مرد تنها همیشه تنها بود
خواه در مکتب و خواه نماز
ورد و ذکرش همیشه بود خدا
همچو بویی نسیم مهر افزا
در چمنزار جاده های بهار
پا به پا سیر هر کجا می رفت
بعد یک روز درس بود و سکوت
درس روز و سجود روزه و جود
در سرش شوق دید بود و سرور
دوستان با وفا و دورا دور
بارش ابر و سیل جاری بود
پیر صوم از دعا کاری بود
بر زمین ذکر خیر راهی شد
راه دل را گرفت و راضی شد
از پل آب رفت آن سر رود
رود غران و غرشش سرود
هر قدم کرد راه را نزدیک
بر لب جو نشست پیر سلوک
در ته جوی دید سبزه چند
دست و صورت بشست و کند دو چند
وقت موعد رسید و کلبه نشست
دوست خندان و دل به خنده گذشت
پیر صوم بعد شام سفره دل
کرد پهن و بگفت قصّه دل
جمعه شب بود و ذکر بیداران
خنده ها بود و شکر دیداران
کلبه را صبح جمعه ترک بکرد
همره دوست شد روانه دشت
ذکر دل بود و ذکر صحبت یار
پیر بود و طریقتش به بار
همره هم به دشت ها ناظر
پرس پرسان نگاه شد خاطر
عزم دیدار دوستان کردند
عازم دشت بوستان کردند
منظره از قلل پدید آمد
راه صعب از قلل شدید آمد
پیر صوم هر دو روزه دوشا دوش
درد گویان به هم ز کوه عبور
برسیدند بر در کلبه
شاد کردند مونس کلبه
همرهان روز را سپر کردند
سر و دل را به ذکر پر کردند
صبح فردای روز ، روز وداع
سینه شان شاد و خنده ها در یاد
بعد یک سال گشت حادثه ای
در همان جای وقت تابستان
پیر صوم این چنین شنید ز دوست
غرق آب است پیکر یَر دوست
ماجرا این چنین ببود و گذشت
غرق آن دوست
قلب پیر
شکست
ولی اله بایبوردی
بسیار زیبا و جالب بود