جمله مر آتش زده است نام تو
سنگِ دلم وا شده از كام تو
رويِ من از نور تو مهتاب شد
سويِ من از كوي تو پرتاب شد
سلسله يِ موي تو بر من رميد
نازِ پر از راز تو بر من دميد
ابرِ پر از نعمت تو بر سرم
باد پر از عطر تو شد در برم
غوش تو آغوش مرا در گرفت
خاك من از رحمت تو جان گرفت
جان مرا بردي تو اي ناز من
روحْ تويي ساز من و بام من
ساقيِ و مطرب تو شدي عشق من
عاشق لرزانه شدي مشق من
شب توشدي روز شدي بر دلم
سلسله اقمار شدي در دلم
ماهِ نو آمد كه تو بر من شدي
روزه و قرآن و نمازم شدي
تاج سرم ، نازك و پر بال من
حس لطافت به تنت جان من
در همه دنيا كه بپويم تويي
بوي گلستان كه ببويم تويي
نازكِ ابرو ، دو چشمت خمار
دُرّيِ اندام تو بر من قمار
كور شوم گر كه تو از من روي
نور تو از ديده ي من در روي
لال شوم گر كه لسانم نشي
كر بشوم گر كه صدايم نشي
گنگ و كري بودم ازل روز من
حال كه بينا شده ام سوز من
گر بروي سوي تو مجنون شوم
ديده ي تن ، لاله ي گلگون شوم
قوت قلب و همه جانم تويي
روح و تن و آب روانم تويي
گر كه شوي بر من مسكين شبي
شاه شوم بر همه عالم شبي