اندیشه پیراید مرا
فکری مرا بس پیش برد
فکر دگر در خویش خورد
مویی که از سر پس بریخت
عمری که از پیشم گریخت
خاکی که میپوشد تنم
جسمی که میپوسد منم
آن لب که میبوسیدهام
هستی از آن نوشیدهام
دستش که دستم میگرفت
گرماش در دل میگرفت
شوقی که او در من نهاد
عشقی که از جان میفشاند
هرشب در آغوشم نهفت
مهرش وجودم را شکفت
از همدلی آغاز کرد
با همراهان همراز کرد
شورَش بسی شوراندهام
حرف دلش را خواندهام
دیوارهایم را بریخت
تعبیرهایم را گسیخت
گرچه ز سختیها رهاند
در بند نا ممکن کشاند!
ما عاشقان کیستیم؟
اندیشهدارِ چیستیم؟
وارث کدام ارثیهایم؟
جویای چه انگیزهایم؟
تا گِردِ این گردونهایم
حامل و یا محمولهایم؟
سیمرغ در افسانهایم
جاوید و جاویدانهایم
یا مثل مرغ شام شب
هضمیم فردا, گرچه چرب!؟
دستی و پایی میزنیم
راه فراری میبریم؟
خندیده از دل خندهام
من بُرده یا بازندهام؟
فرقش بگو آخر که چیست
تا زندگانی زندگی است
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
دستمریزاد