سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        کلام شاعر

        شعری از

        فرهاد فیض اللهی (کدخدای نیستی)

        از دفتر آزمایشگاه افکار نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۹ ۱۰:۱۴ شماره ثبت ۸۹۵۱۸
          بازدید : ۱۱۲۰   |    نظرات : ۴۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر فرهاد فیض اللهی (کدخدای نیستی)
        آخرین اشعار ناب فرهاد فیض اللهی (کدخدای نیستی)

        کلام  شاعر
         
        اگر کلامی باشند که
        فکر را نوازش بکنند
        با ظرافت گفتار
        و لطافت بیان،
        کلام تو هستند..
         
        اگر کلامی باشند که
        تسلی بدهند
        خاطر آزرده ما را،
        از زخم زبانهای روزمره،
        کلام تو هستند.
         
        اگر کلامی باشند که
        ذوق شاعرانه را به ما بدمند
        و وجدان را به آکاهی
        پیوند بزنند،
        کلام تو هستند.
         
        اگر کلامی باشند که
        لبخند پروانه ها را
        بر روی گلبرگهای گل سرخ
        شکوفا بسازند،
        کلام تو هستند.
         
        اگر کلامی باشند که
        احساسات شاعرانه ما را
        رنگارنگ به پرواز دربیاورند،
        همانند رنگین کمانی،
        کلام تو هستند.
         
        اگر کلامی باشند که
        عشق به بشریت را
        به آگاهیمان بتراوانند
        و مرزها را بزدایند،
        باز هم کلام تو هستند.
         
        اگر کلامی باشند که
        نسیمِ پگاهِ آزرده از دریای نور را 
        همانند پروانه ای
        بر گونه هایمان بنشانند،
        کلام تو هستند.
         
        اگر کلامی باشند که
        پادزهر نسیانها و
        روزمرگیهای بی سگالش باشند،
        کلام تو هستند.
         
        اگر کلامی باشند که
        در این چرخه سیار 
        مفهوم رنگارنگ  زندگی را
        به تصویر بکشند،
        کلام تو هستند.
         
        اگر کلامی باشند که
        منبعِ  زیباشناسیِ شاعرانه
        و لذت هستی
        باشند،
        بازهم کلام تو هستند.
         
        اگر کلامی باشند که
        با مشعل انتقاد
        آگاهی را
        تنویر بکنند،
        کلام تو هستند
         
        اگر کلامی باشند که
        بی زمان و مکان
         لذت بخش و خلاق باشند،
        هزاران بار دیگر
        کلام تو هستند.
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر
        ۴۵ شاعر این شعر را خوانده اند

        شعله(م جلیلی)

        ،

        امید کیانی (امید)

        ،

        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)

        ،

        م فریاد(محمدرضا زارع)

        ،

        سحر غزانی

        ،

        فاطمه رضایی برما(آینه عدم)

        ،

        رامینه خوشنام

        ،

        بهروز عسکرزاده

        ،

        عباسعلی استکی(چشمه)

        ،

        مانا جمشیدی ( مهرداد )

        ،

        امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)

        ،

        محمد حسین اخباری

        ،

        مجید قلیچ خانی

        ،

        محمد قنبرپور(مازیار)

        ،

        مجتبی شفیعی (شاهرخ)

        ،

        ابوالفضل زندیه شاهین

        ،

        آرزو عباسی ( پاییزه)

        ،

        حوریه دردانی حقیقی

        ،

        زهرا جمالی

        ،

        منیژه قشقایی

        ،

        مسيحا الهیاری

        ،

        نسرین حسینی

        ،

        کیوان محب خسروی

        ،

        سید حاج احمدی زاده(ملحق)

        ،

        سارا شیخ محمدی ( دیانا )

        ،

        محمد راد

        ،

        مدیر ویراستاری

        ،

        شریف شریفیان

        ،

        ابراهیم هداوند

        ،

        مینا مرادی(ققنوس)

        ،

        پژمان بدری

        ،

        مهدی محمدی

        ،

        سیده نسترن طالب زاده

        ،

        بهرام معینی (داریان)

        ،

        معصومه خدابنده

        ،

        قانع تهرانی

        ،

        محمد جواد عطاالهی

        ،

        موسی ظهوری آرام(آرام)

        ،

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)

        ،

        علیرضا شاه محمدی (عشاهیر)

        ،

        سیده شهربانو حاتمی

        ،

        فرشید افکاری

        ،

        فرهاد فیض اللهی (کدخدای نیستی)

