وقتی پای نبودنت وسط ﺑﺎﺷﺪ
خودآزاری ﻣﯽ ﺷود ایدئولوژیِ تمامِ افکارم
خودآزاری ﯾﻌﻨﯽ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ایمان دارم
پای ﯾﮏ رقیب در میان ﺍﺳﺖ
برای رسیدن به کسی که نمیدانم کیست.
آنقدر ﮐﻪ وقتی دستانت را -تو ای مخاطبِ ناموجود!- قرض نمیدهی
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺟﺒﺮِ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ، تمامِ احتمالات، ﺑﻪ نبودنت ﻗﺴﻢ ﻣﯽ خورند.
ﺍﺣﺘﻤﺎﻻﺗﯽ ﻣِﻦ ﺷَﺮ الوَسواسِ الخَناس.
و اغوذ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻣﻦ ﺷﺮِ نبودنت
وقتی ﺑﻪ ﺟﺎنم ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ…
دستِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﻫﺠﺎ ﺑﻪ ﻫﺠﺎﯼ ﺍﺳﻤﺖ در ﻣﻦ ریشه دوانده ﺍﺳﺖ از کودکی های احمقانه ام،
که اگر دستِ من بود
هرگز تن به دق مرگ شدن
در هجومِ دوگانه ی بودن و نبودنت و تعلیق بین زمین و هوا نمیدادم و ﺗﯿﭗ ﺍﯾﺪه آلِ ﯾﮏ خودآزار نمیشدم ﮐﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪﺀ ﺍﯾﻦ شهر را پرسه می زند برای یافتنِ چهره ای آشنا.
گاهی فکر میکنم که یخ زده اند انگار روزهای شادِ کهنه ی من.
دور بنظر میرسند.
آنقدر دور که حتی به یاد نمی آورم وجود داشتنشان را.
من فکر میکنم که از یاد رفته اند همه آغازهای من.
خودمانیم نازنین !
عمری نوشتم و نخواندی اما
میشناسم صدایت را
و میشنوم بوی خوشایندت را
از همین نزدیکی.
روزی
تو خواهی آمد.
نوید خوشنام پنجشنبه 11 تیر 94