سلام که انکه میگویی که هستم من ؟
من از شهر و دیاری بس غریب و دور می ایم
نمیدانی کجا هستم از ان رو که خودم درگیر این ابهام گنگم هم
من از شبهای سرد و نم نم پاییزخوشحالم
از ان لحظه که چشمانم به روی ماه میچرخد
و یا ان دم که چشمک های چندین کوکب خاموش می ارد سر ذوقم
جهان شاعران هم عالمی دارد
جهان من به روی ابرهای اسمان بر پا شده ست انگار
کسی تا من نخواهد امدن زیرا
برای اسمان بال و پری باید
درون خانه و شهرم غریبم من
که انها جسم و خاکند و ولی
من خود ندانم کیست؟
چه کس در قلب من اهسته میگوید
که وقت اسمان رفتن رسیدست ؟ان شب تاریک
یادت هست که روی تخت من و تو
اسیر گردش چشمان کوکب ها شده و غرق در صحبت
الا ای خواهر تا اسمان روشن
دعایت بندهای قلب من وا میکند انگار
من این دنیای خاکی را نمیبینم
و فکرم باور نبود
هنوز اندر پی ماه شب تاریک خواهد بود
شبیه حس ماهی های تنگم من
شبیه حس یک گنجشک کوچک در دل لانه
کسی من را نمیفهمد😊
من از جایی عجیب و گنگ میگویم
وگویا چشم من هرگز نخواهد دید خاک سرد راهم را
منم ان دختر رویا که در یک شهر بارانی قدم میزد
همان که نم نم باران برایش مثل یک دنیاست
همان تنهای اسوده
همان که از میان شاخه های خیس باران چیده شد انگار
گل سرخابی قلبش
منم ان دختر رویا
که در چشمم توان دیدن شکوه ابر باران را
پس از این روزهای تا ابد تاریک خواهم رفت من تا صبح پرنوری
جهان انگار در چشمان من شب بود
خیابان های خیس و خاک بارانی
و بوی مهر ورز خاک پاکیزه
و چشمان پر از اشک جهان من
نمیدانم !عجیبم من؟
شبیه خود نمیابم کسی را که برایش گریه شور آور ترین شادی دنیا بود
عجیبم من
که هستم من؟
خداوندا برایم در بهشت ارزوهایم
ز لطف خود
شبی بارانی و چشمان گریان و دلی پاک و رخ کمسوی مهتابی شگفت و ناب میخواهم
ولطفا در کنارش بوی عطر یاس هم باشد
ویک تنهای اسوده بمانم در شبی ابری
بدون هیچ انسانی
خداوندا جهانت افرین دارد ولی شبها عجب نقاشی تاریک خوشرنگیست
خدایا افرین بر بارش هرروز بارانهات
تو بیش از مادران بخشنده و پر مهر میمانی
پناهم باش
پناه دختری که خود نداند کیست
خداوندا تو یار وهمدم رویای نابم باش
خوش آهنگ و زیبا بود