من ازوادیِ صفا آمده ام
مرا اینگونه نبین ،
که دراین وادیِ پُرمحنت و زار
پُرشده ام ز خاک و خُل
من از وادیِ صفا آمده ام
مرا اینگونه نبین ،
که زمردمان فراری شده ام ،
رفته ام به غار
پُرشده ام ز گِل و شُل
من از وادیِ صفا آمده ام
تو مرا همان که بودم
به بهشتی آزاد ، به خاطر آر
که نه آفتابی مرا میسوزانْد
و نه سرمایی مرا با لرزشی ،
بی درنگ ز یک سکون ،
ناجوانمردانه ازخویش میرانْد
تو مرا همان کسی به خاطر آر
که به خلقتش خدا می بالید
همان دُردانه ی عالم ،
که ابلیس ازاو مینالید
من همانم که عزیزکرده ی عالم بودم
من همانم که اگرخطا نمی کردم من ،
من هم اکنون درآن جنتِ امن ام بودم
ولی اکنون ترکشِ خمپاره ،
ازهرطرفی می بارد
از حرفِ پُر از نیش
از حبسِ کم و بیش
از تهدید و سردی ش
همه بر این خطاکرده ،
همه ش می بارد
من امیدم به خدا هست
که به رضوانی مرا سوق دهد
که درونش فقط وفقط خدا هست
که درآن بهشتِ عَدْن ،
به این افتخارِ پیروزیِ خود ناز کنم
و حیاتِ واقعیِ خویش ،
آغازکنم
و بگویم :
من از وادیِ جفا سوی خدا آمدهام
من از وادیی ،
بی صلح و صفا ،
سوی خدا آمدهام
بهمن بیدقی 98/12/5