چهارسال است شیر داده مادر خویش
جوان بی کمالی و بد اندیش
زدی تیشه به ریشه بیش در بیش
زدی چون مار زهر بر مادر پیر
شدم از دست تو بسیار دلگیر
خوشت باشد جوان این زمانه
دگر غم خوار دگر مادر نداری ناتوانه
نهالی کاشتم سایش نشینم
نمی دانی چقدر مادر غمینه
اجل هر لحظه هم اندر کمینه
گلی دارم ولیکن نیست بلبل
برای آرزو رویش ببینه
چطور زنده بروی این زمین ام
مروت نیست ای مادر فدایت
دلم میخاد بشنوم صدایت
ولی بی داد دارم از زمانه
که کی بی مادری زند جوانه
ولی افسوس چشمم تار هم بیمار مادر
کنم گریه و زار دل ازار مادر
ولیکن مادری غم خوار بودم نیستم مار مادر
کردم شیر ازسینه جاری بهر آن آثار مادر
بدادم خون قلبم را برایت خونه دل بسیار مادر
شدی بسیار بدرفتار و بد کردار مادر
نداری یاد نوازش های مادر
هنوزم کودکی انگار مادر
هنوزم مادر است بر ریشه ی تو
هنوزم شیر زان سان پر نمودم شیشه ی تو
بخوان مادر به حقم هرچه می خوانی و دانی
جوانی و دلیری با توانی لیک از مادر ندانی
شدم وامانده و بیمار ندانی و ندانی
شبا در خواب هم بیدار بودم
بدادم شیر وشستم پوشکت بسیار مادر
نمی دانی که مادر دشمنت نیست
امان از چرخ روزگار مادر
درد را بر سنگ خوانی درد است
اینئهمه درد ازهمان نامرد است
این همه جور و جفا از درد هست
این زمان یکصدم مرد و دگر نامرد هست
از خوانندگان محترم استدعا دارم در مصرع سروده آخر نظر حقیر مربوط به مردانی می شود که نه در زندگی خویش مثمر ثمر هستند و نه در باره ی پدر و مادر درک صحیح دارند .
خواهشمند است با الطاف و بزرگی خود بنده را ببخشید سپاسگذارم .
1399/1/20