سلام خدا حالت چطوره
امیدوارم که حالتان زیر سایه خودتان خوب و خوش باشد
راستی اگر خواستی از احوالات ما با خبر باشی
شکر خودت بد نیستیم
ملالی نیست جز دوری شما
خدا جون میشه به فروغ بگویی
جایش خالی ایمان آوردیم به آغاز فصل سرد
تازه تا دلش بخواد داریم پرواز را به خاطر میسپاریم
پرنده که هیچ حتی فرشته هامون دارن پرواز میکنن
بگو چراغ های رابطه تاریکند
بگو کسی ما را به آفتاب معرفی نمیکند
راستی آگه یه وقت سهراب را دیدی بگو گور پدر و ....استغفرالله
بگو قایقت را سوار شدیم اما پشت دریا ها خبری از هیچ شهری نبود
بگو ما هم هنوز نمی دانیم چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
دیدی خدا آنقدر مهربانی حتی اندازه فشردن دست یه دوست بریمان ملال آور بود که
آخرش افتادیم وسط دل نوشته های اخوان
یعنی الان دیگه بخوایم هم دیگه نمیتونم دست هم و باریم
تو گفتی اگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است زمستان است
کاش بودی و میدیدی زمستان که سهل است
همین بهار
باور میکنی همین بهار جرات دست دادن به هم را نداریم
میدونم باورش سخته
آره با تو هم هستم جناب شاملو با همتون
آنقدر دهان هم را بویید یم مبادا گفته باشیم دوستت دارم
که دست روزگار دهانمان را بست
حالا چه فرقی میکند با ماسک یا سیلی
مهم اینه که دیگر شعله ای در دل هیچ کس نهان نیست
آشکار تر از خورشید از هم فرار میکنیم
دست دادن را به خاطر بسپار
کرونا بردنیست
نگآه کن خدا چاهی در کار نیست
یوسف در مصر توی قرنطینه ذره ذره آب میشود
و ما درون چاهی از آهک و سیمان دفن
پرده ها از بغضی غریب سرشارند
و صدای بچه ها در های هوی گردبادی توی حیاط مدرسه سمفونی بغض مینوازد
شدیم میهمان سیاه چاله ای که در ازدحام نامهربانی سفره چه کنم چه کنم برایمان پهن کرده
آه چقدر فرصت داشتیم دستانمان را دور گردن عزیزمان بیاندازیم وبا تمام توان فریاد بزنیم
دستهایت را دوست دارم
محل ورود خانمها
محل ورود آقایون
یاد دانشکده افتادم بزارید به حساب داخل پرانتز
حالا برای دیدن هم متر میگذاریم فاصله اختراع می کنیم
راستی خدا جون شرمنده جو گیر شدم
دارد برف می بارد و دستانی که زیر بارش یک ریز برف دفن می شوند ...
نمیدونم اینا واسه چی گفتم
خدایا یعنی فروغ. ...
آن گاه خورشید سرد شد و برکت از زمین رفت
وسبزه ها به صحرا خشکیدند وخاک مردگانش را زآن پس به خود نپذیرفت
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
دیگر کسی به هیچ چیز نیندیشید
خدا یا نمیدانم وقتی این نامه به دستت میرسد
شام آخر تمام شده یا نه
ویا روی تخته سنگی سرد نوشتند مسیحای من ای ترسای پیر پیرهن چرکین دلت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی
درست است که عشق آسان مینمود اول ولی ...
راستی مگر
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
یعنی مگه قلب ما امانتدار عشق نیست
که روز ازل روی دستت مانده بود
چرا آخر همه هستی من آیه ی تاریکیست
اصلا درست خودمان در بغل کردن عشقمان معطل شدیم
درست بوسه را بر لب جراحی کردیم
درست به جای با هم بودن در هم بودیم
ولی یه نگاه
یه لطف
یه بار دیگه بگو فتبارک الله
میشه?
راستش خدا جون ببخش همه نامه ام پر درد بود
دست خودم نیست در کوچه باد میآید و این ابتدای ویرانیست
میشه لطفا یادت بیاری مادر بزرگم همیشه میگفت. .
یا الرحمن الرحمن
یا غیاث المسغیسین
سرت را بیشتر از این درد نیاورم راستی در پایان نامه رویت را از دور میبوسم .....
ببخشید شکل نامه ها اینجوری بود از قدیم میدونم بوسیدن ممنوع شده ....
به هر حال حال همه ما خوب است اما تو باور مکن .....
فقط نظری کن یا شافی
مناجاتی بسیار زیبا و شورانگیز بود
رندانه و مبین مشکلات جامعه
قلمت جاودان
دستمریزاد