        ،

        مجتبی شهنی

        ،

        مهدي حسنلو

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۸ شهريور ۱۳۹۹ ۱۸:۰۹
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و دلنشین بود
        در مدح شاعران
        دستمریزاد
        ایام تسلیت
        عزاداری ها قبول
        التماس دعا خندانک
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۹ ۱۸:۵۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد حسین اخباری
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۲۶
        بسیار زیباست
        با ارزوی بهترینها برای شما
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۲۳
        سلام استاد مهربان
        همیشه از نقدها و نوشته هایت آموخته و فیض برده ام و در همان اوایل ورود به این سایت صراحتا از کارتان استقبال کردم . منم با شما و مسیحا کاملا موافقم و شعر را چه منثور و چه موزون ، مکلف به کارگیری عناصر خیال میدانم . و همانطور که پای نقدکم ( چون نقد نیست ) عارض حضور عزیزان شدم ، آنرا نه حرف دلم که صرفا بازتاب نقدکهای این عزیز دانستم و همانطور که ایشان با بدآموزی و تمسخر شعر دیگران کامنت مینوشتند ، این حقیر نیز از همان روش برای تنبیه ایشان استفاده کردم . راستش خیلی وقت بود منتظر انتشار سروده ای از ایشان بودم که از خجالتش در بیام . وگرنه خود بیش از هر شاعری معترفم آنچه اینجا نعوذ بالله به نام نقد نوشتم فقط الفاظی غیر مودبانه ، رذیل ، جاهل مآب ، و به دور از ساحت شعر است .
        ولی چه کنم که :

        که چندین بپیچم که اسفندیار
        مگر سر بپیچاند از کارزار
        تو دانی که بیداد کوشد همی
        همی جنگ و مردی فروشد همی
        به بادافره این گناهم مگیر
        توی آفرینندهٔ ماه و تیر
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۹ ۲۰:۰۴
        سلام
        میخواهم به روش خودتان این سروده را نقد کنم .

        ۱_ فکر را نمیشود نوازش کرد چون جسم نیست و جان ندارد . فکر جریانی سیال در ذهن انسانهاست . پس این بند اول را پاک کنید :
        اگر کلامی باشند که
        فکر را نوازش بکنند


        2_

        اگر کلامی باشند که
        وجدان را به آکاهی
        پیوند بزنند،
        کلام تو هستند.

        وجدان و آگاهی هم چون جسمیت ندارند نمیشود به هم پیوند داد . پیوند یکجور وصله کردن و یکی کردن موجودات فیزیکی ست . آگاهی و وجدان مگر پرتقال و نارنج هستند که بشود پیوند داد

        3_
        اگر کلامی باشند که
        لبخند پروانه ها را ....


        دوست عزیز از کی رسم شده پروانه بخندد ؟؟ پروانه نوعی حشره است که در بهار از پیله خارج میشود و از شهد گلها تغذیه میکند . و قادر به گریستن و خندیدن نیست . لطفا چیزی بگویید که با منطق و فلسفه ی ارسطویی جور دربیاید . الان با رواج اندیشه های رئال بخصوص از زمان جان استوارت میل و فلسفه ی یوتیلیتاریانیسم این حرفها فقط خیالات الابختکی حساب میشوند .


        4_ رنگین کمان پدیده ای ست که از عبور نور از منشور تشکیل میشوند . منشور نور را تجزیه کرده و رنگین کمان مشاهده میشود . ولی رنگین کمان نمیتواند پرواز کند . لطفا منطق را رعایت کنید . فرانسیس بیکن معتقد بود دوره ی انتزاع به سر آمده انسان فقط بدنبال علم برود


        5_ اگر کلامی باشند که
        نسیمِ پگاهِ آزرده از دریای نور را .....

        ما دریای آب داریم . اما دریای نور را تا حالا نشنیده بودم . نور چطور ممکنست به شکل دریا دربیاید ؟؟ و چطور میشود در این دریا شنا کرد و کشتی راند ؟ غرق شدن در دریای نور چطور ممکن است ؟؟ و ساحلش کجاست ؟ آیا درین دریا امکان رشد ماهی وجود دارد ؟؟ پس انصاف بدهید دریای نور یک عبارت سورئال و غیرواقعی ست . همینجور الابختکی نمیشود شعر گفت برادر


        6_ اگر کلامی باشند که
        پادزهر نسیانها ..... خداوکیل پادرزهر نسیان دیگر چیست ؟ مگر فراموشی زهر مار است که پادزهر بخواهد ؟؟


