.......
آری
فهم هنوزِ حادثه ، بیش و کم دشوار است
هرچند لامحال
درتاریکیِ اینهمه اوقات
درکوچه های شب تشکیک
باید سبکبال بود و ، رها
وپیوسته آزادِ آزادِ آزاد
چون رویش درخت
پرواز پرنده
وعبور ابرو باد
وصدایِ سریعِ آذرخش و رعد
نام محله ها را
باید دردفتر حافظه شُست
وپاک کرد تمام غلط های انشا را
قیود برجهای وسیعِ بلند
بروات و حواله جات
اوراق بانکی
سودوزیان و ترازنامه
وقبله ها ی کوتاه
بغ بغوی کبوتر
گاهی تلنگری ست
بال رنگین پروانه
بیدارمی کند حسِ خفته را
درهرج و مرج باد
باوزوز زنبورکان دوره گرد
وقارقارِ کلاغی به پشتِ بام
برگ سبزی ست ، اینها همه
در ترازوی پندار
من ، خوب یادم هست
در روستای مادری ام " مُعِزآباد"
درروزهای سست و نمورِ جبرخوانی دبیرستان
درمرز هنوز نرسیده ی چلچلگی
باسرودِ نابِ چلچله ها
یک روز ، یک پروانه مرا برد
تافهمِ روشنِ شکفتگیِ گل
دیدم ، چگونه آب
حس می کند تشنگیِ ریشه را
تا حسِ بلوغِ یک صدف
در کناره ی دریا
زندگی رویش عجیبی بود
بی الصاقِ لحیم شده ی خاطره ها
پلک شب کج نبود در مهتاب
عقل می کرد ، فضولی اش موقوف
دست عشق می گشود
گره از پای بسته ی صنوبرها
بعداز آ ن شد
تمام اعضا وجوارحم ببدار
می شد ،
خدارا دید
ولمس کرد ، صدای پای آب را
درکوچه های سبز یک درخت
در بع بعِ یک گوسفند
حتی زوزه های گرگ
گاوی که می چرید ، سبزیِ یک مزرعه را
وبزعاله ای که می شنید
آوا ی کرت ها
بیداری شرطِ بلوغ بود
وخواب آلودگی ، جمودِ ما
اعتماد هرگز مکن
برتنویر خویش هم
تابردوش می کشی
بارِ سنگینِ صندوقِ پُرشده را
چون ابزارهای بیجان
ماشین های مدرنِ روز
هواکش کولر
موتور پر خروش برق
بیل های مطیع مکانیکی
خدا
در همین نزدیکی ست
باید حس کنی وبفهمی
چون پرواز کبوتر
آواز یک قناری
تابلوی نقاشی یک حوض
رقصِ در تُنگِ بلورِ ماهی
باریزریزِ وجودت ،
آنگاه که سبزی و ، بندبندِ تنت هشیار
عشق ،
رازِ تمام پیوستن هاست
یعنی ؛
باید پیام عشق را شنید
وهمنوای آن ، تابیکرانه رسید
ورنه
عروسکانیم ، دردستِ بند باز
این رمزِ شکوفایی تمام درختهاست
باقی دگر فسانه است
وما همه ......افسانه پرداز ......
بسیار زیبا و پر معنی است
دستمریزاد