مقدس باد مژده ای بادش
نفسی در راه ست
نوازش بهانه ای در گریه ابرها
بوسه های خیس باران
هوامبهوت شاد یا غمگین
بازی با درختان باگیاهان
صدای باد، نوای رعد، نگاه ابر، دل ساده
گر سیلی نشوی و تکراری
گر نان آوری خسته نشود به اجباری
آتشی هم چشم براه اوست.
بی کران باران!
شعور عشق!
نگاه دل!
غریبی ها
بَرَد جان را آشنایی ها
شنای طراوت را
نگاه ها می فهمند
در پی شیشه ی شفافِ مهآلود
فریاد در خاموشی نیاز نم نم باران
تن در چارچوب سیمانی
روح در آزاد روحانی
سخنها داشت با باران
در زیر نوازش ها
گهچو لشکر تاتار
غزل گونه با عشق رفتن ها
همراهی با قطره ی قطره دریا
تنها گذاشتن تن ها
به ندیدن ها
نگاهها از کجاآمد؟
میزبانچه زیبا بود!
یکی آنجا فراری بود!
خنک باران به سوی توست
نازنین باران سلامتداد
تو پاسخ گوی
خنده؛سخره گرفتن گریه ابر است
اما اندیشه ات زیباست
در بارانباید بُرد
آواز و نوایی به جان سرگشته ی سوزان
در بارانبا یار شیرینگوی عاشق
باید آواز را بر بامکاشانه ات فهمید.
فریب دود در پسِ شیشه
هم زبان با تار گفتگو زیباست
بر جاده ی خیس بارانی
بوسه ای آرام رهااز چتر
بازی چشمان
نباید خفت!
در باران تنها یا با یار دلداده باید رفت
از نغمه ی باران خدا گفتن
از تو بیداری و سپاس گفتن.
موفق باشید