آسمان صاف و زمین تشنه
من از فراقت زیر سقف آسمان ابر می سازم
ابرها را در آمیخته ام با ماه نگاهت
گلویم را می زند این ریش سوخته
دهانم را بویدی
نخی سیگار آتش نکنم
غافل از اینکه از درون آتش گرفته بود دلم
دودی که بلند بود
بوی جگر سوخته ام بود
گفتم فندکم را پس بده
نخی آرام بخش دود کنم
حرس دادی
من ماندم سیگارهای روشن
که بی نیاز از فندک بودند
گفتم این دل سوخته را بو کن
نه دهان وا مانده را
من به اندازه غم هایت
سوختم و دود شدم
اگر دیده ات را قدری سبک تر می پیچدی
شاید ریه های الوده لج نمی کردند
نو خود می دانی با تو
به مانند ته سیگاری می توانستم
پمپ بنزینی را آتش بزنم
بی تو
به سیگار باج می دهم
در دریای نگاهت شناور می شوم
و این خود زنی بهترین علاج عاشق است
من کام گرفتم از زندگی
تو دل کندی از زندگی
آن قدر بین دو انگشتانم
بوسه بر تن کفن پوش زدم
تا تنور آتش گرفته را از دل بسوزد
خود خوب می دانی وقتی اشک می ریزم
کار از سیگار کشیدن گذشته
اولین باری که فهمیدی
سیگار می کشم ،
مثل بارون باریدی
با گریه قسمم دادی
تورو خدا ترکش کن ”
صدایت در گوشم در نجواست هنوز !
و من ترک نکردم
و تو ترک کردی
سرکشی هایم تو را سوزاند
و من سوزاندم سیگار دیگری را
.یادت هست گفتی
با سیگار کشیدن کسی مرد نشد
ولی با نامردی خیلی ها سیگاری شدن . . . !
این را گفتی و رفتی که رفتی
بسیار زیبا و غمگین بود