        7_ اگر کلامی باشند که
        با مشعل انتقاد
        آگاهی را
        تنویر بکنند،
        کلام تو هستند .... انتقاد نوعی کلام است که متکلم در آن داعیه ی اصلاح دارد . ما انواع نقد داریم و انواع منتقد ، و انواع رویکردهای مواجهه با نقد . مثلا لئون تولستوی نقد را مگس مزاحم میدانست . اما پوشکین هم تبار او نقد را گشایش کار قلمداد میکرد . در اندیشه های دگم و به اخص الیگارشی حاکم بر ادیان ، اصولا نقد وارد نیست . و جریانات رفرمیست را برنمیتابند . اما در اندیشه ی سیاسی جان لاک که پدر لیبرال دموکراسی در غرب است ، نقد جایگاه والایی دارد . اما نقد قابلیت اشتعال ندارد . چون جسم سوختنی نیست و من تعجب میکنم از شما با این سطح سواد ، چگونه از مشعل انتقاد حرف زدید ؟؟؟


        گمان میکنم شعر را همینجور الابختکی ( عمدا سه بار این کلمه را به کار بردم ) سر هم کرده اید که یه چیزی گفته باشید . بهتر است بیشتر تمرین کنید و شعرهایتان را از عبارات غیرمنطقی و تخیلی پاک کنید . هرچند در این شعر هم پیشرفتتان عالی بوده ولی باز باید تلاش کنید که به شبنامه نزدیکترش کنید .



        حالا برویم سر خط بزرگوار
        این حرفها که نوشتم خودم به آن معتقد نیستم . فقط خواستم آیینه ای از نقدها و نوشته هایت را مقابل خودتان قرار دهم . بی تعارف بگویم سطح معلومات شما بالاست و میتوانید یک تئورسین معروف شوید . جای شما در دانشگاههای جامعه شناسی و فلسفه و علوم سیاسی ست . نه در سایت شعر که واقعیت را به محاق میبرند و شب و روز در کار ساختن مدینه فاضله اند و رواج عشق !!!
        شما میتوانید مثلا خشونت را پدیدارشناسانه واکاوی کنید . اما دخالتتان در شعر بعلت عدم آشنایی با زبان و لهجه ی شاعران تنها به دلخوری دو طرفه ختم میشود .

        امیدوارم روزی هر کدام از ما سر جای خود قرار بگیریم .


