند
        در مثل امروزی علی با بچه ها خندید
        با یک نظر در اهل خانه حاصلش را  دید
        بعد از  گذشتن از در و فریاد مرغابی
        در راه مسجد  ـ ذکر گویان ـ قاتلش را دید
        .
        .
        .
        .


        باقی مطلب دست شاعر از لغت کوتاه
        میرفت تا از دیدن ایوان بمیرد باز
        شاید  پس از عمری گدایی کردن از حیدر
        شیر خدا دستان او را هم بگیرد باز
        .
        .
        .
        .



        سید رضا موسوی
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0