تحریم تنباکو
رفته بودم کتاب بخرم !
دیدم کتابفروشیِ چهل ساله
تبدیل شده به مرکزِپخش تنباکو
یاد میرزای شیرازی افتادم
گفتم آنهمه غیرتش، دراین زمانه پس کو؟
دیدم بزرگمردی !!! می آید
برزبانش چیزی میرانَد
گوش دادم ، دیدم شعرمیخوانَد
میخوانَد : " این بَنگ عجب بنگِ بدی بود
که منِ بنگیِ بنگ فروش
بنگی به بد بنگیِ این بنگ ندیدم هرگز " *
رسید کنارِ مرکزپخش تنباکو
دوگرم پسته از او میخواست
دوزاری ام افتاد ،
فهمیدم آنچه که او میخواست ،
چیزی ست ، ورای تنباکو
از آن خاک برسری ها که ،
اگر کسی استعمالش بکند، مثل موشک ،
سوت میشود ، میرود باروح و تن، باکو
یاد زنان ناصرالدین شاه افتادم
که اینقدر تَره خُرد میکردند برای میرزا
که تا گفت تحریمِ تنباکو !
گذشتند از اعتیادشان
شکستند همه قلیانها را درحیاط کاخ
طوری که ناصرالدین شاه هم مانْد ،
بی قلیان و تنباکو
منگ شده بودم
خواستم یک کتاب بخرم !
مثلِ بنگیه فکرم رفت به هپروت
اینقدر بوهای میوه پیچیده بود
گفتم اینجا میوه فروشی ست ،
یا محل فروش تنباکو ؟
* شعرداخل گیومه مالِ من نیست
بهمن بیدقی 99/1/5
دستمریزاد