        سپاس از تحملتان
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۹ ۲۰:۳۵
        دمت گرم مانا گل گفتی خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۹ ۲۰:۴۴
        نقدی به سبک خودتان
        ای کدخدای نیستی
        دوست عزیز. یه مشت اراجیف جمع کرده ای اسمش را گذاشتی کلام شاعر
        مگر شاعر کلام دارد ؟؟
        شاعر شعر دارد
        از کی تا حالا پروانه میخندد
        نکند پروانه ای آموزش دیده داری که کرکر کنان میخندد
        مگر ذوق شاعرانه درخت میوه است که پیوند بزنند
        از کی تا حالا مرزها را زدایش میکنند نکند شما زداینده مرز هستید ؟
        مگر کلمات آزمایشگاه هستند که پادزهر تولید کنند
        به گمانم شاعر آور دوز کرده و هزیان می‌گوید
        خلاصه انشالله که حالت بهتر شود
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا جمالی
        زهرا جمالی
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۲:۰۷
        اما صادقانه و اگاهانه اگر با موضوع رو به رو شویم این نوشته هیچ شباهتی به آن نقد ندارد البته لحنش تند و بسیار نامناسب بود اما کاملا علمی و دقیق و فنی بود نوشته شما فنی نیست اصلا...
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۳:۴۵
        سلام واقعا متاسفم مانا در هنر مخصوصا شعر چرا نباید پروانه ها لبخند نزنن چگونه در شعر سهراب الاغی یونجه را میفهمد و یا دشمنی دو صنوبر دیده نمیشود و یا شمع میگرید و وووو دوست عزیز آشنایی زدایی هم حساب کنیم زیباست از لحاظ ترکیب ادبی حساب کنیم زیباست .فرق شعر و هنر با واقعیت ملموس همین است . یعنی چی الله بختکی چیزی سر هم کردی این نقد نیست تخریب شعر است و موشکافی برای یافتن صرفا ایرادها ی ذهنی خودتان .اگر کلامی باشند که وجدان را به آگاهی پیوند بزنند کلام توست ترکیبی. بهتر و شان و مقام دادن به معشوق از این زیباتر حیف خودت میدانی در ماموریت ام با هم حرف زدیم و گرنه تمام نقد هایت پاسخ دارد و کاملا شمشیر از رو بستن است نه نقد ادبی
        فقط خلاصه کنم تا بعد اگر قداست کلام را در نظر بگیری که در آغاز هیچ نبود کلمه بود آن وقت در میانی هدف شاعر کلام موجز معمولی نیست .هر چند کمی تکرار زیاد باعث کم شدن زیبایی شعر شده اما این شعر کاملا عاشقانه و عارفانه است و حتما مفصل ازش دفاع میکنم ........
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۰۶
        دوستان عزیز زهرا جمالی و مسیحا
        مانا چند بار در نقدش تاکید کرد که به سبک خود شاعر نقد میکند من هم به سبک خودشان
        ای کاش وقتی جناب کدخدای نیستی
        می آمدند پای شعرمان و واژه واژه ی شعرمان را به تمسخر می‌گرفتند و به خنده ی موریانه های شعر من نیشخند می‌زدند و میگفتند مگر شعر آویزان می‌شود ؟؟
        آن موقع کجا بودید
        میدانید با نقدهای غیر منطقی غیر اصولی ایشان چه شاعرانی ناامید گشته و دلشان شکسته و به آنها توهین شده
        ما فقط آیینه ای را روبرویش گذاشتیم همین
        یا حق
        محمد قنبرپور(مازیار)
        محمد قنبرپور(مازیار)
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۱۳
        این را هم اضافه کنم اگر واقعا نقدهای ایشان منطقی و اصولی و متخصصانه بود توسط یزرگان سایت سرزنش نمی‌شدند حتی چند بار توسط مدیریت مسدود شدند
        ما هم نفهم نیستیم سواد داریم سواد نقد داریم
        فرق بین نقد و تخریب و غرض ورزی را میدانیم
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۲:۴۵
        دوستان بزرگوار
        جناب آقای مسیحا الهیاری و جناب اخباری و خانم زهرا جمالی ، برای اینکه متوجه شوید بنده چرا این متن مزخرف را پای سروده ی این جناب گذاشتم ، اولا نوشته بنده را تا آخر بخوانید و اگر باز هم متوجه نشدید که چه خبر است به نقدهای فخیم این بزرگوار در پای شعرهای اشتیاق ( گلاله محمدیان ) هیزم ( پژمان بدری ) و شعر معلق ( مازیار قنبرپور ) دقت کنید . وگرنه بنده بعد از ۲۱ سال شاعری و مطالعه ی تقریبا تمام دیوانهای قدیم و جدید شعرا نفهمم که شعر با شبنامه و مقاله ی علمی متفاوت است دیگر باید سنگسارم کنند . کاش آن موقع هم که ایشان همین حرفها را به این سه شاعر زدند و چند شاعر دیگر ، تذکر میدادید و دلمان را شاد میکردید . باز گلی به جمال آقای استکی و خانم عجم که به این آقا معترض شدند و یکی دو نفر دیگر
        من کار خاصی نکردم فقط آیینه ای مقابل ایشان قرار دادم و به سبک و سیاق خودشان شعرش را واکاوی کردم . و البته فارغ از بحث تنبیه ، واقعا کجای این شعر بود ؟؟ صور خیال آن کجاست ؟ آرایه هاش کجا هستند ؟ چرا اینقدر حشویات دارند ؟؟ چرا اینقدر جملاتش مستقیم و خبری و نثر عادی هستند ؟؟ کسی که اینهمه شعر دیگران را به تمسخر گرفت لااقل خودش باید ده درصد از سروده اش شعر باشد یا نه ؟؟ ایشان فقط میخواست نامی به هم بزند و از این طریق اعضا را متوجه حضورش کند . کلمه ی الابختکی هم اختراع ایشان است که پای شعر گلاله به کار برد و من سه بار اینجا استفاده کردم تا متوجه زهر کشنده ی کلمه اش بشود . و تعجب از جناب م . فریاد که از صراحت و سادگی ایشان تعریف کرده !!!!!!!! صراحت بی ادبی نیست . من اینهمه سال شعر مردم را تفسیر کردم و پیشنهاد و نقد دادم غیر از یکنفر به نام ستار سلطانیان که البته سوابق روشن ایشان در شعر هم موید و معرف ادبیاتشان بود اظهار ناراحتی کردند . دیگر یادم نمیاید کسی از نقد مانا دلخور شده باشد ( و البته بانو جمیله عجم که بنده بلافاصله از ایشان عذرخواهی کردم ) اما این آقا اگر طعم تلخ حرفها و تمسخراتش را نچشد ادامه خواهد داد و سراغ شما هم خواهد آمد . آنوقت امیدوارم همین موضع لطیف و دلسوز را داشته باشید . پس بهتر آنست بنده خود و ادب نداشته ام را همینجا منفجر کنم و این بزرگوار را در صفحه اش منفعل سازم که بداند نقد و تمسخر جدای از همند و تفاوت شعر و اخبار بیست و سی را هم دریابند . بهتر است بنده که همیشه اینجور اوقاتی پیشمرگ شدم اینجا هم آبروی خودم را با این اراجیفی که بعنوان نقد نوشتم بر باد بدهم . بلکه این عالیجناب تادیب گردد و قلم توانایش را از شعر بیرون کشیده به سمت مقالات علمی و جامعه شناسی که خوراک اوست متمایل گردد .
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۳۷
        سلام خندانک
        بالشِ عاشق
        دیوانِ شعری ست
        اگر زبانِ اشک را بلد باشی... (م. فریاد)

