شئعره دئدیم یاریم اؤلوب ، بوتون غزللر آغلایر
بیرینجی بندیده عزیز ، غمون منی قوجاقلایر
یاواش یاواش گلیر یئنه ، سویوخ پاییز خزان سالا
سنسیز یاغیش یاغیر شیرین، اما منی پیچاخلایر
خیالیم آلادیر منی ، فرهاد کیمی دوشور داغا
سنکی منی بوراخمیسان، بیرجه منه سن آخدایر
پروانه عشقینه گوره، قانادلارین اؤدا سالار
کیمه دئییم یانار اؤدوم ، کؤزو سؤنوب سؤیوخلایر
قورقو بودو فلک سئچَه ، قیزیل گولی دَره گولوم
غوصصه لی غم دؤلان گؤزه ، گولون گلابین پایلادیر
آیـــــــــــــــمان
به شعر گفتم یارم مرده است تمام غزلها به گریه افتاده اند
و درهمان بند اول شعر ، غم تو مرا در اغوش میگیرد عزیز
یواش یواش پاییز سرد می اید که باز خزان کند
اما بی تو باران قشنگی میبارد و
انگار مرا با چاقو زخم میزند
خیالم دوباره گولم میزند و مثل فرهاد اواره کوه میشود
تا برای من تنها تو را پیدا کند
تویی که مرا ترک کرده ای
پروانه به خاطر عشقش بال خودرا به اتش میزند
اما من به که گویم اتشِ من
خاکسترش نیز سرد میگردد
گل من رسم اینست
فلک جستجو میکند تاگلی خوشبو بچیند
و چشمهای غصه دار و نم دار را
وادار به پخش گلاب این گل کند
استادکلام و دلنشین درود برشما
بااحترام
بسیار زیبا و ارزشمند می نگارید گویش و زبانِ آذری را از لحاظِ ساختار و محتوا ، قابل تامل و ظریف اندیش
بااجازه چند نکته به نظرم می رسد که بصورت نقدی کاملاً مختصر خدمتتان می نویسم :
شئعره دئدیم یاریم اؤلوب ، بوتون غزللر آغلایر
بیرینجی بَندیده عزیز ، غمون منی قوجاقلایر
( تِئز تَلَسیک اَسیر یِئللَر ، سویوخ هاوا پاییز سالا )
سنسیز یاغیش یاغیر شیرین، اما منی پیچاخلایر
خیالیم آلادیر منی ، فرهاد کیمی دوشور داغا
سنکی منی بوراخمیسان، بیرجه منه سن آخدایر
پروانه عشقینه گوره ، قانادلارین اؤدا (توتار)
کیمه دئییم یانار اؤدوم ، کؤزو سؤنوب سؤیوخلایر
قورقو بودو فلک سئچَه ، قیزیل گولی دَره گولوم
( اُودونلی غم دؤلان گؤزه ، گولون گلابین پایلادیر)
- همانطور که واقفید نامِ فصل ها در زبانِ آذری شامل : ( یاز ، آیاز =بهار / یای = تابستان / پاییز = خزان / قیش = زمستان ) است که در مصرع سومِ دلسروده ی ناب تان پاییز(تورکی) و خزان (فارسی) در کنار هم باعث ایجادِ تکرار و حشو می گردد و درصورتِ صلاحدیدتان ، اگر فقط یک بار این کلمه ی مآثر را بکار ببریم ؛ کافی است و از طرفی هم شاعر قصد دارد همزمان عبورِ زودگذرِ لحظه ها و تغییرِ فصول و هم آمدن فصل سرما را در یک مصراع آذریِ شیوابیان بگنجاند از آنجا که اصطلاحِ (یواش یواش ) با بادهای سردِ تندوَزانِ شهریوریِ آذربایجان نمیخواند ؛ و منظورِ شاعر در آخرِ مصرع چهارم بندِ (پیچاخلاییر) دقیقاً ایمای این حسِ سرعتِ بادها در تلاش برای کوچِ فصلِ گرما و حالِ خوشِ دل و نمودِ مردادکُشانی ست که در ادبیات نماد و سنبلِ همدلی ها و حضور است و برای اینکه به قولِ شاعر واژه ی فراق بهتر با حال و هوای پاییزی و دَبوران وَزانیِ آن ، در ذهن خوانندگان و مخاطبین ، همسویی نماید ؛ مصرعِ نگاشته ام پیشنهاد می گردد .
- پروانه بالهایش را نمی اندازد روی آتش شمع (سالماز کی ؛ توتار ) بلکه ذاتاً به سمتِ نور و عشق در حرکتی پویا است (مِن الظلمات الی النور) که همین کار باعثِ فداکردن یا نثارِ بالهایش (توتماق اودا ) می گردد .
- در مصرع پایانی هم ایضاً آوردن دو واژه ی (غصه و غم) که تقریباً دو کلمه ی مترادف اند ؛ در کنارهم بودن شان حتی بصورت ترکیبِ استعاری ، باز حشو است و بهتر است به جای آن از معادلِ تورکی ( دود یاخاکستر یا هیزمِ سوخته = اُدون ) که حسِ تصویرسازی گلاب گیران از قیزیل گول های آذربایجان و کاشان را در اجاق و دیگ های روی آتش ، اصالت نظر پرورنده ی نوستالوژی ِ ارزششمولِ اقوامِ ایرانی است ؛ استفاده کرد که پیشنهادم همان (( اُودونلی غم)) است که هم شب صفتیِ آتش و هم حجم و هجومِ شعله های غم و هم خاصیتِ ویرانگری ِ غصه و سرنوشتِ سیاهِ اودون و همچنین مبدل و مُنتَج ساختنش به دود و خاکستر را از جمیعِ لحاظ ، نشانگر و نمایان است .
امیدوارم خلاصه نگاری ام را در حد بضاعتِ اندکم و به دلیل ضیق وقت و همچنین حفظِ شانِ دوری از اطاله ی کلام به بزرگواری ببخشید .
همچنان سُراینده ی بهترین فولکلورهای جمال اندیش بمانید در سلامتی و عزّت مستدام . یاشاسین