اسکناس عیدی
چند وقتی است که میخواهم
برایتان نامهای بنویسم
ولی اوستا احمد مرشد
سحرگاه به گرفتن وحی میرود
و تا نیمههای شب نمیآید .
و آقا حیدر هم
به کار قبلیاش که تزکیهی مضاعف نفس است
اشتغال دارد .
و خودم هم بهخاطر فرهنگ نژادپرستی
سواد کمی دارم
و از بد حادثه به اینجا به پناه آمدهام .
نمیخواستم بگویم که ناراحت شوید
ولی انگشتان تاولم دیروز
در دستگاه سی . اِن . سی . متموّلین ملیّت
پرس شده است
و توانایی نوشتن ندارم .
و اما هنوز
طعم گس عید پارسال تمام نشده
که زمانه دوباره به آنها
چرک نوروز دیگری را تزریق میکند .
توکل ، توسل و تدبر را پیشه کنید.
توضیح واضحات
دیگر بس است .
باید بدانید که اینجا کرانههای تکلّم
لال شدهاند .
بستر سبزینه خشکیده است .
آلالهها و سوسنها به مدلینگ مشغول اند
و نسترنها به عیّارانی بدل شده اند
که تاریخ را در عمق ملل عوض میکنند .
ببخشید !!
آنقدر فکرم درگیر است
که سلام و احوالپرسی را
فراموش کردم .
سلام به همهی شما !
آرزوی اینکه یکبار دیگر
از دست پدربزرگ ،
اسکناس عیدی آغشته به کلام وحی را بگیرم
در دلم سنگینی میکند .
دلم برای سماور و استکانهای
لبطلایی مادربزرگ
تنگ شده است .
مراقب شمعدانیها باشید .
خیلی برای سیبهای سرخ باغ همسایه
دلم لک زده است .
نمیدانم شما باغچهی قبل از خشکسالی را
که انبوه گلهای یخ رنگارنگ
در آن بود و اکنون گرفتار
خس و خاشاک است را
به یاد دارید یا نه ؟
همان باغچهای را میگویم
که در کنارش درخت مو بود ،
دقیقاً همانجا بود که سالها پیش
پوپک ، گلهای شمعدانی را برای مادرش
میچید .
قدر خودتان را بدانید .
اینجا شاید رنگارنگ باشد
ولی خروس رنگارنگ خوشخوان متبرک اذان ندارد
که در هر سحر
خفتگان را بیدار کند .
اینجا شربت ریواس با افزودنیهای زیاد
مردم را به امراض لاعلاج مبتلا میکند .
قدر ریواسهای وحشی
اصالت پهنهی هوشیاری را
که در سینهی کوه تجلی
میرویند را بدانید .
نمیخواهم شما را ناراحت کنم
ولی شاید نتوانم تا بعد از سیزده
بیایم ،
سیزده به در را به کوهپایههای اندیشه بروید
و به یاد من آبگوشت بزباش
با چاشنی نرگس و ریحان
فراهم کنید .
خیلی دوست داشتم در زمان
«حَوِّل حالَنا الی احسنِ الحال»
در کنار شما میبودم
تا پرهای معطر گل محمدی را
از لابهلای اوراق قرآن موروثی
به شما عیدی بدهم
و کمی در خلوت خودم
به تَوَرُّق آینه بپردازم
ولی اربابان یغما برگهی استراحت پزشکیام را
پارهپاره کردند
چه رسد به برگهی مرخصیام .
بعضی از شبها از فکر شما خوابم نمیبرد
و در انتهای نشخوار افکارم ،
بغض ،
راه گلویم را میفشارد.
من بیشتر شبها در حاشیهی
میدان آزادی
میخوابم و شمد امیدواری را
بر روی خودم میاندازم .
قبل از همه
عید خوبی را برایتان آرزو دارم .
برایم دعا کنید که نیازمند ام !
دستانتان را از راه دور میبوسم
کوچک شما:
عبدالله
باقر رمزی باصر
بیست و هشتم اسفند سال 1371
مشهد مقدس
عیدتان مبارک دلتان شاد
بسیار بسیار دلنشین اثری ماندگار و استادبیان و هنرپرور
این بداهه را موقع سال تحویل نوشتم در این صفحه ی ارزشمند هم می نویسم:
لای قرآن را گشا بابا
که تحویل است سال
عیدیِ یکتا خداست
آن صدای نَفَسِ گرمِ تو
بر گوشِ زمان و دلِ من .
و بخوان ....
دستِ عشق ست
که تبرّک دارد.
سلامت باشید و سربلند