        رسیدن به یه تعریف دقیق و قطعی از شعر، چندان ساده نیست. هر شاعری با توجه به دانش و تجربیات خودش، به طور ضمنی قائل به تعریفی از شعره و سروده هاش بر اساس اون قانون نانوشته ی درونی خودش شکل میگیره.
        حقیر معتقدم هر کلام متفاوت با کلام عادی روزمره، به شرط برخورداری از موسیقی، و یه حداقل هایی از ارزشهای زیبایی شناختی حوزه ی کلام، شعره، و البته موسیقی فقط منحصر به اوزان عروضی نیست، و نیز ارزشهای زیبایی شناختی، وابسته به میزان حساسیت طبع مخاطبه.
        این دو عامل ممکنه شدت و ضعف داشته باشن، و بر این اساس شعریت یک شعر که واجد حداقلی از این دو باشه میتونه زیاد یا کم باشه. شعری که مبتنی بر اوزان عروضی باشه کیفیت موسیقی بالاتری داره و قویتره از نظر جنبه ی موسیقی، ولی شعری هم که موسیقی داره ولی موسیقی اون منطبق بر اوزان عروضی نیست، میتونه شعر باشه، اگه برخوردار از یه حداقلی از ارزشهای زیبایی شناختی کلامی باشه.
        شما وقتی به صدای یک آبشار گوش می کنید و لذت می برید، در واقع به یک موسیقی گوش می کنید، در حالیکه این موسیقی شاید منطبق بر اوزان عروضی، و حتی هیچکدوم از سبکهای موسیقی نباشه، ولی بی گمان موسیقی ست!
        اینکه موسیقی کلام رو فقط منحصر به اوزان عروضی کنیم، مثل اینه که بگیم غذا فقط چلوکباب! و مثلاً اشکنه را غذا محسوب نکنیم!
        درسته که غذای ایده آل ما ایرانی ها چلوکبابه(و البته غالب مردم ازش محرومن این روزها)، ولی انواع دیگر غذا هم غذا هستن، و واجد یه حداقل لذتهایی هستن...
        بیشتر اشعار این حقیر، کلاسیک و موزونه، شاید نود درصدشون، ولی به خودم اجازه نمیدم بگم بقیه ی انواع شعر، شعر نیست، تنها میتونم بگم از نظر درجه بندی(در صورت یکسانی ارزشهای زیبایی شناختی کلامی، شامل آرایه های ادبی و صنایع لفظی و معنوی) بهترین شعر کلاسیک، از بهترین شعر غیرکلاسیک برتر و با کیفیت تره، چون ارزش موسیقایی بالاتری داره.
        ولی ما اشعار کلاسیکی هم داریم که با وجود برخورداری از موسیقی قوی، با توجه به ضعیف بودن جنبه ی زیبایی های کلامی، از برخی اشعار غیر کلاسیک بی کیفیت تر به حساب میان...
        خلاصه اینکه با توجه به شدت و ضعف اون دو عاملی که در ابتدای عرایضم گفتم، یعنی موسیقی، و ارزشهای زیبایی شناختی کلامی، یک شعر میتونه از نظر شعریت در پله ها و درجات مختلفی مثل:
        دلنوشته، دلسروده، سپید... نیمایی... چهارپاره... یا کلاسیک اصیل قرار بگیره.
        و البته در زبان فارسی در صورت یکسانی و برابری موضوعی، و احساس و اندیشه، و تعابیر و تصاویر و ظرافتهای کلامی بین یک شعر کلاسیک و غیر کلاسیک(دقت بفرمایید: در صورت یکسانی و برابری همه ی عوامل موثر بر شعریت شعر، غیر از عامل موسیقی)، شعر کلاسیک به اعتبار موسیقی اش از انواع غیر کلاسیکش برتره.
        (م. فریاد)

