بصورت ترانه سروده شده
عشقت شده زندان من ،دردت شده درمان من
دنیای من ، چشمان توست، آغاز بی پایان من
در آسمانم ،مهر تو ، سبمرغ قافم شعر تو
بی خانه ام سامان من ، محتاج ناز و قهر تو
چشمان تو دریا شود ، دریا به قلبم جا شود
غرق نگاهت هر که شد ، دیوانه سرتا پا شود
جان من و مغروری و ، مشتاقم و مهجوری و
حالا که بی تاب توام ، از دیدنم معذوری و
ای پیله کرده در حریر ، رو می زنم ،رویم بگیر
دست من و دستان تو ، چون آتشی در زمهریر
چندیست مجنونت شدم ، خندیدی افسونت شدم
صبرم دگر سر برده ای ، باز آ که دلخونت شدم
میترا کیانی
میش چشمانت چرا ؟از آهوان آهوترند
در نگاه بره ای ،گرگ دل ما می درند
عشوه شد ،جنس دم دست سربازایت
عشوه هایت می فروشی و جهانی می خرند
مرده ای هستم پس از تو روی دوش زندگی
مرده ها کی آبروی زنده ها را می برند
دور ممنوع است اینجا ،خوب هم پیچانده ای
برخلافت دورها ،از باد هم مخفی ترند
در دعایت دست بالا برده ای نازآفرین
درشفاعت دستهایت از دعا هم بهترند
آتشی افروختی بر جان دلداران از عشق
آتش افروزان چرا ؟ در چشم ما زیباترند
خسته ام عمری ولی،باکی ندارم چشم تو
با نگاهی خستگی ها را به یغما میبرند
میترا کیانی
در کتابم از تو خواندم ،تا جوانی پیر شد
بس مدارا کرده ام ،تا صبر من سرریز شد
آسمان هم ازفراقت ،پاک بارانی شده
لب به جان آورده ای ،جانم ز لب ، لبریز شد
میترا کیانی
رفتی وبی تو زمین گل ،آسمانم تر شده
بوده ام دیوانه اما ،بعد تو محشر شده
اشکهایم شورتر،عقلم اگر شیرین تر است
مرغ مینای دلم اسم تو را از برشده
مالک دنیای من ،من مالک غمهای تو
روی تاج زندگی خورشید تو افسر شده
پاک کن اشک شقایق ،با نسیمی مهربان
با خیال شانه ات ،شب چشمهایم ترشده
خنده ات با دیگران ،قهرت ولی مال من است
بی تو این دیوانگی از قبل هم بدتر شده
هست تفتان رهگذارت ،باغهای میوه اش
مالک ترشاب هستی و زمینت زر شده
میترا کیانی
مهر تو دردل کاشتم ، باشد که ممهورم كنی
شعری برایت ساختم ،شاید پر از شورم کنی
جامانده عطر کاکلت روی لباس خواب من
عمدا زتو جامانده تا ،با عشق مجبورم کنی
خشت خرابی پیش من، آس دلی در دست تو
ای حاكم بازی بلد! بايد خودت جورم كنی
در نيمه ی تاريك شب، ماه زمينم گشته ای
دور تو می گردم اگر، روشن به این نورم كنی
شیطان شده معذور که، سجده نکرده پیش تو
گوید شوم خاکی اگر ،باعشوه مستورم کنی
میترا کیانی
زخمی ام ،ازنبود تو هردم
غصه ها جملگی و ،من فردم
تلخی ی راه را ،به هم زده ام
توی لیوان قهوه ی سردم
استکانم شکسته ،وقتی که
به سلامت ، به عشق ،شک کردم
قسمت ما ،زهم جدایی بود
گرچه میشد ،به قبل برگردم
چو خزان با طبیعتی دلخون
روزگاری سیاه و رو زردم
هرچه درد است ،میکنم حاشا
که بگویم نترس، من مردم
آن چنان میروم ،که بعد ازمن
برنخیزد زکوی تو ،گردم
میترا کیانی
لطف شما بیشتر از حق ماست
بحر به دستور شما غرق ماست
جان عزیزم که پر از عشوه ای
عشق همایی است که بر فرق ماست
پیش کسان فاش نکن ،هر چه هست
این همه گوش و دهن از حلق ماست
روشنی طالعم از چشم تست
رونق هر بیت غزل ،برق ماست
تلخ بزن ،صحبت شیرین بگو
عشق ،کمال و هدف از خلق ماست
میترا کیانی
دستمریزاد