از چه دفنم میکنی در بین ابیات غزل..!؟
پاره پاره میشود این قلبِ آتشبارِ من
عاصی ام ، هرگز نمی فهمی ، نمی دانی مرا
سینه ام را می گدازد ،در دلِ شب، تارِ من
نه.. نمی گنجانَمَد در مطلع شعرم ، برو..!
گریه پنهان میکنم در بطنِ ِ هر مصراعِ دل
در پیِ یک عشق پوشالی نبودم ، نیستم
بارشِ باران نباشد ، گُل نمی روید زِ گِل..!
وقتِ دلتنگی نوشتم حسِ دل، اما که شعر
از عذابِ روحِ رنجورم نمی کاهد دگر
گر کبوتر شد رها از جنگ وچنگال عقاب
لزرِ قلبش رام و آرامش نمی یابد دگر
کرده صبرم حوصله در روزگارِ درد زا
حالِ ما هم قصه ی روباهِ مکارست و زاغ
فصلِ دل حالا که زرد و نوبتِ کوچست ومن
بسته ام دیگر به روی رهگذر درهای باغ
سیب چال گونه ات آفت زده حوایِ من
مثلِ آدمهای شهرت چهره ها دارد دلت
من اسیرِ آسمانم ، دل نمی بندم به فرش
بی ثمر شد روز و شب را گر قفس بافد دلت
جای شاعر نیست این دنیای گندیده ، بگو
از کدامین لذت و شهوت بشویم چشم را
میگریزم من به صحرای جنون ، لیلایِ دل
کاسه ی خونست و باید ،من بدوشم چشم را
آيمان
بسیار زیبا و غمگین بود
شهادت باب الحوایج حضرت امام هادی علیه السلام و پدر اربابمان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را تسلیت عرض مینمایم