        ممنون که می اندیشید خندانک
        شعله(مریم.هزارجریبی)
        شنبه ۸ شهريور ۱۳۹۹ ۰۸:۰۵
        درود شاعر گرامی
        زیبا نگاشتید
        افرین به صاحب این همه کلمات خوب
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۹ ۱۸:۵۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        شنبه ۸ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۴۶
        سلام بر کدخدای نیستی خندانک
        شعری اندیشمندانه خندانک خندانک خندانک
        شاعر آیینه ی زمان خودشه خندانک
        اومدم شهر شعرتون، یه غزل براتون هدیه آوردم خندانک
        تکه ای از آیینه ی شکسته ی دلمون خندانک

        شاعری گم شده در طول خیابان سکوت
        چتر را بسته و تن داده به باران سکوت

        زیرِ احساسِ خودش خم شده و می لرزد
        قدَمش یخ زده در فصل زمستان سکوت

        پُرِ حرف است دلش... بغض گلو را بسته
        شعرِ ناگفته ی او رفته به دیوان سکوت

        مثل سرباز اسیری شده همصحبت زخم
        لب فرو بسته و دل داده به درمان سکوت

        موجِ قلبش شده ممتد... نفَسش قاصد مرگ
        شعرهایش شده اعدام به فرمان سکوت

        شبِ شعر است ولی شاعر ما گم شده است
        باز پشت تریبون رفته سخنران سکوت...
        (م. فریاد)
        اگه خواستید میتونید هدیه مو نقد کنید... ولی منصفانه خندانک
        آخه ما شاعرا دل نازکیم خندانک
        خوشم میاد ازتون کدخدا
        اول بخاطر صداقت و صراحتتون
        و دیگه این که هم اسم برادرم فرهاد هستید که به دیگرسو سفر کرده خندانک

        شاد باشید خندانک
        بهروز عسکرزاده
        شنبه ۸ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۱۳
        با درود و احترام
        "کلام شاعر" شما بسیار ارجمند است و لطافت و درشتی لازم، هر دو را در درون خود دارد.
        سالها پیش، شعری با نام "پیام" گفته‌ام و آن را به احترام ارجمندی "کلام شاعر"تان در این صفحۀ گرامی باز می‌نویسم به یادگار. هرچند که اگر امروز می‌خواستم آن "پیام" را بنویسم، بی‌گمان آتش خشم مقدسش را زبانه‌زن‌تر می‌کردم و کلامش را پخته‌تر و نرم‌تر و آراسته‌تر؛ ولی بگذار درشتی و خامی کلام آن پیام، که پیشتر پخش شده است، دست نخورد:

        پیام

        شاعرا سلام!
        آن زمان که بار داد کشتزارِ شعرِ تو
        خوشۀ رسیدۀ خِرَد، نه هرزه‌واشِ جهل
        وآن زمان که با هزار پایِ استوارِ شعرِ خود زنی
        در رجِ کسانِ رنجدیده گام،
        رهسپارِ بامدادِ روشنی، نه تیره شام؛
        پس بدان که بی‌گمان
        بهره‌ات نمی‌شود
        از زبانِ چاک̊‌چاکِ مردمان جز آفرین
        وز روانِ پاک و دیدگانِ مهربارشان جز احترام؛
        نیز تا سروده‌ات ستم‌ستیز و دادجو
        واژگانِ خشمِ شعرِ تو مقدّس است
        تا پیِ رهایی و سُرورِ مردمی
        اهرمن‌ستیز و از تبارِ آدمی
        گَر گُریزد از
        بیمِ نیشِ تیرهایِ زهرناکِ واژگانِ شعرِ تو به حجره دیو
        لرزد از غریوِ سرکشانۀ کلامِ تو درنده در کنام...

        "دیده‌بانِ تیزچشمِ ریزبین
        رویِ بامِ خفتگانِ شهر باش
        در شبانِ قیرفام.
        در حصارِ لشکرِ ستم
        کوتوالِ قلعۀ ستمکشان بمان
        سینه را ز کینۀ ستمگران تهی مکن؛
        پیشگام باش، کوهۀ ستم‌شکن!
        با سرودِ آشتیِ خویشتن بزن
        اشترانِ جنگ‌جوی را لگام!
        راه‌جویِ داد باش با خِرَد...
        تا شوند مردم از تو شادکام
        تا بماند از تو نام
        بر چکادِ کوه‌هایِ سرفرازِ صلح و داد و بام."
        من شنیده‌ام
        از دهانِ میهنِ به‌رنج درنشسته این پیام؛
        والسّلام.
        ـــــــــــــــــــــــــ
        کلکتان بی‌گزند
        و شاعرانگی‌هایتان جاودان.
        خندانک
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        شنبه ۸ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۲۹
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سیده نسترن طالب زاده
        سیده نسترن طالب زاده
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۲۵
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        امید کیانی (امید)
        شنبه ۸ شهريور ۱۳۹۹ ۱۶:۴۴
        درود و عــــــرض ادب

