موج زد درسرش انقلابِ دیوانه
باز شد ناگهان پلکِ خواب ِدیوانه
می پرد از دل هزار و یک شب باز
قصه پرداز شعرِ نابِ دیوانه
مدتی اهل گوشه گیری بود
پای همواره در رکابِ دیوانه
سال ها ساکت و قلندر شد
مغز دربندِ پیچ و تابِ دیوانه
نقطه ی اولِ سفر به سقوط
آخرش چاه شد.. با طنابِ دیوانه!
می نشست باز... و دست وپا می زد
سوتِ پایانِ اعتصابِ دیوانه
همه گفتند می پرد این بار
از سرش آخر این حبابِ دیوانه
بگذرید باز و اعتنا نکنید..
به سرانجامِ چون سرابِ دیوانه
روزگاریست بی ترانه می افتد
قلم از دستِ اضطرابِ دیوانه
... ..................
خانه آباد ها..... نگهدارید..!!!
حرمتِ خانه ی خرابِ دیوانه...
تا بدانید که اعتمادی نیست
تکیه بر باد و بر حسابِ دیوانه
خنده می کرد و بی هوا می زد
میخِ تابوتِ منجلابِ دیوانه
خنده هایی که مثل باران بود
بر تن داغِ التهابِ دیوانه
بگذرید باز و بگذرید از او....
جمعِ خندیده بر نقابِ دیوانه...
از فراز و فرود ها نمی ترسد
جزر و مدهای پرشتابِ دیوانه...
۱۷تیرماه۱۳۹۸........اعتمادی نیست برحساب دیوانه..
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پیشاپیش از حضور شاعران عزیز و اساتيد بزرگوارم بی نهایت سپاسگزارم... 🌹🌹
و حتما به عمد وزن شعر را در بسیاری از مصراعها برهم زده اید چون بنده اشعاری بسیار ناب و متفکرانه و موزون از شما شاعر خوش ذوق خوانده ام
موفق باشید