سلامت میکنم ، آغاز بی پایان خوبیها
سلامت میکنم؛ ای صبح رویت ، آفتاب ما
به هر صبحی که لبخندت ، مرا درگیر می سازد
دوباره میشوی تصویر ، تا هستی بگیرد پا
کجای قصه ام بد بود که تنهایم رها کردی
چرا از چشم پنهانی و درخاطر شوی پیدا
سلامت میکنم ، برگرد و روشن کن جهانم را
بمان تا زنده ام با من ، بده به زندگی معنا
میترا کیانی
خوت دونی چی اکشم زدرد دیریت
چه دونی چه ایبوهه ایر نوینیت
سی همه باهار گل قطار قطاره
توباهار دلمی ..بخند دوواره
غیر اوصووی که سات مین سرم بو
..باقی عمرم مردمه ..خور ایا سیت
تو بیا پاته بهله ..منه تیا مو ..
تو بیا افتو بزن ..اووری نکن ریت
میترا کیانی
با سلام توزیبا شود هر روز من
با صلا ،آسان شود د هر روز سخت
می شودبا تو خیالم تخت تخت
موی هایم با نوازشهات لخت
هست احساسم که عمر رفته ام
بازگردد تا شود بیدار بخت
میترا کیانی
رفته ای ،مانده بهجایت نفس خاطرهها
پرشده ،ناله ی سنتور ،زداغت اینجا
لب فروبسته ام ،این حال مرا می فهمی
نرود هیچ کسی سوی اتاقت به خدا
منو تنهایی و بغضی که نفس میگیرد
تورها گشته زدنیا و به خون شد دلما
لحظهای نیست که بی یاد تو تنها باشم
آخر این راه ،چه راهی است که رفتی تنها
توکه رضوانی و رضوان برین شد جایت
دل بهامید که بستی ،که زما گشته جدا
کیانی
بخواب آروم تورو دردا ،همه با هم رها کردن
همون زخمای روپاتو ، حالا دیگه دوا کردن
مسکن دیگه لازم نیست، برا این خواب اجباری
دیگه کم خوابیات با خواب دائم آشنا کردن
مزاحم نیست ، تا با صدای پاش بیدارت کنه ، جانم
توخوابیدی ، ولی مردم همه با هم صدات کردن
همیشه خنده هات ، سرچشمه ی آرامشم بوده
تو رفتی ، بعدتو غمهات دلم رو مبتلا کردن
میترا کیانی
وقتی که بغضی آسمان را تنگ میگیرد
بر جامه ی او تیرگی ها رنگ می گیرد
باران اگر از چشم او جاری شود، امید
سقف جهان مضمون رنگارنگ می گیرد
میترا کیانی
بغضت به دیدن رویی شکسته شد
بس رازها که نهفتی و گفته شد
حالا سیاه کن ، ورق روسپید را
بشکن طلسم زبانی که بسته شد
میترا کیانی
پلکت که بگشایی برایم روز میگردد
چرخ فلک هر لحظه با عشق تو میچرخد
شیرین تر از جام عسل هستی بکام من
میخندم و باتو جهان مستانه میخندد
میترا کیانی
از لذت آن شرشر باران خبری نیست ..
چترت که نباشد ، به خیابان گذری نیست
اینجا نه تو رفته زکفت دل نه هوا پس
دانم که دگر از منو و عشقت اثری نیست
میترا کیانی
پلکت که بگشایی برایم روز میگردد
چرخ فلک هر لحظه با عشق تو میچرخد
شیرین تر از جام عسل هستی بکام من
میخندم و باتو جهان مستانه میخندد
میترا کیانی
صبح یک روز سرد و پائیزی
این سر ریل نگاه آنسر کرد
عمری او بود همدل و همگام
نبریده قدم از اویک گام
با نگاهی به دلخوری پرسید
منوتو سالهاست همراهیم
عاقبت کی مسیر این رفتن
می گذارد دو دست ما در هم
ریل دیگر به حسرت وافسوس
کرد آهی و گفت جانانم
دست ما آن زمان رسد در هم
که به پایان رسد زمانه ی ما
این طبیعت موافق است به این
که نباشد وصال ما در راه
میرسد یک زمان که ما برسیم
که نباشد برای ما فردا
میترا کیانی
بسیار زیبا و دلنشین بودند