        دقایقتــان به زیبایی و طراوت عشق

        عشق وامـــــید همواره قرین زندگـــــیتون

        قلم زیباتون سبز و روان👌🦋✅

        لایک شد سروده‌تان خندانک خندانک
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۹ ۱۸:۵۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        آرزو عباسی ( پاییزه)
        يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۱۵
        درود بر شما خندانک خندانک
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۰۴
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۳:۵۰
        آفرین مرد حرف زیادی برای گفتن داریم به کلامت سوگند
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۰۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۰۳
        درود آقای فیض اللهی گرامی خندانک
        ما سالهاست سوگواریم
        نه فقط برای ادب و ادبیات
        که برای لحظه لحظه ی این تاریخ و فرهنگ مظلوم...
        گاهی از خودم می پرسم:
        فرهنگ میهنم مظلوم ترست یا مولایم حسین؟!
        هر روز پینه بر جبینان سرَش را می بُرند
        و زنگیان تیغ بر رخسار نازنینش می کِشند
        و ما چنان کسی که عزیزش را پیش چشمان باز و دستان بسته اش مثله می کنند... به خود می پیچیم...
        آفتاب اندیشه تون تابان خندانک
        دریای دلتون آرام خندانک

        اينجا سرزمين آغوشهاي آلوده ست
        جايي كه عشق
        آغاز تنهایي ست
        جايي كه گُل ها
        بوی غم دارند
        و دست ها
        دشنه می كارند...

        شاعران... اينجا
        به جاي دفتر شعر... دسته چك دارند
        و پيام عشق اينجا
        پيامكهاي تكراريست
        فرهاد... اينجا
        شيرين فروشی مي كند:
        مي خرد
        مي فروشد
        به حراج مي گذارد
        و مجنون
        هر شب در آغوش ليلایی ست...

        اينجا سرزمين آغوشهاي آلوده ست
        جايي که باران
        زرد می کند خاک را
        و بهار
        می پژمرد تاک را...

        من از سرزمين آغوشهاي آلوده بيزارم
        خيال رفتن
        به ناكجا دارم... (م. فریاد)
        خندانک
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۱۲
        متاسفانه هنوز عده‌ای از دوستان استاد نمیدانند پیوندی که در زیست شناسی گیاهی مرسوم است با پیوند ی مانند پیوند آگاهی و وجدان یکی نیست اصلا وجدان سرشت اوج یافته آگاهی است و آگاهی انسان بالا رفت وجدان بیدارتر میشود .فرمودند فقط آنچه فیزیکی است مثل پرتقال و ...میشه پیوند داد .پس چگونه اکثر شعرا از پیوند قلبها حرف ها نوشته اند ...واقعا چرا وقتی نمیتوانیم با شعری ارتباط برقرار کنیم باعث لوس شدن شعری میشویم و صد البته هیچ شاعر ی در دنیا همه شعرهایش قرار نیست در اوج سروده شود .دوستی نوشته بار فنی ندارد من واقعا میخوام یاد بگیرم قسمتی را مثال بزن و ایراد فنی آن را بر طرف کنند و ملموس یاد دهند بار فنی شعر چیست .....
        نوشته اند دریای نور را نشنیده اند میخوام بگم کوه نور چی نام الماس بزرگ که نادر شاه به ایران از هند بر گردانند و ......در شعر فروغ میگوید خورشید مرده بود ....مگر خورشید میتواند بمیرد ....گل سرخ میتواند سجاده نماز شود ...مگر میشود با تپش پنجره ها وضو گرفت ......چی کار داریم میکنیم نمیدانم
        آرزو عباسی ( پاییزه)
        آرزو عباسی ( پاییزه)
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۲۴
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد حسین اخباری
        محمد حسین اخباری
        دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۲۵
        باسلام واحترام
        کاملا با فرمایشات شما که ذیل این سروده نوشته اید موافقم اگر قرار باشد دنیا همانطور که هست بیان شود هیچ هنری بوجود نمی آید ومگر نه اینکه عتصر خیال اصلی ترین ویژگی شعر است درشعر پروانه میخندد خورشید چشمه میشود سپیده لبخند میزند غنچه نقاب میپوشد و گل قبا به تن میکند و بر تخت پادشاهی مینشیند هنر گستره بی انتهای خیال هنرمند است وهنرمند جهان را آنطور که میخواهد به تصویر میکشد نه آنطور که هست
        ارسال پاسخ
        سیده نسترن طالب زاده
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۲۴
        درودتان شاعر گران ارزش
        بسیار زلال و زیباست ،و ترجمه های پیشین نیز ،خواندنی بود ..
        خرسندم فرصتی دست داد از قلمی عالمانه و اندیشه ای ارجمند سرایه ای مهرانگیز بخوانیم و بیاموزیم ..


        با بهترین آرزوها و تقدیم احترام ..

        م فریاد(محمدرضا زارع)
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۴۱
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مهدی محمدی
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۲۷
        سلام. کشدار کردن ماجراها، آوردن بحث هایی که ذیل اشعار دیگران شده و بازخوانی آن ها در صفحات دیگر، حمله ی گروهی به فرد و یا افرادی در سایت و... کار درستی نیست. به جای نان قرضی دادن به هم دیگر و تلافی کردن های این چنینی که بعضاً باعث سرخوردگی یا دشمنی می شود بهتر است در شیوه های نقد و سرایش یار و یاور باشیم. مدیران عزیز شعر ناب! دریابید. خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۷:۴۷
        مهدی جان با حرفات موافقم . ولی همانجور که شما با حضرت یاسر رییسوند آن حماسه ی تاریخی را رقم زدید . در حالیکه مشکلتان با او حتا خارج از این سایت بود ، بنده نیز بر خود واجب کفایی دیدم ولو با رسوا کردن خودم هم که شده ، به نقدهای خردکننده و غیر شعری این آقا پایان بدم . پس لطفا فتوایی صادر کن که خود به آن عمل کرده باشی
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹ ۲۱:۳۵
        #دلبـــــرا

        فڪر ڪردن بہ تو
        يعنے غزلے شورانگيز

        ڪہ همين‌شوق مرا
        خوب ترينم
        ڪافيست


        #محمد_علی_بهمنے✌♥️

        ‎‌‌
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۰۰
        درود کدخدا؟!!!
        اگر کلامی باشند که
        بی زمان و مکان
        لذت بخش و خلاق باشند،هزاران بار دیگرکلام تو هستند.
        قسمت پایانی نوشته ات را به نقد آوردم.
        به خدای کدخداییت کجای این نوشته شعر سپید بود؟
        کجاست آرایه هایش،موسیقی اش؟بار احساسی اش؟
        چرا به زور اصرار داری شاعر باشی آخه کدخدا؟!
        با کمال احترام به این نوشته ولی کلا یه لطفی بکنید یا کلا دست از سر دنیای شعر و هنر بردارید یا حداقل اصول را رعایت فرمایید...یک بار پای شعری پنج فعل آینده بود و گفتی مگر باد به گذشته میرود؟!!!بعد از کمی تعجب دیدم نوشتی الله بختگی،که پیشنهاد کردم از روی الله بختکی صدبار بنویسی تا دستت به نوشتن روان بشه.
        الانم یک متن که بیشتر به متن هفته نامه میخوره یا شایدم انشای دبستانت در مورد شعر بوده ظاهرا آورده ای و گفتی شعر سپید است،خب یکی شعرهای سهراب رو با کمی پس و پیش مینویسه و اسم خودشو میزاره شاعر
        یه عکسم با چندتا کتاب میگیره بعد پای شعر همه شروع به کلاس درس میکنه.یکی هم مثل خودت به زور و اصرار میخواد کدخدایی رو بزار کنار هنرمند بشه،به خدای کدخداییت دست از سر شعر بردار آبروی شعر سپیدم نبر
        یا برو پیش همون که گفتم یه کم شعر سهراب یادت بده بجای تشویق....
        اما نکات علمی این نقد
        لطفا به زور شاعر نشوید
        لطفا در نوشتن شعر به قالب بندی شعر دقت کنید
        لطفا انشای دبستان را شعر سپید نگذارید
        در پایان خداوند همه ی مریض ها را شفا دهد در این ماه سوگواری...
        پژمان بدری
        پژمان بدری
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۳۶
        سلام
        فکر کنم اولین بارست وارد بحث های اینچنینی میشوم
        ولی بی تعارف و بدون غرض مینویسم
        هنوز دهان کلمات جناب کدخدای نیستی بوی شیر میدهد و به متون ادبی هم نزدیک نشده چه برسد به شعر...
        و تمام دوستانی که به این واژگان روروک سوار شعر گفتند را با کمال احترام به مناظره ی علمی حضوری دعوت میکنم
        شاید حکایت نجران دوباره زنده شد...
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2